Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

.:: تلخ نوشته هام ::.

اطلاعات موضوع

Kategori Adı مطالب پند آموز و عرفانی
Konu Başlığı .:: تلخ نوشته هام ::.
نویسنده موضوع mosTafa
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan mosTafa

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :


فقط دو روز مانده بود تا تولد بهترین دوستم...
فکر و ذکرم شده بود انتخاب هدیه برای او...
می دانستم دلش اسیر یک جعبه ی مداد رنگی بیست و چهارتایی ست چون بارها درباره اش با من حرف زده بود
اما من فقط هشت سالم بود...
پول تو جیبی هایم کفاف این هدیه را نمی داد... فقط یک راه داشتم ، اینکه به سراغ قلکم بروم...
قلکی که چند ماه تمام امانت دار پول تو جیبی هایم شده بود تا بتوانم اسکیت بخرم ...
اما من می خواستم دوستم را به آرزویش برسانم... قلکم را بالا بردم و به زمین کوبیدم...
آرزوی خودم را شکاندم ...
می دانستم وقتی هدیه ی من را باز کند خوشحال ترین آدم دنیا می شود ولی...
ولی آنقدر هدیه ی خوب برایش آورده بودند که اصلا هدیه ی من به چشمش نیامد...
حتی یک تشکر هم نکرد...
من برای خوشحال کردنش از آرزوی خودم گذشته بودم؛
همه ی پس اندازی که مدت ها برایش از خواسته هایم زده بودم را خرج برآورده شدن آرزوی او کرده بودم اما او هرگز نفهمید...
من ماندم و یک قلک شکسته ی خالی...

حالا بعد از این همه سال به این فکر می کنم که آدم ها هر کدام قلک هایی دارند که در آن چیزهایی مهم تر از پول را پس انداز می کنند...
محبت، وفاداری و عشق را ذخیره می کنند تا در زمان مناسب خرجش کنند...
اما گاهی قلکشان را برای آدم اشتباهی می شکنند...
‌کسی که چشمهایش به روی محبت و فداکاری و عشق آن ها بسته ست...
کاش حواسمان باشد قلکمان را برای چه کسی می شکنیم...
قلکی که خالی شود خیلی سخت پر می شود...
‌‌​
 

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :

تمام دلخوشی اش بود. همدم روزها و شب هایش. یک رادیوی قدیمی کوچک که همیشه همراهش بود. اما مدتی می شد که دیگر مثل قبل کار نمی کرد دیگر صدایش در نمی آمد. اما او رادیو را دوست داشت، دلش نمی خواست جایش را با رادیوی دیگری پر کند. هر بار که خراب می شد آن را پیش بهترین تعمیرکار شهر می برد تا درستش کند، هرچند مثل اولش نمی شد اما دلخوش بود که هنوز صدایی دارد. اما هر بار که تعمیر می شد نهایتا چند هفته کار می کرد و دوباره تعمیر و تعمیر و تعمیر!

یک روز صبح مثل همیشه داشت رادیو گوش می کرد که باز هم صدایش قطع شد...دلخوشی تمام این سال هایش حالا تبدیل به یک مشکل بزرگ شده بود، رادیو را برداشت و تکانش داد تا شاید صدایش در بیاید و درست شود اما از دست هایش افتاد و همه چیزش پخش زمین شد. تکه هایش را جمع کرد و پیش هر تعمیر کاری که می شناخت برد. دلش قرص بود باز هم مثل همیشه درست می شود اما تعمیر کاری نبود که رادیو را ببیند و نگوید قابل تعمیر نیست.. نا امید آن را برداشت و به خانه رفت. مثل همیشه آن را روی طاقچه گذاشت و این بار او گفت تا رادیو بشنود: "گاهی در زندگی تمام تلاشت را می کنی تا تنها دلخوشی ات را از دست ندهی. هر بار که خراب می شود به هر قیمتی تعمیرش می کنی تا با او ادامه دهی. اما حقیقت این است بعضی از خرابی ها قابل تعمیر نیست. یک روز می رسد که باید رهایش کنی تا تبدیل به یک مشکل بزرگ نشود. تا خاطرات خوبش خراب نشود. گاهی باید دل کند از چیزی که خراب شده است و امیدی به تعمیرش نیست.می خواهد یک رادیو باشد یا یک احساس ..."​
 

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :

یه وقتایی میایم روی یه سری از آدمای نزدیک زندگیمون که یهو بنا بر شرایط یک زمان خاص رفتارشونو عوض کردن با ما،یک خط قرمز بزرگ میکشیم!

