Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

عكس شهداي كارون

اطلاعات موضوع

Kategori Adı گالری عکس شهدا
Konu Başlığı عكس شهداي كارون
نویسنده موضوع ♔ŠĦДĦДB♔
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan ♔ŠĦДĦДB♔

♔ŠĦДĦДB♔

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Aug 2, 2013
ارسالی‌ها
5,570
پسندها
1,239
امتیازها
113
محل سکونت
اهواز
تخصص
چت كردن
دل نوشته
زندگي هميشه برخلاف ارزوهايم گذشت.....
بهترین اخلاقم
زودرنج

اعتبار :

[h=2]سردار شهید سعید دهقانی[/h] زندگینامه شهید:شهید سعید دهقانی در اذان ظهر روز جمعه 16 بهمن سال 1343 در شهر خون وحماسه آبادان به دنیا آمد،نامش را سعید نهادند ، چه اسم با سعادتی ، در اذان به دنیا آمدن . دوران کودکی را مانند دیگر کودکان در آغوش مادری مهربان و در کنار پدری زحمتکش سپری کرد . در سن 5 سالگی به کلاس آمادگی رفت و در سن 6 سالگی پا به دبستان گذاشت . روزها را در مدرسه و غالباً شب ها را در مسجد می گذراند . تابستان ها را مشغول کار می شد . پیام امام را به جان می خرید . بعد از پیروزی این انقلاب الهی تقریباً تمام وقت خود را در مسجد بود و از انجام هیچ کاری فرو گذار نبود .تا اینکه جنگ تحمیلی آغاز شد . در چند ماه اول جنگ کارش را به طور رسمی در بسیج آغاز کرد و با شجاعت تمام در عملیات های جبهه های آبادان-کارون و بیت المقدس ، شرکت کرد . در اولین مرحله عملیات بیت المقدس 11/2/60 در کارون از ناحیه ران مورد ترکش خمپاره قرار گرفت . همچنین در عملیات های دیگری که شرکت کرد ، رمضان ،کوشک و مدتی در کنار اروند با سرافرازی خدمت نمود. به علت علاقه زیادی که به سپاه پاسداران داشت به عضویت سپاه پاسداران در آمد . و در زره سپاه مشغول خدمت شد . او از بهترین رانندگان تانک و نفر بر بود و در تعمیر تانکها نیز مهارت داشت . رانندگی یکی از تانکهای جنگی زرهی سپاه پاسداران را به عهده گرفت . تا اینکه در نیمه شب 18/11/61 در عملیات والفجر در طلوع فجر صادق با رمز الله جزء شهدای اول این عملیات قرار گرفت و موفق به لقای پروردگار و خالق و معبودش گشت . از خصوصیات بارز شهید که می توان به آنها اشاره کرد : فردی راز نگهدار بود و به هیچ وضع اسرار را فاش نمی کرد . پیرو اهل بیت علیه السلام بود و به مستضعفین کمک می کرد . روحش شاد ، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد وصیت نامه سردار شهید سعید دهقانی السلام علی الحسین- السلام علیک یا ابا عبدا...- السلام علیک یا ثارا... وَابنَ ثاره سلام بر حسین، سلام بر حسینی که آزاده مردی و شیرمردی و این عشق به شهادت را در قلب جوانان با ایمان ما نهاد و درس آزادگی و درس قیام و خون و شهادت را به ملت مسلمان ما داد. الحمدالله که خداوند بر من منت نهاد و مرا از جمله شهدا قرار داد و توفیق شهادت به این بندۀ گناهکارش داد. امیدوارم که خداوند متعال تمام گناهان مرا ببخشد و برادران دینی و دوستانم هم اگر از من به آنها اذیت و آزاری و بدی رسیده بود امیدوارم که آنها هم مرا ببخشند و از خدا بخواهند که من یک شهید واقعی شده باشم و از پدر و مادر عزیزم می خواهم که مرا حلال کنند و از این راهی که من آمدم و برادرانم هم آمدند راضی و خشنود باشند و یک تقاضا دارم خواهش می کنم برای من لباس سیاه نپوشید من نمی گویم گریه نکنید ولی لباس سیاه برای من نپوشید و خوشحال باشید که یک پسرتان در راه خدا کشته شد و خوشحال باشید که هم اکنون جزو خانوادۀ محترم شهدا قرار گرفته اید که امام هم چقدر راجع به خانوادۀ شهدا سخن گفته اند. مقدار پول و کتاب و از این قبیل چیزها که دارم برای خانواده ام ولی اگر دوستانم خواستند به آنها بدهید. من 29 روز روزه قضا دارم که اگر توانستید آن را بگیرید و اگر نتوانستید از آن مقدار پول بجای روزه ام بدهید و خواهش می کنم خواهر بزرگم را فراموش نکنید و کمکش کنید تا موفق شود درسهایش را تمام کرده و به اسلام و مسلمین خدمت کند. در آخر برادران و خواهران و ملت ایران قدر این رهبر کبیر انقلاب را بدانید با اینکه شهدا زیاد گفته اند باز هم من می گویم قدر این رهبر را بدانید که اگر قدر ندانید و شکرگزار نباشید ضرر کرده اید. برادران این اختلافات را از بین خود بردارید شما دارید برای خدا کار می کنید، اجر خودتان را ضایع نکنید این دنیا آزمایشگاهی بیش نیست، این دنیا فانی است همه چیز نابود شدنی است و فقط آنی می ماند که باید بماند و آن هم رب العالمین است. برادران مواظب باشید هر کاری که می کنید نیتتان خدا باشد و همۀ اعمال برای رضای خداوند بزرگ باشد، برادران نماز را سبک نشمارید، می دانم خیلی شنیده اید ولی باز از این بندۀ خدا بشنوید فردای قیامت اگر نمازتان قبول شد دیگر اعمالتان هم قبول می شود ولی اگر نمازتان قبول نشد دیگر اعمال هم قبول نخواهد شد دیگر حرفی ندارم دعا برای امام یادتان نرود. موفق و مؤیّد و منصور باشید. وَالسَّلامُ عَلی مَنِ التَّبَعَ الهُدی وصیت نامۀ اینجانب حقیر و ضعیف در برابر خدا «سعید دهقانی»
 

