Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

یک داستان واقعی

  • نویسنده موضوع @r@h
  • تاریخ شروع
  • Tagged users هیچ

اطلاعات موضوع

Kategori Adı داستان و حکایت
Konu Başlığı یک داستان واقعی
نویسنده موضوع @r@h
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan @r@h

@r@h

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jul 25, 2015
ارسالی‌ها
312
پسندها
236
امتیازها
0
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن
دل نوشته
تو شاهکار خالقی.... تحقیر را باور نکن.... بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش....... زیبا و زشتش پای توست...... تقدیر را باور نکن..... تصویر اگر زیبا نبود....... نقاش خوبی نیستی . . . . از نو دوباره رسم کن....... تصویر را باور نکن.... خالق تو را شاد آفرید..... آزاد آزاد آفرید...... پرواز کن تا آرزو........ زنجیر را باور نکن........
بهترین اخلاقم
احترام ....
سیم کارت
جنسیت
ماه تولد

اعتبار :

یک داستان واقعی

‌دست‌ها که بالا می‌رود، مهربانی امام نمایان می‌شود، ایوان طلای صحن آزادی میعادگاه خلوتی عاشقانه شده است. زائر امام رضا(ع) برای برآورده شدن حاجت خادم دست‌ها را بالا برده و برای او زیارت کربلا را طلب می‌کند.
عقیق:به نقل از فرهنگ رضوی، علیرضا سوهانی استاد دانشگاه آزاد اسلامی و خادم مطهر رضوی، خدمت به زائران حضرت رضا (ع) را موهبتی الهی دانسته و آن را یکی از افتخارات بزرگ زندگی خویش می‌داند.

شروع داستان :

تابستان سال 1364 و هوای بسیار گرم بود. درگوشه‌ای از صحن انقلاب و در بخش ویلچر نشسته بودم. من پاسبخش بوده و نیروها را تقسیم می‌کردم. اسامی را نوشته ویلچر تحویل داده و مسیر عبور و مرور را برای او مشخص می کردم.

در این اثنا جوانی وارد بخش شد. او از اصفهان آمده بود و مشکل لاینحلی داشت. دوستانش راهنمایی کرده بودند که به مشهد برو که مشکل تو را فقط امام رضا (ع) می‌تواند حل کند. جوان راهی مشهد مقدس شده و نذر خود را فرستادن یکی از خدام به کربلا بسته بود.

علیرضا سوهانی می‌گوید: زائر اصفهانی همین که از پلکان هواپیما پایین آمده و موبایل خود را روشن کرده بود، به او خبر دادند که مشکلت حل شده است. او هم بلافاصله به حرم و بخش ویلچر آمده و از روی معرفت نسبت به ساحت ملکوتی حضرت تقاضا داشت تا یکی از خدام را معرفی کرده و به کربلا ببرد.

وی خاطر نشان می‌کند: لیست خدام بخش را جدا کردم، تعداد 200 نفر بودیم. کسانی را که تاکنون به کربلا نرفته بودند، از سایرین متمایز کردیم. برای 120 نفر قرعه کشی کردیم و اسم احمد علیزاده درآمد. خواستیم علیزاده را معرفی کنیم که یکی از بچه‌ها اعتراض کرد.

وی با اشاره به این که مجددا قرعه کشی کردیم، می‌گوید : دوباره براساس شماره افراد قرعه کشی کردیم، اما این بار هم نام احمد علیزاده درآمد. اما مگر زیارت امام حسین (ع) به این آسانی است. این بار همه اعتراض کردند.

وی می افزاید: اسامی را به بچه‌ها دادم و گفتم خودتان قرعه کشی و یک نفر را انتخاب کنید. بچه‌ها قرعه کشی کردند و این بار هم نام احمد علیزاده درآمد. حالا همه نگاه‌ها به علیزاده دوخته شده بود و برای همه مسجل شد او دعوت شده است. همه سکوت کردند و دیگر کسی حرفی نزد.

وی تصریح کرد: شب ساعت 10 احمد خسته و کوفته از صحن آزادی بازگشت. همه منتظر او بودند، جلو رفتم و ویلچر را تحویل گرفتم. از احمد پرسیدم امروز چه کار خیری انجام داده‌ای که برایت خبر خوبی دارم.



وی با عنایت به این که احمد در ابتدا طفره رفت و پس از اصرار ما لب به سخن گشود، اظهار می دارد: امروز یک پیرزن بسیار کوچک و قد خمیده را سوار ویلچر کردم. او آن قدر تکیده و فرتوت شده بود که رگ‌های دستش بیرون زده بود.

وی خاطر نشان می‌کند: پیرزن بعد از زیارت به من گفت، چیزی از حضرت رضا(ع) بخواه تا برایت بگیرم. من کمی فکر کردم و گفتم مادر جان من تاکنون به زیارت کربلا نرفته‌ام. برایم دعا کنید تا نصیب و روزی‌ام شود. پیرزن رو به گنبد حضرت کرده و با انگشت دست اشاره کرد، یا امام رضا (ع) یک کربلا به او بده و او را زائر جدتان سیدالشهدا (ع) کنید.

سوهانی در ادامه در حالی که قطرات اشک بر روی گونه هایش می‌درخشد، می‌گوید: به علیزاده ماجرا را گفتیم که حضرت دعای آن پیرزن را مـ ـستجاب کرده است و شما زائر سیدالشهدا(ع) شده‌اید. احمد سر بر دیوار گذاشت و با صدای بلند گریه کرد، آن گونه که همه خدام با او گریه کردند.

وی در پایان این گفت‌وگو اظهار داشت: حرم بارگاه ملکوتی دریای کرم، لطف و مهربانی است. ساده از کنار مسائل نگذرید. از این آستان دست خالی و خدمت در صحن و سرای آن را دست کم نگیرید، تا می‌توانید به زائران آن امام مهربانی خدمت کنید که خدمت در این درگه بدون مزد و پاداش نیست.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: DaniyaL
بالا پایین