Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

لباس، کوله‏‌پشتی و کفش راحت برای رفتن به نمایشگاه کتاب

  • نویسنده موضوع sting
  • تاریخ شروع
  • Tagged users هیچ

اطلاعات موضوع

Kategori Adı گالری تصاویر مدل لباس و آرایش
Konu Başlığı لباس، کوله‏‌پشتی و کفش راحت برای رفتن به نمایشگاه کتاب
نویسنده موضوع sting
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan sting

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

لباس، کوله‏‌پشتی و کفش راحت برای رفتن به نمایشگاه کتاب
مدآنلاین- صابر محمدی: من خودم از آن‏ها هستم که به هر حال نمایشگاه کتاب تهران را از دست نمی‏‌دهم؛ چه آن سال‏‌ها که در محل برگزاری نمایشگاه‏‌های بین‏‌المللی برگزار می‏‌شد، چه چند سالی که میهمان مصلای تهران شد و چه حالا که بالاخره برای خودش، خانه‏‌ای دست و پا کرده و در شهرآفتاب مستقر شده است. منظورم از «به هر حال» این است که ممکن است، و البته احتمالش هم بسیار بالاست، که پولی در جیب نمانده باشد با این همه قسط و قرض و بدهی، اما کرمِ رفتن به نمایشگاه، همه‏‌اش هم ربطی به خریدن کتاب ندارد... همین که گاهی بروی و بلولی لابه‏‌لای کتاب‏‌ها و کتاب‏‌خوان‏‌ها و شاعران و قصه‏‌نویسانی که طی چندسال کار مطبوعاتی، آشنایی‏‌هایی پیدا کرده‏‌ای با آن‏ها، درصدی از عطشِ کتاب و حول و حوشش را مرتفع می‏‌کند.
اما تنها نکته‌‏ای که گاهی این کِرم را، کم‏رنگ می‏‌کند و می
گوید که امسال نه، چه نیازی هست راه به آن‏جا کج کنی، خستگیِ روزِ رفتن به نمایشگاه است که حتی تا یک هفته‌‏ای به تنت می‏‌ماند. هر چه‏‌قدر هم اشتیاق حرف اول را بزند، اما آن خستگیِ مستطاب، حرف آخر را باصلابت‌‏تر می‏‌زند! یک خستگیِ عجیب... اصلاً چیزی فراتر از خستگی؛ انگار فرتوت و فرسوده شده‏‌ای. بعد می‌‏نشینی با خودت فکر می‌‏کنی مگر کوه کنده‏‌ای؟ یا پی ساختمانی را بنا نهاده‏‌ای؟ شاید شبیه چیزی مثل همین‌‏ها باشد، اما نه! دست کم توی مترو هم که شده کارگرها را دیده‏‌ام؛ کارگرهای خسته را از پی روزی سخت شب‏ها خودشان را به حاشیه‌‏های تهران می‏‌رسانند. خسته‏‌اند اما هنوز نایی دارند تا سوار متروی شلوغی شوند، خط عوض کنند و چندین کیلومتر را تا رختخواب طی کنند. خستگیِ عصرهای بازگشت از نمایشگاه کتاب، حتماً پرزورتر از آن است. البته چند باری به دلایلش فکر کرده‏‌ام و به نتایجی هم رسیده‏‌ام: ازدحام به‏ خودیِ خود، توش و توان را از آدم می‏‌گیرد اما موارد مشابه مواجهه ما با ازدحام هم مثل روبه‏‌روشدن با ازدحام نمایشگاه کتاب، خستگی‏‌زا نیست. مثلا وقتی به بازار می‏‌روی یا حتی برای دربی پایتخت، صدهزارنفر را همراهی می‏‌کنی. اما تفاوت این ازدحام با آن‏ها، در این است که تو در نمایشگاه کتاب باید مدام ازدحام را پس بزنی برای دقت‏‌کردن... دقت برای یافتن غرفه‏‌ها و کتاب‏‌های مد نظرت. همین دقت، لابه‏‌لای شلوغی است که تقریبا چیزی از مغز برای آخر شب باقی نمی‏‌گذارد. علاوه بر این، حمل حجم کتاب‏‌هایی که تهیه کرده‏‌ای لابه‏‌لای آن شلوغی و از طرفی دقت برای گم‏‌نکردن و جانگذاشتن‌شان هم مزید بر علت است. حالا همه این‏ها را بگذارید کنار یک‏‌سری ملاحظات که رعایت نکرده‏‌اید. از لباس‏‌ها، کوله‏‌تان و یک‌سری رفتار که می‏‌تواند هم‏‌افزای این خستگی باشد. اتفاقا در ادامه می‏‌خواهم از همین بنویسم که چه‏‌طور می‏‌توان دست کم از عوامل خستگی‏‌زایی که خودمان به دست خودمان ایجاد می‏‌کنیم، دوری بگزینیم. همین ابتدا اما قول بگیرم که انتظارتان را از این توصیه‏‌ها بالا نبرید! عرض کردم که بسیاری از عوامل را شما نمی‏‌توانید مدیریت کنید و مقدار بسیاری از این خستگی را نمی‏‌توانید جلو بگیرید. تنها مواردی را می‏‌گویم که دست خودتان است.


