*مینا*
مــدیـر بـازنشـسـتـه
- تاریخ ثبتنام
- Sep 12, 2013
- ارسالیها
- 3,063
- پسندها
- 366
- امتیازها
- 83
- محل سکونت
- زیر اسمون خدا
- تخصص
- ترانه سرا
- دل نوشته
- هر وقت دلت شکست خورده هاشو خودت جمع کن نزار هر نامردی منت دست زخمیشو روت بزاره
- بهترین اخلاقم
- بخشیدن
اعتبار :
علم سیاست در ایران
نویسنده: دانشجوی علوم سیاسی - ۱۳٩٠/٩/۱٦
در مقاله حاضر ابتدا در یک بررسى توصیفى نشان دادهایم که برداشتهاى متعدد از سیاست و علم سیاست چگونه صورت گرفته است. هرچند در این متن اختلاف میان تفکر انسان قدیم با تفکر انسان معاصر بهصورت یک پیشفرض تلقى شده، امّا انگاره متن به این موضوع توجه دارد که علم سیاست مبتنى بر نگرش غیرمادى دور از دسترس نیست. در مطالعه صورت گرفته برداشتهاى متعدد از علم سیاست گاهى موارد از منظر نگرش به موضوع، روش و غایت و در برخى موارد از نگاه به پیامدها، نتایج و کاربرد و در بعضى موارد از نگرش به تعریف، قلمرو مبانى و مبادى علم دانسته شده است. سپس این اختلاف برداشتها در دستهبندى منسجمى در سه گروه کلاسیک، مدرن و پستمدرن قرار گرفتهاند. در ادامه با بررسى اجمالى وضعیت علم سیاست در ایران، ضمن پرداختن به ویژگىهاى علم سیاست در ایران به معایب آن، از قبیل غیرمولد بودن، غیر بومى بودن و ناکارآمدى، اشاره شده است. سرانجام در رویکردى آسیبشناسانه نیاز به بازشناسى، بازنگرى و بازسازى علم سیاست در سه حوزه روششناسى، هدفمندى و موضوعشناسى مورد تأکید قرار گرفته است.
مهمترین دغدغه محقق علم سیاست در حوزه علوم اسلامى، بررسى هویت علم سیاست و راههاى کاربردى کردن آن در ایران امروز است. بهنظر مىرسد دستیابى به چنین دغدغهاى نیازمند بررسى مفهوم سیاست، علم سیاست و برداشتهاى متعدد از آن، بررسى وضعیت علم سیاست در ایران و نیاز به علم سیاست مبتنى بر آموزههاى دینى است.
تفکر انسان قدیم و انسان معاصر
به لحاظ برداشتهاى متعدد و ذهنیتهاى متفاوت انسان قدیم و معاصر از سیاست و علم سیاست، ابتدا به ویژگىهاى انسان قدیم و جدید مىپردازیم.
اولین تفاوت در وضعیت علم است، یعنى انسان امروز علمش بسیار زیاد شده و متقابلاً جهلش نیز زیاد شده است و ثمره این مطلب در شکاکیت او ظاهر گردیده است. به عبارتى، هرچه مدرنتر مىشود شکاکیت و تردید او بیشتر مىشود و مىفهمد که چیزى نمىفهد. این شکاکیت به حوزه سیاست و علم سیاست نیز تسرى یافت، در حالى که انسان قدیم بهندرت شکاک بود و معتقد بود حقیقت ثابتى وجود دارد و مىشود آنرا شناخت.
دومین تفاوت در نگرش به جهان هستى است، یعنى انسان امروز مىخواهد جهان را تغییر بدهد و امور را بر وفق مراد خود کند، در حالى که انسان قدیم معتقد بود باید تغییر جان بدهى و مراد را بر وفق امور کنى. به عبارتى، به اعتقاد انسان قدیم، اگر درون درست شود مىتوان بیرون را درست کرد، ولى انسان مدرن مىگوید تغییر جان نمىدهم بلکه جهان را تغییر مىدهم.