میگذره و میگذره...

تا اینکه همون آدما دوباره وارد زندگیمون میشن!

در حالی که اون رفتارشون گرچه کم رنگ شده، ولی هنوز توی ذهن ما جای داره...

بخشیدیم،ولی فراموشش نکردیم!

نمیشه هم خب...

همش میترسیم که باز از همون جای قبلی ضربه بخوریم!

ادمایی که خط قرمز کشیدین روشون رو دیگه هیج وقت وارد زندگیتون نکنین!

بزارین همون گوشه از زندگیتون بمونن...

باور کنید اینطوری خیلی بهتره!​
 

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :


دوباره صبح شده بود و صدای زنگ ساعت داشت وظیفه ی هر روزش را انجام می داد و من باید از تخت خواب گرم و نرم دل می کندم تا بروم مدرسه که برای خودم کسی شوم!
لباس هایم را پوشیدم و خودم را به خیابان رساندم و منتظر ایستادم تا دوستم بیاید...
چند سالی بود که با هم به مدرسه می رفتیم...
خانه شان دو خیابان با ما فاصله داشت
یک زمان را از قبل هماهنگ کرده بودیم برای اینکه سر خیابان همدیگر را ببینیم و با هم به مدرسه برویم...
انگار آن روز به جز ما تمام ابرهای باران زا هم همان جا قرار گذاشته بودند که با هم درد و دل کنند و یک دل سیر ببارند
زیر باران یک چشمم به خیابان بود که چرا او نمی آید و یک چشمم به ساعت که گذر زمان را نشان می داد
ده دقیقه ای گذشته بود و من همچنان منتظر بودم...

انتظار وقتی سخت تر می شود که از آمدنش مطمئن باشی...

زمان می گذشت و باران بند نمی آمد و خبری از او نبود که نبود
نیم ساعتی گذشت و حالا دیگر زنگ مدرسه هم زده شده بود و همه سر کلاس بودند
نا امید راه افتادم به سمت مدرسه
در کلاس را زدم و وارد شدم... معلم گفت ساعت خواب... چه وقت کلاس آمدن است... برو بیرون
داشتم از کلاس بیرون می آمدم که دیدم دوستم سر کلاس نشسته و دارد من را نگاه می کند... با ماشین به مدرسه آمده بود و به من خبر نداده بود

از آن روز سال ها گذشت و من یاد گرفتم که انتظار کشیدن هم اندازه دارد...
خیلی نباید منتظر کسی ماند...
انتظار تا وقتی درست است که تو را از زندگی عقب نیاندازد
گاهی انقدر برای کسی انتظار می کشی که یادت می رود او دارد زندگی اش را می کند و تو چشم به راه کسی هستی که قرار نیست بیاید​
 

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :



دوست داشتن کسی که
معنی دوست داشتنت را نفهمد،
درست مثل توضیح دادن
قانون نسبیت، برای مادربزرگت است...
تو چانه میزنی و او بافتنی اش را می بافد!​
 

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :

بچه که بودم عموم برام یه کتونی خرید که سفید بود، با بندای مشکی. عاشقش بودم!
آخه مامانم هیچ وقت برام کفش سفید نمی خرید؛ می گفت زود کثیف میشه.
ولی این وسط یه مشکلی بود؛ دو سایز برام بزرگ بود.
مامانم گذاشتش تو انباری، گفت یکم که بزرگ تر شدی بپوشش.
خلاصه دو سال گذشت! مامانم گفت فکر کنم دیگه اندازت شده.
انقد ذوق داشتم واسه پوشیدنش که داشتم بال درمیاوردم! آخه تو کل این دو سال، هر کفشی می خریدم با خودم می گفتم عمرا به اون کتونی سفیده نمیرسه!
رفت و از انباری آوردش بیرون، با ذوق در جعبه رو باز کردم، ولی خشکم زد!
اصن اونی نبود که فکر می کردم!
یعنی تو کل این دو سال انقد واسه خودم بزرگش کرده بودم که قیافه ی واقعیشو یادم رفته بود!
با خودم گفتم این بود اون کفشی که به خاطرش رو همه ی کفشا عیب می ذاشتم؟!
این بود اون کفشی که به عشقه این که بپوشمش این همه منتظر موندم؟
یکم فکر کردم، دیدم همیشه همینه!
یه سری چیزا رو، یه سری آدمارو انقدر تو ذهنمون بزرگشون می کنیم که واقعیتشونو فراموش می کنیم، ولی وقتی باهاشون دوباره رو به رو شیم،
تازه می فهمیم اصلا ارزش نداشتن که این همه وقت، فکرمونو مشغولشون کردیم...!​
 

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :

اگه یه نفر ازت پرسید چقد دوسم داری ؟
نگو بی نهایت !
بگو اندازه ای که هستی.
.
اگه پرسید تا کی دوسم داری ؟
نگو تا ابد !
بگو تا وقتی هستی.
.
اگه پرسید چقد بهم اعتماد داری ؟
نگو اندازه چشام !
بگو به اندازه ای که بهم اطمینان میدی.


