مــــرا زمــــانی از دستـــــــــــ دادی
کــــــــــه میان روزمــــرگـــی هایتـــــــــ گـــم شـــده بودی
و تـــو فــــرصت آن را نــــداشتی
کــــه دلتنگــــم باشــــی
عجبـــــــــ از مـــن!
تمام دلمشغـــولی ام تو بـــودی...
تمامــــی دقایقم با تـــو مـــی گذشتــــــــــــ
امّـــا حتّـــی...
دنگ ... ، دنگ ...
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ .
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من
لحظه ام پر شده است از لذت
یا به زنگار غمی آلوده است.
لیک چون باید این دم گذرد
پس اگر می گریم
گریه ام بی ثمر است.
و اگر می خندم
خنده ام بیهوده است
دنگ... دنگ...
درد مرا چه کسی میفهمد؟
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند......معنی کور شدن را گره ها می فهمند.........
سخته بالا بروی ،ساده بیایی پایین....... قصه تلخ مرا سرسره ها می فهمند....
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن،چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند.....
افسوس که نگاهت را پنهان کردی..... وتو به من...