Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

«مجموعـه اشعـار فریـدون مشیـری»

اطلاعات موضوع

Kategori Adı مجموعه اشعار و دیوان
Konu Başlığı «مجموعـه اشعـار فریـدون مشیـری»
نویسنده موضوع کـوکـو :)
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan کـوکـو :)

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

در این گذرگاه
بگذار خود را گم کنم در عشق
بگذار از ره بگذرم با دوست، با دوست
ای همه مردم، در این جهان به چه کارید؟
عمر گرانمایه را چگونه گذرانید؟
هرچه به عالم بود اگر به کف آرید
هیچ ندارید اگر که عشق ندارید
وایِ شما دل به عشق اگر نسپارید
گر به ثریا رسید هیچ نیارزید
عشق بورزید
دوست بدارید
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

هر روز می‌پرسی که: آیا دوستم داری؟
من، جای پاسخ بر نگاهت خیره می‌مانم
تو در نگاه من، چه می‌خوانی، نمی‌دانم
اما به جای من، تو پاسخ می‌دهی: آری
ما هر دو می‌دانیم
چشم و زبان، پنهان و پیدا، رازگویانند
و آنها که دل به یکدیگر دارند
حرف ضمیر دوست را ناگفته می‌دانند
ننوشته می‌خوانند
من «دوست دارم» را
پیوسته، در چشم تو می‌خوانم
ناگفته، می‌دانم
من آنچه را احساس باید کرد
یا از نگاه دوست باید خواند
هرگز نمی‌پرسم
هرگز نمی‌پرسم که: آیا دوستم داری؟
قلب من و چشم تو می‌گوید به من: آری
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش می‌گفتی چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

«دوستت دارم» را
من دلاویزترین شعر جهان یافته‌ام
این گل سرخ من است
دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق
که بری خانه دشمن
که فشانی بر دوست
راز خوشبختی هرکس به پراکندن اوست
در دل مردم عالم به خدا
نور خواهد پاشید
روح خواهد بخشید
تو هم ای خوب من!
این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یکبار و به ده بار، که صد بار بگو
«دوستم داری» را از من بسیار بپرس
«دوستت دارم» را با من بسیار بگو
 

صدف

مدیر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 22, 2013
ارسالی‌ها
261
پسندها
502
امتیازها
63
محل سکونت
کرج
تخصص
شنا - پلان و نقشه کشی
دل نوشته
بیاین با هم روراست باشیم حتی در دنیای مجازی
بهترین اخلاقم
میگن با معرفت و مهربون
مدل گوشی
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
برند گوشی
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه
جنسیت
نوع آنتی ویروس
ماه تولد

اعتبار :

گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟
آن چنان مات که یکدم مژه برهم نزنی!

مژه برهم نزنم تاکه زدستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه برهم زدنی!


📝فریدون مشیری
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

من سکوت خویش را گم کرده‌ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم

من که خود افسانه می‌پرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم


ای سکوت ای مادر فریادها
ساز جانم ازتو پر آوازه بود

تا در آغوش تو راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود


در پناهت برگ وبار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها

من ندیدم خوش تر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریادها


گم شدم در این هیاهو گم شدم
توکجایی تا بگیری داد من؟

گر سکوت خویش را می‌داشتم
زندگی پر بود از فریاد من
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را


شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را


بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست


بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست


دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت


شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت


تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو


یک شب ستاره‌های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو


بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب


بیمار خنده‌های توام، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی، گرم تر بتاب
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"جام تهی"

همه می‌پرسند:
چیست در زمزمه مبهم آب؟
چیست در همهمه دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که تو را می‌برد این گونه به ژرفای خیال

چیست که در خلوت خاموش کبوترها؟
چیست در کوشش بی حاصل موج؟
چیست در خنده جام؟
که تو چندین ساعت
مات ومبهوت به آن می‌نگری؟


نه به ابر، نه به آب، نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
من به این جمله نمی‌اندیشم!

به تو می‌اندیشم!

ای سراپا همه خوبی
تک وتنها به تو می‌اندیشم

همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می‌اندیشم

تو بدان این را
تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من، تنها تو بمان!

جای مهتاب به تاریکی شب‌ها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گل‌ها تو بخند

تو بمان با من، تنها تو بمان!

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش!
 
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"کوچه"

بی تو مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم، گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید

یادم آید که: شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من، همه محو تماشای نگاهت

یادم آید: تو به من گفتی :
«از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!»


با تو گفتم:«حذر از عشق؟ ندانم
سفر از پیش تو، هرگز نتوانم
نتوانم !

روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم

باز گفتم که: تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در فتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!»

اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم، نرمیدم

رفت در ظلمت شب آن شب و شب‌های دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم...

بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه‌های شسته باران خورده پاک

آسمان آبی و ابر سپید
برگ‌های سبز بید

عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد

خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می‌رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه‌ها و دشت‌ها
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می‌خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب

ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی‌پوشی به کام
باده رنگین نمی‌نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می‌باید تهی است

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکویی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

این دلاویزترین حرف جهان را همه وقت
نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو

«دوستم داری؟» را از من بسیار بپرس
«دوستت دارم» را با من بسیار بگو
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

بر خاک چه نرم می‌خرامی ای مرد!
آن‌گونه که بر کفش تو ننشیند گرد

فردا که جهان کنیم بدرود به درد
آه آن همه خاک را چه می‌خواهد کرد؟!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"گرگ"

گفت دانایی که: گرگی خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر!

لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب، مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست

ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

وی بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر

هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می‌شود انسان پاک

وآنکه از گرگش خورد هردم شکست
گرچه انسان می‌نماید گرگ هست

و آن که با گرگش مدارا می‌کند
خلق و خوی گرگ پیدا می‌کند

در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر

مردمان گر یکدگر را می‌درند
گرگ‌هاشان رهنما و رهبرند

اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگ‌ها فرمانروایی می‌کنند

وآن ستمکاران که با هم محرم‌اند
گرگ‌هاشان آشنایان هم‌اند

گرگ‌ها همراه و انسان‌ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

بر ماسه‌ها نوشتم :
دریای هستی من
از عشق توست سرشار
این را به یاد بسپار

بر ماسه‌ها نوشتی :
ای همزبان دیرین
این آرزوی پاکیست
اما به باد بسپار
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

آنکس که درد عشق بداند
اشکی بر این سخن بفشاند:

این سان که ذره‌های دل بی‌قرار من
سر در کمند عشق تو‌
جان در هوای توست
شاید محال نیست که بعد از هزار سال،
روزی غبار ما را آشفته پوی باد؛
در دوردست دشتی از دیده‌ها نهان
بر برگ ارغوانی
پیچیده با خزان
یا پای جویباری
چون اشک ما روان
پهلوی یکدیگر بنشاند!
ما را به یکدیگر برساند!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy
بالا پایین