تا بدونه ...
.
.
.
.
تا وقتی با ارزشه که ،
به ارزشات احتــــــــــــــــرام بذاره ...​
 

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :


اول راهنمایی یه رفیق داشتم که با هم مدرسه می رفتیم.خونه شون دو تا کوچه با ما فاصله داشت. من هر روز ساعت هفت صبح ، صبحونه خورده یا نخورده از خونه می زدم بیرون...زنگ مدرسه ساعت هفت و نیم می خورد. از خونه مون تا مدرسه بیست دقیقه راه بود.می رفتم دَم در خونه ی رفیقم دنبالش،در خونه شون رو می زدم آقا تازه از خواب بیدار می شد.همین طور که خمیازه می کشید می گفت الان میام. با خون سردی لباس می پوشید ، صبحونه می خورد، به موهای وزوزیش ژل می زد. هر بار صداش می زدم و می گفتم‌ کجایی دیر شد فقط یه کلمه رو تکرار می کرد. اومدم ... اومدم. ساعت هفت و نیم تازه تشریف فرما می شد. تا وقتی به مدرسه برسیم از استرس سکته می کردم چون می دونستم اگه‌ناظم مدرسه ما رو ببینه و نتونیم یواشکی بریم تو صف، یه تو گوشی مهمونش هستیم. هفته ای دو سه تا تو گوشی رو می خوردیم. به من و رفیقم می گفت کنار هم وایسیم، خودش رو به رومون بود. با دست راستش می زد تو گوش چپ من، با دست چپش می زد تو گوش راست اون. هر بار تو گوشی می‌خوردیم رو می کرد بهم و می‌گفت به جون هر چی مَرده از فردا زودتر بیدار میشم. نمی دونم چرا با این قسم های دروغش نسل ما مردا منقرض نشد. این داستان چند ماه تکرار شد و من برای اشتباه یکی دیگه بارها و بارها تنبیه شدم.
دوس نداشتم تنها برم مدرسه ، تو عالم رفاقت درست نبود به خاطر یه تو‌ گوشی قرار هر روزمون رو بی خیال بشم. یه روز که داشتیم می رفتیم مدرسه، صد متر مونده بود به مدرسه بهش گفتم صبر کن من یه خودکار بخرم‌ بیام، خودکار رو که خریدم‌ دیدم نیست. از دور دیدم وارد مدرسه شد.
چند دقیقه هم برام صبر نکرد.صبر نکرد چون نمی خواست به خاطر من چند دقیقه دیر برسه مدرسه ، نمی خواست به خاطر من حتی یه تو گوشی بخوره!
اون از چشم ناظم در رفت و من نه، اون روز تنها تو گوشی خوردم. نوش جونم مهم نبود دیگه درد نداشت ولی یه چی رو فهمیدم. اینکه تو‌ زندگی برای همه ی ما حداقل یک بار اتفاق افتاده که به خاطر اشتباه دیگران تنبیه بشیم اما باور کنید این تنبیه شدن نیست که درد داره، اون چیزی که درد داره این هست که بفهمی کسی که به خاطر اشتباهاتش مدت ها زجر کشیدی حاضر نیست یه بار ، فقط یه بار جای تو باشه... برای همین درد هست که خیلی از آدم ها تنها زندگی می کنن، تنها مدرسه میرن !​
 

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :


«جبران می کنم،جبران می کنم،جبران می کنم...» گوش من این جمله رو ازش خیلی شنیده بود... هر بار آرامشم رو‌ بهم می ریخت و با رفتارهاش رو مغزم رژه می رفت،بهم می گفت «جبران می کنم»
خودش بهتر از هر کسی می دونست آدم جبران کردن نیست ولی اون غرق عادت هاش بود...
عادت به داشتن کسی،عادت به رفتارهایی که صفر تا صدش اشتباه بود،عادت به بحث کردن و عذرخواهی... آخرین عادتش هم گفتن دروغ معروفش بود « جبران می کنم »
آخرین بار وقتی گفت جبران می کنم،فقط خندیدم، به یاد تمام جبران کردن هایی که فقط حرفش رو زده بود ...بهش گفتم جبران نکن ، اصلا هیچ کاری نکن ... فقط تنهام بذار ... هر چیزی اولین بارش سخته ، مثل تنهایی ، مثل دلتنگی ، مثل رفتن ... پس رفتم
حالا وقتی خوب فکر می کنم می بینم خیلی از ما خودمون رو تو زندان آدم هایی قرار دادیم که بهمون وعده ی جبران گذشته رو دادن ... وعده ی نفس کشیدن، وعده ی بازگشت آرامشی که خودشون از ما گرفتن... اما هیچ کدوم از وعده هاشون حقیقت نداشته ، فقط می خواستن تو زندانشون بمونی ... همین...
گذشت کردن خیلی خوبه ... خیلی ، ولی تا وقتی که شور و شوق زندگیت رو ، پای وعده های دروغ آدما از بین نبری ... تا وقتی که بخشیدن وظیفه ت نشه ، تا وقتی که به زندان آدما عادت نکنی ...​
 

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :


هوا انقدر سرد بود که فقط می خواستم زودتر به خونه برسم. دستام یخ زده بود و گوشام سرخ شده بود، دندونام از شدت سرما بهم می خورد.‌ سوز سرما تا مغز استخونم نفوذ کرده بود.رسیدم خونه و شعله ی بخاری رو تا ته زیاد کردم ولی هر چی می گذشت خونه گرم نمی شد.انگار نه انگار که بخاری روشنه، هنوز همون سرما بود، شاید کمتر؛ ولی بود. تو همین فکرا بودم که چشمم خورد به پرده ی اتاق،داشت تکون می خورد. جلوتر که رفتم تازه فهمیدم چرا خونه گرم نمیشه...لای پنجره اتاق باز بود،همون جایی که ازش سرما میومد... همون جایی که حواسم بهش نبود... همون جایی که گرمای بخاری رو بی اثر کرده بود.
داستان خیلی از ما آدم ها هم همینه... وقتی رابطمون سرد میشه، وقتی سرما تا مغز استخون احساسمون نفوذ می کنه ، هر کاری می کنیم تا دوباره اون رابطه گرم بشه... شعله ی احساسمون رو زیاد می کنیم تا گرما برگرده به دلمون ولی انگار نه انگار... چون حواسمون به جایی که ازش سوز و سرما میاد تو رابطمون نیست.
وقتی یک نفر توی رابطه ، پنجره رو هر چند که کوچک باز بذاره، سرماش شعله های بلند احساسمون رو بی اثر می کنه...
کاش یادمون باشه برای گرم نگه داشتن رابطه هامون قبل از هر چیزی اول باید پنجره هارو ببندیم، چون سرما راهشو پیدا می کنه حتی از کوچک ترین درز ها​
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Swan

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :


هر بار ازش می‌پرسیدم چیزی شده؟چرا انقدر بهم ریخته ای، می‌گفت نمی تونم ببخشم...
یه بار ازش پرسیدم از کی ناراحتی؟ چرا نمی تونی ببخشیش؟
گفت از خودم، خودم رو نمی تونم ببخشم ... بعد تو چشمام نگاه کرد و گفت شنیدی میگن از یه سوراخ دو بار گزیده نشو؟ من صد بار گزیده شدم...
اولین باری که از کسی ضربه خوردم و واقعا دلم شکست، اون آدم رو از زندگیم گذاشتم کنار ولی دوباره برگشت به زندگیم ، چون بخشیدمش...
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم خب بخشیدن کجاش بده؟
خندید و گفت هیچ جاش ! می دونی برای چی حالم خرابه ؟ برای اینکه نمی تونستم حال خرابش رو ببینم و زود اشتباهاتش رو می بخشیدم ولی فکر می کنی اون چیکار می کرد؟ جبران می کرد؟نه ، دوباره و دوباره همون اشتباه رو تکرار می کرد ..‌. هر بار می گفت این بار فرق داره ولی هیچ‌ فرقی نداشت، منم هر بار می گفتم این آخرین باری هست که می بخشمش ولی آخرین بار نبود... اون آدم برای من تموم می شد اما هر بار نمی دونم از سر عادت یا دوست داشتن، با بخشیدنم دوباره همه چی رو شروع می کردم... حالا فهمیدی چرا نمی تونم خودم رو ببخشم؟
نگاش کردم و گفتم خب تو که اشتباهی نکردی؟
یه نفس عمیق کشید و گفت چه اشتباهی بالاتر از زیاد بخشیدن!
ببین رفیق هر آدمی رو تو زندگیت یه بار ببخش ، دو بار ببخش ، سه بار ببخش...
ولی وقتی یکی رو زیاد بخشیدی یه روزی می رسه که دیگه خودت رو نمی تونی ببخشی...​
 