سومین تفاوت در قدرت است. انسان امروز در حالىکه قدرتش بیشتر شده، عجزش نیز بیشتر شده و لذت کمتر مىبرد. بسیارى از افسردگىها و رنجهاى انسان امروز به این دلیل است که دیگر کامروا نیست و از زندگى لذت نمىبرد؛ در مقابل، انسان قدیم قدرتش کم بود، عجزش هم کم بود ولى از زندگى لذت مىبرد. انسان مدرن حوزه سیاست و علم سیاست را فقط در رابطه با قدرت مىبیند و از امور معنوى غافل شده است.
چهارمین تفاوت مربوط به حوزه اخلاق و سیاست است. انسان معاصر دچار هرج و مرج اخلاقى شده و هدف زندگىاش را از دست داده است؛ وقتى هدف زندگى از بین برود دیگر بد و خوب معنا ندارد. و نظام اخلاقى وجود ندارد. و با رفتن اخلاق، قدرت معیار خوب و بد مىشود. انسان معاصر با جدایى سیاست از اخلاق، هدف سیاسىاش صرفاً مادى شده است؛ در حالى که انسان قدیم معناى زندگىاش را مرتبط با هدف خلقتش ساخت. وقتى انسان هدف در زندگى داشته باشد داراى نظام اخلاقى نیز خواهد بود.
پنجمین تفاوت در آگاهى از وضعیت خود است. انسان مدرن هویت خود را در «فردیت خود» مىبیند، یعنى در امور نظرى عقل خود بنیاد را ملاک مىداند و در امور عملى وجدان فردى خود را ملاک مىگیرد؛ فقط براساس تشخیص خود به زندگى مىپردازد. تأثیر این نگرش در سیاست و علم سیاست در تقدم فرد بر دولت و آزادىهاى سیاسى تجلى یافته است. در حالى که انسان قدیم هویت خود را در عضویت جمع مىدید، یعنى انسان قدیم یکى از ویژگىهایش این بود که هویت خود را در عضویت جماعت معرفى مىکرد.2
در نتیجهگیرى مىتوان گفت در تفکر انسان قدیم سیاست عین جامعه و دولت بود؛ فرد جزئى از دولت بود و همه چیز در اختیار دولت قرار داشت، در حالى که در اندیشه جدید سیاستبخشى از جامعه است و انسان بخشى از آزادى خود را به دولت مىدهد که با گذشتن آزادانه از بخشى از حقوق خود، دولت را به وجود آورد، چون هر انسانى در تعارض با انسان دیگر است، لذا دولت را بهوجود مىآورند تا به تعارضات نظم دهند. در اندیشه جدید اخلاق از سیاست جدا مىشود اما در اندیشه کلاسیک پایه سیاست قرار مىگیرد.
روش تفکر انسان در دوره جدید از دو جهت دگرگون شده است: یکى، در روش اخلاقى است، زیرا انسان در گذشته روش اخلاقى داشت، اما انسان جدید روشى علمى و تجربى دارد، حالت تکنیک پیدا مىکند و قاعدهاى تکنیکى (قدرت) در خدمت هدف شخصى یعنى نظم قرار مىگیرد و این قاعده تکنیکى راه را به علم سیاست جدید باز مىکند هرچند پست مدرنها معتقدند مدرنیته نه تنها انسان را آزاد نکرد بلکه او را بنده تکنیک خود کرد و او را تک ساحتى و بنده ماشین نمود؛ از اینرو اساس عقلگرایى که تکنیک از آن زاییده شده باید از بین برود تا انسان آزاد شود.
دوم، از نظر محتوا است. در دوره کلاسیک سیاست شمول داشت و تمام زندگى انسانها را دربر مىگرفت، ولى در اندیشه جدید سیاست جزئى از زندگى مادى مىشود و چون اخلاق از سیاست جدا شده، سیاست به لحاظ محتوایى براساس منفعت و فایدهگرایى در نظر گرفته مىشود.
