Welcome!
By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.
SignUp Now!
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
-
نابرده رنج گنج میسر نخواهد شد
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
#سعدی
-
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست
#سعدی
-
یادت نمیکنم به همه عمر زانکه یاد
آنکس کند که دلبرش از یاد میرود
#سعدی
-
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
#سعدی
-
دیدار یار غایب، دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان، بر تشنه ای ببارد
بیحاصل است یارا اوقات زندگانی
الا دمـی کـه یـاری با همـدمی برآیـد
#سعدی
-
مه چنین خوب نباشد تو مگر خورشیدی
دل چنین سخت نباش تو مگر خارایی
دوست دارم که کست دوست ندارد جز من
حیف باشد که تو در خاطر اغیار آیی
#سعدی
-
گذشت بر من از آسیب عشقت آن چه گذشت
هنوز منتظرم تا چه حکم فرمایی
دو روزه باقی عمرم فدای جان تو باد
اگر بکاهی و در عمر خود بیفزایی
#سعدی
-
شهری به گفت و گوی تو در تنگنای شوق
شب روز میکنند و تو در خواب صبحگاه
گفتم بنالم از تو به یاران و دوستان
باشد که دست ظلم بداری ز بیگناه
#سعدی
-
در کوی تو معروفم
و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده
یوسف ندریده...
👤 #سعدی
-
گفتی نظر خطاست
تو دل میبری رواست...؟
👤 #سعدی
-
خیالِ روی کسی در سرَست هر کس را
مرا خیالِ کسی کز خیال بیرونَ ست
#سعدی
-
رفتی و همچنان به خیال من اندری
گویی که در برابر چشمم مصوری
فکرم به منتهای جمالت نمیرسد
کز هر چه در خیال من آمد نکوتری
#سعدی
-
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر
ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم
#سعدی
-
تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم
با وجودش ز من آواز نیاید که منم
#سعدی
-
من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم
برنگیرم وگرم چشم بدوزند به تیر
#سعدی
-
یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود
کاو را به سر کشته هجران گذری بود
آن دوست که ما را به ارادت نظری هست
با او مگر او را به عنایت نظری بود
#سعدی
-
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
#سعدی
-
شادی به روزگار گدایان کوی دوست
بر خاک ره نشسته به امید روی دوست
گفتم به گوشهای بنشینم ولی دلم
ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست
#سعدی
-
تا روانم هست خواهم راند نامت بر زبان
تا وجودم هست خواهم کند نقشت در ضمیر
#سعدی
-
ابرویش خم به کمان ماند و قد راست به تیر
کس ندیدم که چنین تیر و کمانی دارد
#سعدی
-
دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم
خیمه بر بالای منظوران بالایی زدم
خرقهپوشان صوامع را دو تایی چاک شد
چون من اندر کوی وحدت گوی تنهایی زدم
#سعدی
-
گَر مرا هیچ نباشد
نه به دنیا
نه به عُقبی
چون تو دارم
همه دارم،
دگرم هیچ نباید...
#سعدی