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :

هشت سالم بود... تابستان آن سال همه ی رویایم شده بود داشتن یک جوجه رنگی... اطرافیانم مدام می گفتند به دردت نمی خورد ...نمی توانی نگهش داری...اما من گوشم بدهکار این حرف ها نبود...آنقدر برای داشتنش پا فشاری کردم تا به دستش آوردم... در یک جعبه ی کوچک بود... برایش آب و دانه می گذاشتم... فکر می کردم او هم مثل من خوشحال است... همه چیز عالی بود تا اینکه کم کم ماجرا عوض شد... مدام خودش را به جعبه می زد و تلاش می کرد بیرون بیاید... وقتی می خواستم با او بازی کنم فرار می کرد... می گفتم یعنی من را دوست ندارد که فرار می کند؟! روز به روز اوضاع بدتر شد... حالا دیگر من هم از داشتنش لذت نمی بردم چون با چیزی که در ذهنم تصور می کردم فرق داشت ... یک روز صبح بیدار شدم و دیدم دیگر صدای جیک جیکش نمی آید!
من ماندم و یک بغض... بغضی که می گفت چرا هیچوقت از خودم نپرسیدم او هم می خواهد برای من باشد؟ می خواهد بماند؟
حالا پس از سال ها جواب سوالم را از زندگی گرفته ام... حالا می دانم به زور خواستن پشیمانی می آورد ، می دانم دوست داشتن یک طرفه جواب نمی دهد حتی اگر همه چیز را برایش فراهم کنی ، چون هر کسی برای خودش دنیایی دارد...
دوست داشتن ما نباید باعث شود کسی را به اجبار از دنیایش دور کنیم... کسی که از دنیایش دور می شود دیگر زنده نمی ماند...​
 

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :


همه چیز از روزی شروع شد که شاگرد اول شدم ... کارنامه م مثل یه رسید بود که باید به پدرم تحویل می دادم و کامپیوتر رو تحویل می‌گرفتم ... تمام تابستون از صبح تا شب می شِستَم پای کامپیوتر و بازی می‌کردم ...هر چی بهم می گفتن «یکم خاموش کن و به چشمات استراحت بده ، صاف بشین و انقدر قوز نکن ، انقدر ذهنت رو درگیر بازی نکن ، داری خودت رو نابود می‌کنی » گوشم‌ بدهکار نبود ... من اسیر علاقه م‌ به بازی های کامپیوتری شده بودم ... اسارتی که نتیجه ش شده بود سر درد ، بی خوابی، خستگی و ضعیف شدن چشمام ... این همه ی چیزی بود که از اون تابستون تا مدت ها برام به یادگار موند ... تو زندگیم‌ بارها و بارها این اتفاق افتاد ...‌این بار‌ به جای کامپیوتر پای آدم هایی در میون بود که دوسشون داشتم ... دوس داشتنی که باعث می شد اصلا بدیاشون رو نبینم و باهاشون ادامه بدم ... حتی به قیمت اینکه همه ی وقت و انرژیم رو خرجشون کنم و آرامش به دست نیارم ... چشمم رو، روی بدیاشون می بستم و گوشم رو، به روی حرف آدم هایی که مدام بهم تاکید می کردن داری خودت رو نابود می کنی پلمب می کردم ... من اسیر علاقه م به آدم هایی شده بودم که هیچوقت بدیاشون رو نمی دیدم ... نمی دیدم دارن روحم رو از بین می‌برن و یادگاری من از اون ها فقط خستگی و تنهاییه ...
حالا خیلی خوب می دونم هیچ دوس داشتنی نباید به قیمت اذیت شدن‌ آدم تموم بشه ، چون اینطوری دیگه اسمش دوس داشتن نیست...​
 

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :


یادش بخیر اون قدیما هر وقت سکه گیرم میومد می ذاشتم زیر کاغذ و با مداد مشکی روش می کشیدم ... طرح سکه میوفتاد رو کاغذ .‌.. درسته مشکی بود ولی خود خودش بود ...‌ هم مقدارش ، هم نوشته هاش و هم سال ضرب اون سکه ... من یه دفتر صد برگ پر از سکه داشتم ...سکه هایی که از جنس کاغذ بودن...سکه هایی که باهاش یه پفک هم نمی شد بخری ‌... سکه های کاغذی من هیچ ارزشی نداشتن چون فقط یه کپی از سکه های واقعی بودن...
حالا وقتی به اون سکه های کاغذی فکر می کنم یاد آدمایی میوفتم که فقط یه کپی از آدمای با ارزش هستن ... مهربونیشون ... رفتارشون حتی عشقشون به واقعیت خیلی شباهت داره ولی دیر یا زود می فهمی واقعی نیستن چون درست وقتی که می خوای باهاشون زندگی و عشق و محبت رو به دست بیاری می بینی هیچ فرقی با همون سکه های کاغذی ندارن ...اونجاست که ذات اصلیشون مشخص میشه و می بینی باهاشون ساده ترین چیزا رو هم نمیشه به دست آورد چه برسه به عشق و زندگی ... یادتون باشه هیچ وقت یه تیکه کاغذ ، هرچقدر هم شبیه ، نمی تونه یه سکه ی واقعی باشه چون جنسشون فرق داره ...اصالتشون فرق داره ...​
 

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :


بزرگ ترین درسی که تو زندگیم گرفتم برای زمانیه که دوازده سالم بود...هم نیمکتیم برعکس من از زنگ انشاء فراری بود ... معلم بهش گفته بود اگه از هفته ی دیگه بدون انشاء بیاد دیگه حق نداره سر کلاس بشینه ... یک‌روز‌ قبل از زنگ انشاء وقتی بهش یادآوری‌کردم‌ حرفای معلم رو بهم گفت مریض بودم و نتونستم بنویسم ، میشه تو به جای من بنویسی؟! رفیقم بود ، می خواستم کمکش کنم ...‌‌ دفترش رو گرفتم و بهترین انشایی که می تونستم براش نوشتم... وقتی انشاش رو خوند گفت لطفت رو هیچوقت فراموش نمی کنم ... خوشحال شدم از اینکه تونسته بودم کمکش کنم...اما چند روز‌ بعد وقتی معلم موضوع انشاء گفت رفیقم رو کرد به منو گفت زحمتش با خودت ! تو خیلی خوب انشاء می نویسی ... جا خورده بودم ... دیگه مریض نبود که بخوام کمکش کنم ... خودش می تونست کارش رو انجام بده ... اولش گفتم نه ولی انقدر اصرار کرد که قبول کردم ... این داستان هر هفته تکرار می شد اما من دیگه از کمک کردن حس خوبی نداشتم چون دیگه به خواست خودم بهش کمک نمی کردم ...‌ پشیمون شده بودم از اینکه چرا از همون اول کمکش کردم... دفعه ی آخر دلمو زدم به دریا و گفتم نمی نویسم... انقدر ناراحت شد که رفاقت چند سالمون بهم خورد ...حالا بعد از این همه سال هنوز هستن آدمایی که پشیمونت می کنن از اینکه توی سختی و شرایط بد به دادشون رسیدی ... چون بعد از اون پرتوقع‌ میشن و هیچوقت نمی تونن ازت "نه" بشنون... دیگه کاری که براشون می کنی رو لطف نمی دونن و فکر می کنن وظیفه ای هست که باید بی چون و چرا انجامش بدی...
حالا سال هاست یکی تو گوشم میگه : هیچ وقت کاری نکن که لطفت تبدیل به وظیفشه​
 

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :


هیچوقت یادم نمیره...
ده - یازده سالم که بود تو بازی با بچه های فامیل پام گیر کرد به پای یکیشون و افتادم... ساق پای راستم خورد به لبه ی آجر و زخم شد... بدجور زخم شد... خیلی درد کشیدم...خیلی طول کشید تا کم کم جای اون زخم یکم بهتر شد و کمتر اذیتم کرد... اون روزا فقط یه دوست صمیمی داشتم... دوستی که مثل خانوادم بود... دوستی که بهش اعتماد داشتم... تو مدرسه فقط اون می دونست ساق پای راستم زخم شده...اون تنها کسی بود که جای زخمم رو بلد بود...
چند روز بعد از این اتفاق با دوستم بحثمون شد...یادم نمیاد سر چی...یادم نمیاد کی مقصر بود... فقط یادمه زنگ ورزش بود و داشتیم فوتبال بازی می کردیم...وسط فوتبال وقتی داشتم شوت می زدم با کف پا اومد ساق پای راستم رو زد...کاری به توپ نداشت... اومد که زخمم رو بزنه... زخمم دوباره تازه شد! دوباره درد و درد و درد... چند روز بعدش دوباره با هم رفیق شدیم...ولی دیگه هیچوقت نذاشتم بفهمه دردم چیه...زخمم کجاست... از این اتفاق سال ها می گذره ولی هروقت کسی رو می بینم که درد داره، زخم داره، بهش میگم
هیچوقت هیچوقت هیچوقت نذار کسی بفهمه جای زخمت کجاست... نذار بفهمه چی نابودت می کنه...شاید یه روز زخم شد رو زخمت ! زخمت رو...دردت رو واسه خودت نگه دار...
میگم مراقب اونایی که جای زخمت رو بلدن باش...اونا می تونن با یه حرف... با یه کنایه... با یه خاطره کاری کنن که دوباره زخمت سر باز کنه... دوباره تو می مونی و درد و درد و درد...​
 