لباس راحت و روشن بپوشید

حقیقتش این است که نمایشگاه کتاب، همواره عجین بوده است با گرما و ظل آفتاب. تا آن‏جا که من به یاد می‏‎آورم موعد برگزاری نمایشگاه بین‏‌المللی کتاب تهران همواره، اردیبهشت‏‌ماه بوده و باز تا آن‏جا که من به یاد دارم، هیچ‏گاه اردیبهشت، نشانی از بهار، آن بهار که پدران‏مان از خوش‏‌آب‏‌وهوایی و بهشت‏‌حالی‏‌اش روایت کرده‏‌اند، نداشته است. اگر یک قاب از نمایشگاه کتاب در ذهن من ثبت شده باشد، بیش از پنجاه درصد این تصویر مربوط است که نوجوان و جوانی با لباس‏‌هایی خیس از عرق. حالا همه این گرما را امسال بگذارید کنار این‏که، نمایشگاه کتاب خیر سرش در جایی بر پا شده است به نام «شهر آفتاب». یعنی هر چه خاطره از محل برگزاری نمایشگاه‏‌های بین‏‌المللی و مصلا در ذهن دارید و آن راه‏‌های طولانی که باید از در تا غرفه‏‌ها طی می‏‌کردید زیر آفتاب را چند برابر کنید. چرا که این‏‌بار، محوطه محل برگزاری بسیار عریض و طویل‏‌تر از آن‏ها هم هست. یعنی کافی است همان مسیر طولانی از در ورودی تا غرفه‏‌ها را طی کنید تا حسابی عرق کنید و کلافه شوید. من کارشناس پوشش و فشن و طراح لباس نیستم، اما خب طبیعی است و شما هم بهتر می‏‌دانید که هر چه لباس‏‌تان رنگ روشن‏‌تری داشته باشد، کم‏تر درمعرض‏‌آفتاب‏‌قرارگرفتن، آزارتان خواهد داد. حساب کنید، مسیر را با لباسی تیره طی کنید و به غرفه‏‌ها و ازدحام برسید؛ همان گرمایی را که تیرگی لباس‏تان در مسیر به خود جذب کرده، تا عصر با شما لابه‏‌لای غرفه‏‌ها این سو و آن‏‌سو خواهد رفت.
علاوه بر این، به این فکر کنید که یک‌‏امروز را لباسی بپوشید که یک سایزی بزرگ‏تر از تن‏ شما باشد. همین که لباس‌‏تان امروز به تن‏‌تان نچسبد و کلافه‏‌تان نکند، خود، تمهیدی است برای جلوگیری از کلافگیِ خستگی. برادران و به‏‌خصوص خواهران سرزمینم! یک امروز را فرض بگیرید که قرار نیست پیراهن، شلوار و مانتوی‌تان برای خوش‏‌تیپی به تن‏‌تان بچسبد! هر چند مگر بین لباس‏‌هایی با طراحی‏‌های گشاد و شل و ول‏‌تر، لباس‏‌هایی پیدا نمی‏‌کنید برای خوش‏‌تیپی؟ این از این. نازکی، تا حد امکان، استفاده از لباس‏‌های نخی و ... این‏ها را هم فراموش نکنید.

جلوگرفتن از دو لت پایِ لت و پار
دو مقوله را هم مطلقا فراموش نکنید که پشیمانی حاصل خواهد شد از این فراموشی. یکی کفش سبک و راحت و دیگری هم کوله‌ای با همین مختصات و ویژگی‌ها. یک کفش سنگین و زمخت که پاهاتان داخلش گُر بگیرد، خستگی را چندین‌برابر خواهد کرد. فکر کنید این همه لای راهروها وغرفه‌‌ها بالا و پایین کرده‌اید و شاید اگر کیلومترشمار به خودتان ببندید، بیش از لئو مسی در نود دقیقه بازی، مسیر طی کرده‌اید، این‌ها همه با همراهی کفشی نامرد رخ داده باشد. چه می‌ماند عصر که می‌‌خواهید برگردید جز دو لت پای لت و پار؟ البته فکرش را هم نکنید که می
توانید با اتخاب کفش بندی و تابستانی، راحت برای خودتان گز کنید؛ ازدحام، گاهی پا روی پا میاندازد، یعنی ممکن است توی آن شلوغی بارها انگشتهایتان را له و لورده کنند.

کوله اما اهمیت مضاعفی هم دارد. من خاطرات تلخی از دو دست پر از کیسه‌های کتاب دارم. چرا تلخ؟ چون بالاخره جاگذاشتن و گم‌کردن یک کیسه از بین ده پانزده کیسه کتاب، برای من یکی، کاملا بدیهی و طبیعی و فطری است! فقط این هم نیست، دست‌گرفتن چندین کیسه کتاب، رمق نمی‌گذارد برای آدم. پس کوله را فراموش نکنید و تا آن‌جا که جا دارد کتاب‌ها را توی کوله جا دهید. بعید است کوله را یک‌کاسه جایی جا بگذارید و فراموش کنید بردارید! اما این اتفاقی است که یحتمل، در آن شلوغی برای کیسه‌‌های کتاب خواهد افتاد. حواستان هم باشد که کوله ‌تان اگر سنگین شد، حتما هر دو بندش را روی کول بیندازید تا این راهنما را همین جا تمام کرده باشم و مجبور نباشم حالا بگویم برای جلوگیری از کمردرد و پشت‌درد و عارضه قولنج چه باید بکنید که از طب چیزی سرم نمی‌شود.




 
بالا پایین