برداشتها از علم سیاست
در گرایش کلاسیک، علم سیاست به اعتبار غایت، موضوع، روششناسى، علت غایى، ماهیت، بینش ارزشى و هنجارى و تعریف علم، طبقه بندى مىشود. ویژگىهاى گرایشى کلاسیک در مورد علم سیاست را مىتوان چنین برشمرد:
1 - چون علوم تجربى و انسانى از فلسفه سیاسى جدا نشده بودند با یک نگرش کلى به پدیده سیاست مىپرداختند؛
2 - فرجامخواهى و تأکید بر هدفى چون خیر و سعادت در حوزه علم سیاست و سیاست؛
3 - برداشتى آرمانخواهانه و ایدهآلیستى از حوزه علم سیاست و سیاست؛
4 - از طریق علم سیاست به دنبال حقیقتیابى بودند؛
5 - حوزه اخلاق از سیاست جدا نبود و اخلاق را پایه سیاست مىدانستند؛
6 - فرد جزئى از دولت و همه چیز در حیطه و هژمونى دولت بود؛
7 - علم سیاست و سیاست شمول داشت و شامل تمام زندگى انسانها مىشد و مترادف با حکمت بود؛
8 - روششناسى قیاسى و کلنگر داشتند.
در گرایش مدرن، علم سیاست به اعتبار غایت، جنبه کاربردى، موضوع، روش شناختى، علت فاعلى، ارزش و هنجارها، تعریف علم، پیامدها، عرصه و قلمرو آن و دیدگاه فمینیستى طبقه بندى مىشود. گرایش مدرن در مورد علم سیاست داراى ویژگىهاى زیر است:
1 - منفعتخواهى و فایدهگرایى؛
2 - واقعگرایى و استقراگرایى؛
3 - از طریق علم سیاست به دنبال حقیقتسازى؛
4 - جدایى دو حوزه اخلاق و سیاست از هم که در نتیجه سیاست جزئى از زندگى مادى مىشود؛
5 - فرد دولت را به وجود مىآورد؛
6 - علم سیاست در امور جزئى و تجربى قابل طرح است؛
7 - غایت علم سیاست، نظم، رفاه و کاربردى بودن آن است؛
8 - روششناسى تجربى و مشاهدهگرى اساسى و نیز روشهاى تفسیرى و تأویلگرایى بهتدریج مطرح شده است.
گرایش پست مدرنیستى به علم سیاست نیز داراى ویژگىهاى ذیل است:
1 - عدم دست یابى به تصویرى از جهان براساس معیارهاى معتبر؛
2 - روششناسى شالودهشکنى و ساختارشکنى در روشهاست؛
3 - معرفتشناسى علم سیاست دوره مدرن بهطور کلى دگرگون شده است؛
4 - نه تنها علم سیاست تغییر کرده بلکه جهان مورد مطالعه آن نیز تغییر کرده است؛
5 - ماهیت و طرز عمل سیاست و علم سیاست در گفتمان ساخته مىشود؛
6 - دانش سیاسى انسان تابع قدرت سیاسى است؛
7 - روششناسى گفتمانى و نسبىگراست.
پیشینه علم سیاست در ایران
علم سیاست در ایران از بدو تأسیس تا به امروز سه دوره را پشت سر گذاشته است:
1 - از تأسیس مدرسه علوم سیاسى تا دانشگاه تهران؛
2 - از تأسیس دانشگاه تهران تا پایان دهه 1350؛
3 - از پیروزى انقلاب اسلامى تاکنون.
