Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

اطلاعات موضوع

Kategori Adı مطالب عاشقانه
Konu Başlığı ♥ ♥ ♥ دلتنگ که باشی ♥ ♥ ♥
نویسنده موضوع eLOy
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan نبات

eLOy

مدیر کل انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 21, 2013
ارسالی‌ها
8,741
پسندها
14,844
امتیازها
113
سن
41
محل سکونت
TeHrAn
وب سایت
www.biya2forum.ir
تخصص
نقاشی و خوشنویسی
ماه تولد

اعتبار :





#تُ
انتخاب من نبودی
سرنوشتم بودی
تنها انگیزه‌ی ماندنم
در این زندگی بی اعتبار ...


 

eLOy

مدیر کل انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 21, 2013
ارسالی‌ها
8,741
پسندها
14,844
امتیازها
113
سن
41
محل سکونت
TeHrAn
وب سایت
www.biya2forum.ir
تخصص
نقاشی و خوشنویسی
ماه تولد

اعتبار :





دل است دیگر...
فراموش که می شود...
ته می گیرد...
بوی تند
تنهایی می دهد..
باید کسی باشد گاهی سراغش بیاید و به هم بزند ...
این حجم بی کسی را ...
با یک حواسم به تو هست ...

:(
 

eLOy

مدیر کل انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 21, 2013
ارسالی‌ها
8,741
پسندها
14,844
امتیازها
113
سن
41
محل سکونت
TeHrAn
وب سایت
www.biya2forum.ir
تخصص
نقاشی و خوشنویسی
ماه تولد

اعتبار :






وقتی برای رفتن به هر جایی خلوت ترین و دور ترین خیابان را انتخاب میکنی
وقتی که به پشت در میرسی و
سیل کفش های میهمان ها را میبینی و
بدون معطلی سر خرت را کج میکنی و میزنی به جاده تا آب ها از آسیاب بیوفتد
و خانه هم به مانند خیابان دم دم های چهار صبح خلوتِ خلوت شود
وقتی قید همه ی دوست داشتنی هایت را از بیخ و بُن میزنی
وقتی به هر کاری متوسل میشوی
تا دورهمی هایت را بپیچانی و وارد شلوغی بیش از دو نفر نشوی
وقتی سفیدی زیاد اذیتت میکند
وقتی چشمانت همیشه ی خدا پشت یک عینک دودی بی مروت قائم میشود
وقتی آنقدر عمیق و مستاصل نفس میکشی که سوپر مارکتی سر محل هم میفهمد که یک چیزی درست نیست!
وقتی هیچ آغوشی بی منظور باز نمیشود
یعنی یک جای کار می لنگد
یعنی دیر یا زود جایی از نفس خواهی افتاد
یعنی اینکه وارد شدن به طوفان نزدیک تر از هر موقع دیگری است
و بدین ترتیب است که ذره ذره ته میکشیم
ذره ذره
آرام آرام.


 

eLOy

مدیر کل انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 21, 2013
ارسالی‌ها
8,741
پسندها
14,844
امتیازها
113
سن
41
محل سکونت
TeHrAn
وب سایت
www.biya2forum.ir
تخصص
نقاشی و خوشنویسی
ماه تولد

اعتبار :





💫

آسماڹ بَس کُن دِگَر...

اُوضاعِ حالَم ...

خوب نیست...

دَر رِقابَت ...

با دُو چَشمَم!!!

شَڪ نَڪڹ...

بازَندِه اے :)



 

eLOy

مدیر کل انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 21, 2013
ارسالی‌ها
8,741
پسندها
14,844
امتیازها
113
سن
41
محل سکونت
TeHrAn
وب سایت
www.biya2forum.ir
تخصص
نقاشی و خوشنویسی
ماه تولد

اعتبار :





عشق آن بُغضِ عجیبیست که از دوریِ یار
نیمه شب بینِ گلو مانده و جان می‌گیرد!
:(

 

eLOy

مدیر کل انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 21, 2013
ارسالی‌ها
8,741
پسندها
14,844
امتیازها
113
سن
41
محل سکونت
TeHrAn
وب سایت
www.biya2forum.ir
تخصص
نقاشی و خوشنویسی
ماه تولد

اعتبار :






همان‌گونه که مشت بستہ
قادر به دریافت هدیه نیست
به همان ترتیب اندیشه و ذهن بستہ هم
نمی‌تواند هیچ درسی را بیاموزد

زندگی
آسون تر نمیشه تو قویتر میشی...