♔ŠĦДĦДB♔

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Aug 2, 2013
ارسالی‌ها
5,570
پسندها
1,239
امتیازها
113
محل سکونت
اهواز
تخصص
چت كردن
دل نوشته
زندگي هميشه برخلاف ارزوهايم گذشت.....
بهترین اخلاقم
زودرنج

اعتبار :

حُر شهدای جنگ که بود

به گزارش مشرق به نقل از 598، یکی از این شهدا "شهید شاهرخ ضرغام"بود. وی سال 1328 در تهران متولد شد.
در جوانی، به سراغ ورزش کشتی رفت و به اردوی تیم ملی کشتی فرنگی دعوت شد. اما زندگی او به خاطر همنشینی با دوستان نااهل، در غفلت و گمراهی ادامه داشت تا این که در بهمن سال 1357 و با پیروزی انقلاب، تغییری بزرگ در زندگی*اش رخ داد.
سخنان امام خمینی (ره)، برایش فصل*الخطاب و روی سینه*اش

"فدایت شوم خمینی" خالکوبی کرده بود.
ولایت فقیه را به زبان عامیانه خود برای رفقایش توضیح می*داد و از همان دوستان قبل از انقلاب، یارانی برای انقلاب پرورش داد.
وی وقتی از گذشته*اش حرف می*زد، داستان حُر را بازگو می*کرد و می*گفت:
"حُر قبل از همه به میدان کربلا رفت و به شهادت رسید. من نیز باید جزء اولین*ها باشم".