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :


همیشه هر آدمی رو به چیزی تشبیه می کرد ...
به اونی که خیلی رک و راست بود می‌گفت آینه و به کسی که قوی‌بود می گفت کوه ...

آخرین باری که دیدمش بهش گفتم به نظرت من شبیه چی‌ هستم ...
یکم فکر کرد و گفت خیلی وقتا فکر می‌کنم تو یه چتری که نه فقط تو بارون حتی وقتی از آسمون سنگ‌ می‌باره بالای سر کسایی که دوست داری باز میشی ...‌
خیس می شی ضربه می خوری ولی هیچی‌نمیگی ...
یه وقتایی میشی شبیه یه زندان انفرادی ...
تک و تنها ...
یه وقتایی میشی شبیه سمعک ، گوش میدی ولی حرف نمی زنی ...
یه‌ وقتاییم میشی شبیه چیزی که هنوز اختراع نشده ...
نمی فهمیم چی میگی و چی می خوای...
حرفاش که تموم شد گفتم می دونی رفیق هر آدمی خودش رو بهتر می شناسه ...
من شبیه مدادم ...
یه مداد که هر کسی اومده باهاش چیزی نوشته و رفته ...
یه مداد که خیلی از چیزایی که نوشته رو دوست نداشته ...
اگه غلط نوشته از رو اجبار بوده ، یکی دیگه حرکتش داده ...
بارها شکسته ولی ادامه داده ...
روز به روز تراشیدن و کوچیکش کردن ولی هنوز مغز داره ...
هنوز می خواد چیزی رو بنویسه که دوست داره ...
می دونی رفیق فرق مداد با خودکار چیه؟
جوهر خودکار یه روزی تموم میشه ولی مغز مداد هیچوقت تموم نمیشه ...
من منتظر روزیم که دیگه تو‌ دست کسی جا نشم ...
اون وقت چیزی رو‌ می‌نویسم که خودم دوست دارم ...​
 

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :


بچه که بودم هر وقت کسی ازم‌‌ می پرسید دوس داری چیکاره شی بدون هیچ مکثی می‌گفتم : معلم !! راستش من اصلا عاشق مدرسه نبودم ، فقط به یه دلیل دوس داشتم معلم‌ بشم چون عاشق نمره دادن بودم ... برای همین از همون بچگی به هر چیزی که فکرش رو کنید نمره می‌دادم ...
یادمه همیشه آخرای سال که می شد به اون سال نمره می دادم ... نگاه می کردم اون سال چجوری گذشته ...‌کجاهاش خوشحال بودم و کجاهاش غمگین ... چی به دست آوردم و چی از دست دادم ... مثل یه معلم سختگیر همه چیز رو مو به مو مرور می‌کردم و به همشون نمره می دادم‌‌... بعضی نمره ها انقدر خوب بود که به آینده امیدوارم کنه و بعضی نمره ها کمتر از چیزی بود که توقع داشتم ... ولی خب راضی بودم... تا اینکه یه سال همه ی نمره ها به طرز عجیبی بد بود ... اون سال نمره ی شادی و خنده تک رقمی بود و نمره ی خوشبختی و آرامش خیلی کمتر از چیزی بود که انتظار داشتم... به جاش اون سال غم و ناراحتی رو بیست گرفته بود ...‌ هیچ اتفاق خوبی نیفتاده بود و اون سال ، سال از دست دادن بود...‌ اون شب وقتی‌نمره های سال رو دادم خیلی دلم گرفت ... ترسیدم از اینکه سال دیگه شاگرد تنبل تری باشه و نمره ها از اینم بدتر بشه ... نشستم تو خلوتم واسه خدا نامه نوشتم ‌..یه نامه پر از درد و دل ... نوشتم سالی که گذشت اونی نبود که توقع داشتم...گفتم اگه اینطور پیش بره دیگه نمی تونم ادامه بدم ... همه ی نمره های اون سال رو بلند بلند خوندم...درست مثل یه معلم شاکی که گله و شکایتش رو می بره پیش بزرگ ترِ شاگردش...حرفام که تموم شد ، سبک تر که شدم به این فکر کردم به جز نمره دادن چیکار کردم برای شاگردم؟ اصلا من معلم خوبی بودم؟ می دونید معلم خوب یه ویژگی‌بزرگ داره ... اینکه کسی که درسش ضعیف هست رو به امون خدا ول نمی کنه ... بیشتر از قبل براش وقت می ذاره چون ایمان داره می تونه از یه شاگرد تنبل یه شاگرد اول بسازه ... امسال که گذشت ولی سال دیگه نمره هاش خیلی فرق داره​
 