 

eLOy

مدیر کل انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 21, 2013
ارسالی‌ها
8,741
پسندها
14,844
امتیازها
113
سن
41
محل سکونت
TeHrAn
وب سایت
www.biya2forum.ir
تخصص
نقاشی و خوشنویسی
ماه تولد

اعتبار :






چهارشنبه
غمگین ترین
روز مـــن است
هضم تلخی روزهای گذشتهِ ی
نبودنت
رسیدن پنج شنبهُ بی قراری
ندیدنت
وای از جمعه ها و دلتنگی
نداشتنت…


 

eLOy

مدیر کل انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 21, 2013
ارسالی‌ها
8,741
پسندها
14,844
امتیازها
113
سن
41
محل سکونت
TeHrAn
وب سایت
www.biya2forum.ir
تخصص
نقاشی و خوشنویسی
ماه تولد

اعتبار :







خوشا رها کردن و رفتن !
خوشا پر کشیدن ...!
خوشا رهایی ...!

#احمد_شاملو

 

eLOy

مدیر کل انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 21, 2013
ارسالی‌ها
8,741
پسندها
14,844
امتیازها
113
سن
41
محل سکونت
TeHrAn
وب سایت
www.biya2forum.ir
تخصص
نقاشی و خوشنویسی
ماه تولد

اعتبار :






بعضی وقتا نیاز به فاصله داریم
‏تا چیزها رو بهتر ببینیم
‏فاصله همیشه چیز بدی نیست

 

eLOy

مدیر کل انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 21, 2013
ارسالی‌ها
8,741
پسندها
14,844
امتیازها
113
سن
41
محل سکونت
TeHrAn
وب سایت
www.biya2forum.ir
تخصص
نقاشی و خوشنویسی
ماه تولد

اعتبار :







زیباترین قسم سهراب سپهری:

به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود، جامه اندوه مـپوشان هرگز


🌹
 

eLOy

مدیر کل انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 21, 2013
ارسالی‌ها
8,741
پسندها
14,844
امتیازها
113
سن
41
محل سکونت
TeHrAn
وب سایت
www.biya2forum.ir
تخصص
نقاشی و خوشنویسی
ماه تولد

اعتبار :

eLOy

مدیر کل انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 21, 2013
ارسالی‌ها
8,741
پسندها
14,844
امتیازها
113
سن
41
محل سکونت
TeHrAn
وب سایت
www.biya2forum.ir
تخصص
نقاشی و خوشنویسی
ماه تولد

اعتبار :






دیوانِه تَرین دلبَر این شَهر تو بودی ...

ای وای بِه حال دلِ دیوانِه پَسَندَم ...


#مولانای_جان

 

eLOy

مدیر کل انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 21, 2013
ارسالی‌ها
8,741
پسندها
14,844
امتیازها
113
سن
41
محل سکونت
TeHrAn
وب سایت
www.biya2forum.ir
تخصص
نقاشی و خوشنویسی
ماه تولد

اعتبار :







زنـدگے دقیقا ازهمـان جـایی شـروع میـشود
ڪــع یڪ نــفرمیخنـدد❤...
وخنده او بادیـگران فرق دارد...

 

eLOy

مدیر کل انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 21, 2013
ارسالی‌ها
8,741
پسندها
14,844
امتیازها
113
سن
41
محل سکونت
TeHrAn
وب سایت
www.biya2forum.ir
تخصص
نقاشی و خوشنویسی
ماه تولد

اعتبار :







عقل دَر سودای عشق استاد نیست

عشق کارِ عقلِ مادر زاد نیست...


#عطار
 

eLOy

مدیر کل انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 21, 2013
ارسالی‌ها
8,741
پسندها
14,844
امتیازها
113
سن
41
محل سکونت
TeHrAn
وب سایت
www.biya2forum.ir
تخصص
نقاشی و خوشنویسی
ماه تولد

اعتبار :





به‌ وقتِ دلتنگی
فرقی نمی‌ڪند ڪجا باشی
پشتِ پنجره‌ی اتاقی در پاریس
میانِ ازدحامِ خیابانی در تهران
یا روی پُلی معلّق در جنگل‌های آفریقا.
به‌ هر حال، حتماً غروبی برای تماشا خواهی یافت!...
🍃

