Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

امام صادق(ع) به من لبخند می زند

اطلاعات موضوع

Kategori Adı معرفی کتاب
Konu Başlığı امام صادق(ع) به من لبخند می زند
نویسنده موضوع novinmarketing
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan novinmarketing

novinmarketing

کـاربــر حـرفــه ای
تاریخ ثبت‌نام
Feb 15, 2016
ارسالی‌ها
452
پسندها
34
امتیازها
0

اعتبار :

امام صادق(ع) به من لبخند می زند
کم کردن فاصله میان تعادل و تعالی

"آرام در زد. اما جوابی نشنید. دوباره در زد. جوابی نیامد! سر و صدا آن قدر زیاد بود که انگار کسی نمی شنید. پیرمرد این بار محکم تر از قبل کوبه ی در را کوبید".

به گزارش روابط عمومیِ مؤسسه یِ انتشارات قدیانی، کتابِ 10 قصه از امام صادق(ع)- برای بچه‌ها- نوشته ی مجید ملامحمدی،‌ در یک مجلد 128 صفحه ای روانه بازار کتاب شد."سر و صدای مردم بلند شد. درست مثل جیک جیک گنجشک های اول صبح که نامفهوم و قاتی پاتی است. درست نمی شد فهمید آنها چه می گویند و بالاخره یک مرد تنومند، همه را ساکت کرد. بعد جلو دوید و به جام شیشه ای خوب نگاه کرد. سپس با هیجان زیاد رو به مردم گفت:"جعد راست می گوید، من حرفش را باور کردم. او یک پیامبر است، با یک معجزه ی عجیب و غریب!"

دانستن قصه ها و روایات انبیا در ارتباط با مردم، می تواند مفهوم نزدیکی ائمه را با ما، با نسل جوان و علاقه مندان به این دست کتاب ها برساند. این نزدیکی و برقراری ارتباط به غیر از به وجود آوردن مفاهیم ارزشمند و کم کردن فاصله میان تعادل و تعالی، راه روشنی است که پیش روی انسان قرار می گیرد.

این مجموعه که در ده فصل با عناوین:" همسایه ی مردم آزار،‌از تو حرکت!، امام به من لبخند نزد، جام شیشه ای و معجزه، در خرابه های شهر، مردی در تنور آتش،‌ مگسی که از خلیفه نمی ترسید، به دنبال خانه¬ی دوست،‌ جدال در محله، ‌آخرین سفارش، تهیه و تنظیم شده و با تصویرگری های سیدحسام الدین طباطبایی همراه است، می تواند در کنار قصه های آسمانی و روایت هایی که از امام صادق(ع) در ارتباط با مردم است مسائل اخلاقی و انسانی بیشماری را به نسل جدید بیاموزد.
زبان روان و ساده ای که در این مجموعه آمده در کنار ارتباط درستی که با نسل جدید برقرار می کند، توانسته مفاهیم ارزشمند را به آنها منتقل کند. در بخش هایی از این کتاب آمده:
"... به در خانه عمو خالدم رسیدم. ما به او عمو خالد می گوییم، اما او عموی ما نیست،‌ بلکه همه مردم محله به او عمو خالد می گویند. من قبلاً به درِ خانه شان رفته ام،‌ آدم خوش اخلاق و مهربانی است. هر وقت برای کاری به درِ خانه شان رفته ام، هم خودش، هم مادر مهربانش ـ ام خالد ـ جیب-هایم را پر از گندم پخته یا بادام بوداده کرده است.

منبع : کتاب کودک
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: sting
بالا پایین