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :


همیشه فکر می کردم هر کسی که وارد زندگیم می شود باید برای همیشه بماند...
شاید برای همین بود که هیچوقت از آدم های زندگیم ناراحت نمی شدم و سعی می کردم برایشان سنگ تمام بگذارم...
فکر می کردم آن ها را باید به هر قیمتی نگه دارم...
حتی به قیمت اینکه بیشتر وقتم را برایشان بگذارم و انرژیم را خرجشان کنم ... بارها و بارها اتفاق می افتاد که از رفتارهایشان از حرف هایشان از فکرهایشان می رنجیدم ولی سکوت می کردم تا آن ها را در زندگیم حفظ کنم... هر چه می گذشت بیشتر از کسی که می خواستم باشم فاصله می گرفتم...حتی اگر مقصر نبودم خودم را محکوم می کردم تا در ذهنم تیره نشوند ... آنقدر مثل آن ها فکر کردم که دیگر چیزی از خودم باقی نماند...کاملا تغییر کرده بودم...اما این تغییر را تحمل می کردم ...
تفاوت ها و اشتباهاتشان را می دیدم و خودم را توجیه می کردم...ناراحتی هایم را پنهان می کردم و با خودم می گفتم باید در زندگی ام بمانند..
اما همیشه اینطور است که هر تحملی یک روز تمام می شود...
یک روز چشم هایم را باز کردم و دیدم حالا نه کسی را برای خودم نگه داشته ام؛ نه دیگر خودم هستم...
آن روز بود که فهمیدم آدم ها را نباید به هر قیمتی نگه داشت...همه برای ماندن نمی آیند ؛آدمی که می ماند جنسش با دیگران فرق دارد...برای ماندنش مجبور نمی شوی خودت را تغییر دهی... فهمیدم برای نگه داشتن آدم ها نباید خودت را زیر پا له کنی... آدم ها باید با دلشان بمانند نه با جسمشان...​
 

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :


تمام عمرش با یک فکر اشتباه گذشت... " همیشه فرصت برای جبران هست " ... از همان کودکی وقتی اشتباهی انجام می داد همه او را می بخشیدند... او عادت کرده بود به بخشیده شدن... به فرصت جبران داشتن... شاید برای همین بود که هیچوقت اشتباهاتش را ترک نمی کرد... بارها و بارها خواسته و ناخواسته باعث رنجش دیگران می شد ...
وقتی کسی از او ناراحت می شد ، او می دانست خیلی زود دوباره همه چیز مثل قبل می شود و فرصت جبران پیدا می کند ، برای همین بود که از این فرصت استفاده نمی کرد چون بخشش آدم ها را همیشگی می دانست ...
اما او نمی دانست آدم ها تا یک جا اشتباهات دیگران را می بخشند ... از یک جایی به بعد به جای فراموش کردن اشتباهاتش ، خودش را فراموش می کنند ...
حقیقت این است که گاهی ما انسان ها فراموش کردن اشتباهات و بخشیده شدنمان را وظیفه ی دیگران می دانیم ولی برای جبران اشتباهاتمان هیچ قدمی بر نمی داریم... تصور می کنیم همیشه بخشیده می شویم و همیشه فرصت هست ولی انسان های زیادی را می شناسم که یک گوشه ی دنیا خودشان را بغل کرده اند و حسرت تنها یک فرصت برای جبران اشتباهات گذشته شان را می خورند و مدام از خودشان می پرسند، چرا وقتی فرصت داشتم جبران نکردم؟! همان هایی که نشان داده اند لیاقت فرصت دوباره را ندارند​
 
بالا پایین