 

eLOy

مدیر کل انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 21, 2013
ارسالی‌ها
8,741
پسندها
14,844
امتیازها
113
سن
41
محل سکونت
TeHrAn
وب سایت
www.biya2forum.ir
تخصص
نقاشی و خوشنویسی
ماه تولد

اعتبار :





...🍃 دست‌هایت
مرتع انگورهای نوبر است
چون حلال من نشد
باشد حرام دیگری...🍃

 

سایه های بیداری

کـاربـر انجمــن
تاریخ ثبت‌نام
May 26, 2019
ارسالی‌ها
2,025
پسندها
2,875
امتیازها
3

اعتبار :





به‌ وقتِ دلتنگی
فرقی نمی‌ڪند ڪجا باشی
پشتِ پنجره‌ی اتاقی در پاریس
میانِ ازدحامِ خیابانی در تهران
یا روی پُلی معلّق در جنگل‌های آفریقا.
به‌ هر حال، حتماً غروبی برای تماشا خواهی یافت!...
🍃

راستش دقیقا نمیدانم . شاید حدسم اشتباه باشد . اما حدس میزنم کلام صادق هدایت باشد .
در هر حال کلام هر بندۀ خدایی که هست ، کلامی دلنشین است . سپاس از محمد نازنین 🌹
 

eLOy

مدیر کل انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 21, 2013
ارسالی‌ها
8,741
پسندها
14,844
امتیازها
113
سن
41
محل سکونت
TeHrAn
وب سایت
www.biya2forum.ir
تخصص
نقاشی و خوشنویسی
ماه تولد

اعتبار :






خیلی سال بود که می شناختمش ‌...
خیلی سال بود که رفیق بودیم ...
تنها کسی بود که من رو بهتر از خودم می شناخت ...
تو تمام این سال ها هیچ وقت ندیدم با کسی تو رابطه باشه ‌‌‌‌...
از اون دخترایی بود که می گفت :
تو تنهایی راحت ترم...
می گفت کدوم عشق ؟
کدوم دوست داشتن؟
همیشه تو جمع ما همه جفت بودن و اون تک...
چند وقتی بود که بدجور تو خودش بود ...
یه روز کشیدمش کنار و گفتم چته دختر؟
شنگول نیستی؟
گفت نه خوبم...
چپ چپ نگاش کردم ، خندید ...
فهمیدم مبتلا شده به جذاب ترین ویروس،
به زیباترین درد...
زدم رو شونه ش و گفتم بگو ببینم حالا کدوم بیچاره ای هست؟
یه گاز از بازوم گرفت و گفت حوصله شوخی ندارم لعنتی...
خندید و رفت ...
از اون شب فکرم موند پیشش...
وقتی خاطرخواه میشی هیچی بدتر از سکوت کردن نیست ،
ولی اون سکوت می کرد ..‌‌
یه چاه تو دلش کنده بود و همه چی رو همون جا دفن می کرد.
چند ماه بعد بورسیه ی تحصیلی گرفت ‌‌...
قبل از اینکه بره اومد خونه م برای خداحافظی ...
دروغ چرا هنوز نرفته دلم براش تنگ شده بود. از اون رفیق هایی بود که صد تا رفیق هم جاش رو پر نمی کنن. وقتی بغلش کردم بغضش رو احساس کردم. بهش گفتم آخرش لو ندادی طرف کی بود... بگو برم بهش تبریک بگم چون خطر از بیخ گوشش رد شده... آخرین گازش رو از بازوم گرفت و گفت : بماند ... تو چشماش زل زدم و گفتم دلم واست تنگ میشه رفیق قدیمی... گفت تو که سرگرم این یار و اون یاری ... اصلا بعید می دونم اسم من یادت بمونه. بازوش کبود شد. قبل از رفتن یه صندوق بهم داد و گفت این رو نگه دار، برگشتم ازت می گیرم. گفتم یعنی نبینم چی داخلشه ؟ گفت دیگه فرقی نداره. خواستی ببینی ببین.
شب صندوق رو باز کردم. پر از عکس بود. تمام عکس هایی که تو تمام این سال ها تو جمع های مختلف گرفته بودیم. فقط یه فرق بزرگ داشت.عکس همه ی آدمایی که کنارمون بودن رو با قیچی بریده بود. تو تمام عکس ها فقط خودم بودم و خودش...پشت همه ی عکس ها یه متن مشترک نوشته شده بود: « عکسِ دو نفره نداشتیم »

