Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

☘حکایت نگاه نابینای بینا به زندگی...☘

  • نویسنده موضوع sting
  • تاریخ شروع
  • Tagged users هیچ

اطلاعات موضوع

Kategori Adı مقالات دینی و مذهبی
Konu Başlığı ☘حکایت نگاه نابینای بینا به زندگی...☘
نویسنده موضوع sting
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan sting

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

[COLOR=#00000]
دربیمارستانی،دو بیمار در یک اتاق بستری بودند.یکی از بیماران اجازه داشت که هر روزبعد ازظهر یک ساعت روی تختش که کنارتنها پنجره اتاق بودبنشیند..ولی بیمار دیگرمجبوربود هیچ تکانی نخورده و همیشه پشت به هم اتاقی اش روی تخت بخوابد،آنها ساعت هادرباره همسر،خانواده،و دوران سربازی شان صحبت می کردند.. وهر روز بعدازظهر بیماریکه تختش کنار پنجره بود می نشست و تمام چیز هایی که از بیرونِ پنجره می دید برایهم اتاقی اش توصیف می کرد..پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت،مرغابیها و قوها در دریاچه شنا میکردن و کودکان با قایق های تفریحی در آب سرگرم بودن..درختان کهن وآشیانه پرندگان به شاخسار های آن تصویر زیبایی را به وجود اورده بود..همان طور که مرد کنار پنجره این جزییات راتوصیف میکرد،هم اتاقی اش چشمانش را می بست واین مناظر رادر ذهن خود مجسم میکردولبخندی که بر لبانش می نشستحکایت از احساس لطیفی بود که در دل او به وجود آمده بود...هفته ها سپری می شد و دو بیمار با این مناظر زندگی میکردن...یک روز مرد کنار پنجره به رحمت خدا رفت ومستخدمانِ بیمارستان جسد او را از اتاق بیرون بردند...مرد دیگر بسیار ناراحت بود،درخواست کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند،پرستار این کار را با رضایت انجام داد،مردبه آرامی و درد بسیار خود را به سمت پنجره کشاند تا بتواند آن مناظر زیبا را با چشمان خودش وبه یاد دوستش ببیند...همین که از پنجره به بیرون نگاه کرد باورش نمیشد!!!؟؟؟چیزی را که می دید غیر قابل قبول بود!!؟؟یک دیوار بلند!!؟؟فقط یک دیوار!!؟؟همین!!؟؟مرد حیرت زده به پرستار گفت:که هم اتاقی اش همیشه مناظر دل انگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف میکرد،پس چه شد!!؟؟پرستار گفت:ولی آن مرد کاملا نا بینـــــابود!!!!!!


[/COLOR]
 
بالا پایین