Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

داستان معلم و دانش اموزان

  • نویسنده موضوع sting
  • تاریخ شروع
  • Tagged users هیچ

اطلاعات موضوع

Kategori Adı آرشیو داستان های کوتاه
Konu Başlığı داستان معلم و دانش اموزان
نویسنده موضوع sting
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan sting

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :


یه معلم خیلی خوب داشتیم که از خوش اخلاق ترین های عالم بود.
اواخر دوره ی خدمتش بود و حسابی آروم و متین و دوست داشتنی، جوری که ما با همه ی بچگیمون هرگز نمیخواستیم ناراحتیشو ببینیم و همه ساکت مى نشستیم و با ولع به حرفاش گوش میکردیم.
همیشه میگفت : هر سوالی دارید بپرسید. بلد نباشم هم میرم مطالعه میکنم ميام بهتون میگم.
رسیدیم به قضیه ی درمانگاهی که در زمان زكرياى رازى میخواستند بسازند. زکریای رازی گفته بوده كه چهار تا تیکه گوشت بیارید و ببرید در چهار نقطه شهر بگذارید، هر جا كه دیرتر فاسد شد همونجا درمونگاه رو درست کنید.

بعد سوالای ما از آقا معلم شروع شد:
س- سگا گوشتا رو نخوردن؟
ج - نه حتما کسی مواظب بوده. نمیدونم

س- دزدا گوشتا رو نبردن؟
ج - نمیدونم شايد کسی مواظب بوده.

س- گوشتا رو كه برا فاسد شدن گذاشتن، اسراف نبود؟
ج - برای ساختن درمانگاه، چهار تیکه گوشت ایرادی نداره كه فاسد بشه.

س- اگه دو تا از گوشتا سالم مونده باشن، کجا درمونگاه رو میسازن؟
ج - سوال خوبی بود حتما صبر میکنن ببینند کدوم تيكه گوشت زودتر فاسد میشه.
س- اون گوشته که سالم موند رو آخرش ميخورند؟
ج - نمیدونم پسرجان حتما میخوردن ديگه.

س- گوشتا ...
اینجا بود که دیگه معلم از جاش پاشد... یه کم عصبانی و ناراحت راه رفت تو کلاس و چند بار رفت بیرون و اومد تو
یه کم كه اروم شد نشست و گفت : من امسال دوره ی خدمتم تموم میشه
به اخر عمرم هم زیاد نمونده
ولی دلم میسوزه واسه مملکتم
که ذهن بچه های کوچیکش، گرسنه است.
همش نگران گوشته هستند ولی یکی نپرسید درمانگاه چى شد؟ ساخته شد؟ نشد؟ اصلا چطور درمانگاه میسازن؟
معلومه تو ذهنایی که فقر و گرسنگی پر شده، جایی واسه ساختن و رشد و آینده ی وطن نمیمونه.

زودتر از اینکه زنگ بخوره سرش رو گذاشت روی دستاش و گفت آروم برید تو حیاط.
ولى ما نرفتیم. البته خیلی نمی فهمیدیم چی گفت و چی شد. فقط نشستیم ساکت و معلم رو نگاه کردیم...
 
بالا پایین