#حسین_حائریان
 

eLOy

مدیر کل انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 21, 2013
ارسالی‌ها
8,741
پسندها
14,844
امتیازها
113
سن
41
محل سکونت
TeHrAn
وب سایت
www.biya2forum.ir
تخصص
نقاشی و خوشنویسی
ماه تولد

اعتبار :






تو زندگیم آدم عجیب و غریب کم ندیدم ...
از حسن شیره ای که به دست راست خودش فحش ناموس می داد ,
که چرا تو خماری زدی تو گوش بچه م ...!
تا زهره خانوم که زنبیل خریدش رو برمی داشت ,
می رفت محله ی قدیمی ،
به همه می گفت :
دارم میرم جَوونی م رو بخرم ...!
ولی هیچ وقت هیچی تو زنبیلش نبود ...!
هیچ‌وقت جَوون نشد ...
حداقل تا وقتی که تو این دنیا بود ...!

ولی عجیب تر از همه «علی تُرمز»بود ...
علی تُرمز با مادرش زندگی می کرد ...
صبح ها یه صندلی پلاستیکی سفید می ذاشت جلو در خونه ,
و تا شب همون جا بود ...
اگه بچه ای تند می دویید دعواش می کرد و می گفت ;
آروم، انقدر ندو ...
اگه موتوری، ماشینی با سرعت از کوچه رد می شد،
دمپایی آبی ش رو در می آورد پرت می کرد طرفش...
داد می زد تُرمز کن ، تُرمز کن ، تُرمز کن ...
خودش انقدر آروم راه می رفت ,
که اگه با یه لاک پشت مسابقه دو می ذاشت معلوم نبود
کدومشون برنده میشن ...
درباره ی زندگی علی قصه های زیادی شنیده بودم ...
هر کسی یه چیزی می گفت :
ولی فقط یه قصه حقیقت داشت ...

«علی و زنش مریم تو راه برگشت از ماه عسل بودن
که مریم میگه هوس آش کردم‌ ...
آشکده می زنن کنار...
علی رو می‌کنه به مریم و با شیطونی خاصی میگه ,
نکنه ویار کردی؟
مریم می خنده و میگه چند شب پیش رو یادت بیاد...
هر کی خربزه می خوره پای لرزش هم می شینه ...
برای ویار زوده ولی به وقتش باید همش تو بازار
دنبال ویارهای من بگردی ...
علی هم میگه من دور تو می گردم ...
مریم با خوردن حبوبات آش می ترسه دل درد بگیره
و آش رو کامل نمی خوره ...
برای همین کاسه ی آش رو با خودش میاره تو ماشین
و حرکت می کنن ...
چند دقیقه ی بعد مریم قاشق عشق رو پر از آش می کنه
و به علی میگه بگو اااا...
علی پشت فرمون میگه اااا و قاشق آش رو می کنه تو دهنش
و به مریم نگاه می کنه ...
به مریم که رنگش مثل گچ شده ...
مریم سه بار داد می زنه علی تُرمز کن، علی تُرمز کن، علی تُرمز کن ...
آش و شیشه های ماشین با هم یکی میشن ...
علی سرش به فرمون می خوره و بیهوش میشه و مریم ... »

شب های جمعه علی تُرمز کت شلوار دامادیش رو می پوشه
و میره جلوی آینه...
نوک انگشتاش رو تف مالی می کنه
و به موهای شلخته ش حالت میده ...
عطر می زنه و هر کسی رو که می بینه ازش می پرسه خوبم؟
خوش تیپم؟
وقتی خیالش راحت میشه
با همون کت شلوار ، با همون عطر ، با همون حال خوب
میره رو تختش می خوابه...
علی تُرمز میگه شب های جمعه مریم میاد تو خوابم...
باید مرتب باشم ...!
امشب علی تُرمز رو دیدم ...
بهم گفت یکم پول داری؟
بهش پول دادم و گفتم :
علی تُرمز پول می خوای چیکار؟
پول رو گذاشت تو جیب کنار کُتش و گفت :
امشب مریم رو‌ می بینم ...
باید پول همراهم باشه ،
شاید ویار داشت ...