در همان روزهای اول جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به جبهه رفت و همگام با سردار شهید سید مجتبی هاشمی که فرمانده گروه چریکی فدائیان اسلام بود،به مبازه علیه تجاوزگران بعثی پرداخت ودر کوتاه مدتی آنقدر دلاورانه جنگید که دشمن برای سرش جایزه تعیین کرده بود.
وی از خدا می خواست که تمام گذشته*اش را پاک کند و هیچ چیز از او باقی نماند؛ نه اسم، نه شهرت، نه مزار و سرانجام در تاریخ 17 آذر سال 1359 در دشت*های شمالی آبادان به آرزوی دیرین خود یعنی شهادت رسید."

محمد تهرانی، آخرین همرزم شاهرخ ضرغام نحوه شهادت وی را اینگونه نقل می کند: "ساعت 9 صبح بود.
تانک*های دشمن مرتب شلیک می*کردند و جلو می*آمدند. شاهرخ از جا بلند شد و روی خاکریز رفت. من هم دویدم و 2 گلوله آرپی*جی پیدا کردم.
هنوز گلوله آخر را شلیک نکرده بودم که صدایی شنیدم.
به سمت شاهرخ دویدم.
روی سینه*اش حفره*ای از اصابت گلوله تیربار تانک ایجاد شده بود. عراقی*ها نزدیک شدند. من با یک اسیر عراقی پناه گرفتم.
از دور دیدم چند عراقی کنار پیکر شاهرخ ایستاده*اند و از خوشحالی هلهله می*کردند."

حُر شهدای جنگ+عکس


حُر شهدای جنگ+عکس


 

♔ŠĦДĦДB♔

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Aug 2, 2013
ارسالی‌ها
5,570
پسندها
1,239
امتیازها
113
محل سکونت
اهواز
تخصص
چت كردن
دل نوشته
زندگي هميشه برخلاف ارزوهايم گذشت.....
بهترین اخلاقم
زودرنج

اعتبار :

داستان بهروز وثوقی
عصر يکي از روزها شخصي وارد کاباره ميامي شد و سراغ شاهرخ را گرفت . گارسون ميز ما را نشان داد. آن شخص هم آمد و کنار ميز ما نشست. بعد از کمي صحبتهاي معمول، گفت: من يک کار کوچک از شما مي خوام و در مقابل پول خوبي پرداخت مي کنم.
بعد چند تا عکس و آدرس و مشخصات را به ما داد و گفت: اين آدرس هتل جهان است. اين هم مشخصات اتاق مورد نظر، شما امشب توي اين اتاق بايد بهروز وثوقي رو با چاقو بزنيد!!
چشمان شاهرخ يکدفعه گرد شد و با تعجب گفت: آدم بُکشم؟!نه آقا اشتباه گرفتي .
آن مرد ادامه داد: نه، فقط مجروحش کنيد. اين يه دعواي ناموسيه، فقط مي خوام خط و نشون براش بکشيم. بعد دستش را داخل کيف بُرد و سه تا دسته اسکناس صد توماني روي ميز گذاشت و گفت: اين پيش پرداخته، اگه موفق شديد دو برابرش رو مي دم. در ضمن اگه احتياج بود، حبيب دولابي و دار و دسته اش هم هستن ! شاهرخ پرسيد: شما از طرف کي هستين، اين پول رو کي داده؟
اما آن آقا جواب درستي نداد .
شب با احتياط کامل رفتيم هتل جهان، يک روز هم در آن حوالي معطل شديم ، اما بهروز وثوقي عصر روز قبل از ايران خارج شده بود.
 

♔ŠĦДĦДB♔

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Aug 2, 2013
ارسالی‌ها
5,570
پسندها
1,239
امتیازها
113
محل سکونت
اهواز
تخصص
چت كردن
دل نوشته
زندگي هميشه برخلاف ارزوهايم گذشت.....
بهترین اخلاقم
زودرنج

اعتبار :

مادر شهید شاهرخ ضرغام :

(خانم عبدالهي (مادر شاهرخ) که در مردادماه 1388 به شاهرخ پیوست. شادی روحش صلوات)

شاهرخ در بيمارستان دروازه شميران به دنيا آمد. از آن زمان تولدش هم خيلي درشت اندام و سنگين وزن بود.
تا سوم راهنمايي بيشتر درس نخواند. از مدرسه اخراجش كردند به خاطر اين*كه شاهرخ نسبت به تبعيض معلم ميان دانش**آموزان مرفه و كم بضاعت اعتراض كرده بود.
عصر يکي از روزهاي تابستان بود. زنگ خانه به صدا در آمد. آن زمان ما در حوالي چهارراه کوکا کولا در خيابان پرستار مي نشستيم. پسر همسايه بود ، گفت: از کلانتري زنگ زدند. مثل اينکه شاهرخ دوباره بازداشت شده سند خانه ما هميشه سر طاقچه آماده بود. تقريباً ماهي يکبار براي سند گذاشتن به کلانتري محل مي رفتم. مسئول كلانتري هم از دست او به ستوه آمده بود ، سند را برداشتم. چادرم را سر کردم و با پسر همسايه راه افتادم. در راه پسر همسايه مي گفت: خيلي از گنده لاتهاي محل، از آقا شاهرخ حساب مي برن، روي خيلي از اونها رو کم کرده. حتي يکدفعه توي دعوا چهار نفر رو با هم زده.
بعد ادامه داد: شاهرخ الان براي خودش کلي نُوچه داره.
حتي خيلي از ماموراي کلانتري ازش حساب مي برن . ديگر خسته شده بودم. با خودم گفتم: شاهرخ ديگه الان هفده سالشه. اما اينطور اذيت مي کنه، واي به حال وقتي که بزرگتر بشه. چند بار مي خواستم بعد از نماز نفرينش کنم. اما دلم برايش سوخت. ياد يتيمي و سختي هائي که کشيده بود افتادم. بعد هم به جاي نفرين دعايش کردم ، وارد کلانتري شدم. با کارهاي پسرم، همه من را مي شناختند. مامور جلوي در گفت: برو اتاق افسر نگهبان
درب اتاق باز بود. افسر نگهبان پشت ميز بود. شاهرخ هم با يقه باز و موهاي به هم ريخته مقابل او روي صندلي نشسته بود. پاهايش را هم روي ميز انداخته بود. تا وارد شدم داد زدم و گفتم: مادر خجالت بکش پاهات رو جمع کن ؛ بعد رفتم جلوي ميز افسر و سند را گذاشتم و گفتم: من شرمنده ام، بفرمائيد

با عصبانيت به شاهرخ نگاه کردم و بعد از چند لحظه گفتم: دوباره چيکار کردي؟ شاهرخ گفت: با رفيقا سر چهار راه کوکا وايساده بوديم. چند تا پيرمرد با گاري هاشون داشتند ميوه مي فروختند، يکدفعه يه پاسبون اومد و بار ميوه پيرمردها رو ريخت توي جوب، اما من هيچي نگفتيم بعد هم اون پاسبون به پيرمردا فحش ناموس داد من هم نتونستم تحمل کنم و رفتم جلو همينطور تو چشماش نگاه مي کردم. ساکت شد. فهميده بود چقدر ناراحتم ، سرش را انداخت پائين .
افسر نگهبان گفت: اين دفعه احتياجي به سند نيست. ما تحقيق کرديم و فهميديم مامور ما مقصر بوده. بعد مكثي كرد و ادامه داد: به خدا ديگه از دست پسر شما خسته شدم. دارم توصيه مي کنم، مواظب اين بچه باشيد. اينطور ادامه بده سرش مي ره بالاي دار .!
شب بعد از نماز سرم را گذاشتم روي مهر و بلند بلند گريه مي کردم. بعد هم گفتم:
خدايا از دست من کاري بر نمي ياد، خودت راه درست رو نشونش بده.
خدايا پسرم رو به تو سپردم، عاقبت به خيرش کن.
 
بالا پایین