#حسین_حائریان

 

سایه های بیداری

کـاربـر انجمــن
تاریخ ثبت‌نام
May 26, 2019
ارسالی‌ها
2,025
پسندها
2,875
امتیازها
3

اعتبار :






تو زندگیم آدم عجیب و غریب کم ندیدم ...
از حسن شیره ای که به دست راست خودش فحش ناموس می داد ,
که چرا تو خماری زدی تو گوش بچه م ...!
تا زهره خانوم که زنبیل خریدش رو برمی داشت ,
می رفت محله ی قدیمی ،
به همه می گفت :
دارم میرم جَوونی م رو بخرم ...!
ولی هیچ وقت هیچی تو زنبیلش نبود ...!
هیچ‌وقت جَوون نشد ...
حداقل تا وقتی که تو این دنیا بود ...!

ولی عجیب تر از همه «علی تُرمز»بود ...
علی تُرمز با مادرش زندگی می کرد ...
صبح ها یه صندلی پلاستیکی سفید می ذاشت جلو در خونه ,
و تا شب همون جا بود ...
اگه بچه ای تند می دویید دعواش می کرد و می گفت ;
آروم، انقدر ندو ...
اگه موتوری، ماشینی با سرعت از کوچه رد می شد،
دمپایی آبی ش رو در می آورد پرت می کرد طرفش...
داد می زد تُرمز کن ، تُرمز کن ، تُرمز کن ...
خودش انقدر آروم راه می رفت ,
که اگه با یه لاک پشت مسابقه دو می ذاشت معلوم نبود
کدومشون برنده میشن ...
درباره ی زندگی علی قصه های زیادی شنیده بودم ...
هر کسی یه چیزی می گفت :
ولی فقط یه قصه حقیقت داشت ...

«علی و زنش مریم تو راه برگشت از ماه عسل بودن
که مریم میگه هوس آش کردم‌ ...
آشکده می زنن کنار...
علی رو می‌کنه به مریم و با شیطونی خاصی میگه ,
نکنه ویار کردی؟
مریم می خنده و میگه چند شب پیش رو یادت بیاد...
هر کی خربزه می خوره پای لرزش هم می شینه ...
برای ویار زوده ولی به وقتش باید همش تو بازار
دنبال ویارهای من بگردی ...
علی هم میگه من دور تو می گردم ...
مریم با خوردن حبوبات آش می ترسه دل درد بگیره
و آش رو کامل نمی خوره ...
برای همین کاسه ی آش رو با خودش میاره تو ماشین
و حرکت می کنن ...
چند دقیقه ی بعد مریم قاشق عشق رو پر از آش می کنه
و به علی میگه بگو اااا...
علی پشت فرمون میگه اااا و قاشق آش رو می کنه تو دهنش
و به مریم نگاه می کنه ...
به مریم که رنگش مثل گچ شده ...
مریم سه بار داد می زنه علی تُرمز کن، علی تُرمز کن، علی تُرمز کن ...
آش و شیشه های ماشین با هم یکی میشن ...
علی سرش به فرمون می خوره و بیهوش میشه و مریم ... »

شب های جمعه علی تُرمز کت شلوار دامادیش رو می پوشه
و میره جلوی آینه...
نوک انگشتاش رو تف مالی می کنه
و به موهای شلخته ش حالت میده ...
عطر می زنه و هر کسی رو که می بینه ازش می پرسه خوبم؟
خوش تیپم؟
وقتی خیالش راحت میشه
با همون کت شلوار ، با همون عطر ، با همون حال خوب
میره رو تختش می خوابه...
علی تُرمز میگه شب های جمعه مریم میاد تو خوابم...
باید مرتب باشم ...!
امشب علی تُرمز رو دیدم ...
بهم گفت یکم پول داری؟
بهش پول دادم و گفتم :
علی تُرمز پول می خوای چیکار؟
پول رو گذاشت تو جیب کنار کُتش و گفت :
امشب مریم رو‌ می بینم ...
باید پول همراهم باشه ،
شاید ویار داشت ...

#حسین_حائریان
بسیار زیبا 🌹
چیزی شبیه چرند و پرند دهخدا
عاشق اینگونه سبک نوشتاری هستم
گویش حقیقتی تلخ و شیرین با به تصویر کشیدن واقعیت های ملموس
پرداختن به ناگفته های خفته در ضمیر خود آگاه
قیاس اوج با ورطه و تفسیر فضای میان این دو
آرام گفتن و ناگهانی رسیدن به نتیجه
پیوند عمیق دل با مغز و اندیشه
و هر چه بگویم کم گفتم
محمد ! ممنون از انتخاب این متن زیبا و دلنشین :rose::rose::rose:
 
بالا پایین