1. آغاز ورود علم سیاست به ایران به سال 1277 شمسى و به تأسیس مدرسه علوم سیاسى بازمىگردد. هدف این مدرسه کاربردى بود و بنیانگذاران آن در پى پرورش نیروى انسانى بهمنظور اشتغال در دستگاه وزارت امور خارجه بودند. به همین دلیل تا سال 1305 مدرسه، جزئى از وزارت خارجه بود و محتواى دروس آن را اغلب سیاست خارجى، آموزش دیپلماسى و حقوق بینالملل تشکیل مىداد و از آموزش مسائل مربوط به حکومت و سیاست ایران خبرى نبود. با کودتاى سوم اسفند 1299 و بر سر کار آمدن رضاخان فعالیت مدرسه متوقف شد و بعد از مدتى در سال 1305 مدرسه علوم سیاسى از وزارت خارجه جدا و با مدرسه عالى حقوق ادغام گردید و در سال 1313 با تأسیس دانشگاه تهران همراه با مدرسه عالى تجارت، جاى خود را به دانشکده حقوق و علوم سیاسى داد، که به قول عنایت، با این وصف در راه رشد علوم سیاسى چه در دانشگاه و چه در میان روشنفکران چندان مؤثر نبود.3 و از طرفى، سلطه نظام آموزش فرانسوى موجب غلبه رویکرد حقوقى در مطالعه پدیدههاى سیاسى شده بود. سیاستپژوهان ایرانى بجاى تحلیل مسائل سیاسى روز، به حوزه ترجمه آثار خارجى روى آوردند. با بازگشت تعداد بیشترى از دانشآموختگان علم سیاست از غرب بىعلاقگى به شناخت فرهنگ خودى ویژگى عمده علم سیاست گردید.
ویژگىهاى علم سیاست در دوره اول: گرایشهاى محافظهکارانه، پرهیز از تحلیل مسائل سیاسى، غلبه رویکرد حقوقى در مطالعات سیاسى، گرایش به سمت ترجمه آثار خارجى و گریز از پرداختن به مسائل سیاسى ایران و فرهنگ خودى، از مشخصات بارز دوره اول محسوب مىشود.
2. از تأسیس دانشگاه تهران تا پایان دهه 1350: در دهه 1350 سه رویداد مهم توانست موجب بهبود نسبى وضعیت علم سیاست گردد:
نخست، علوم سیاسى در دانشگاه تهران از سلطه حقوق رهایى یافت و به سمت استقلال علمى گرایش یافت؛
دوم، خارج شدن رشته علم سیاست از انحصار دانشگاه تهران و تأسیس این رشته در دانشگاه ملى ایران (دانشگاه شهید بهشتى فعلى) که موجب نوعى رقابت حرفهاى شد و همین امر به استحکام علوم سیاسى کمک کرد؛
سوم، روشهاى جامعهشناختى به جاى رویکرد حقوقى در مطالعات ایران تقویت شد و برنامههاى آموزشى رشته علوم سیاسى تغییر کرد و برخى دروس جدید تصویب شد و چند مؤسسه و نشریه جدید در صحنه سیاست حضور یافتند.
ویژگىهاى علم سیاست در دوره دوم: رویکرد جامعه شناختى به جاى رویکرد حقوقى در علم سیاست، گسترش رشته علم سیاست در چند دانشگاه و مؤسسه علمى و پیشرفت در شاخه آموزشى و تأسیس دورههاى فوقلیسانس و دکتراى علوم سیاسى از مشخصات بارز این دوره محسوب مىشود.
3. پیروزى انقلاب اسلامى تاکنون: در پى پیروزى انقلاب اسلامى، اختیارات حوزه دانشکده علوم سیاسى بیشتر شد و به دلیل شرایط آغازین انقلاب اسلامى، وجود گروهها و جناحهاى سیاسى و تجمع دستهها و احزاب سیاسى مخالف و معارض نظام سیاسى در دانشگاهها فضاى التهابآمیز و آشفتهاى را ایجاد کرد و همین امر باعث گردید رهبر انقلاب اسلامى براى برخورد با نیروهاى مخالف و معارض و اصلاح نظام آموزشى دانشگاهها در اردیبهشت 1359 دانشگاهها را تعطیل و برنامه اسلامى کردن دانشگاهها با عنوان «انقلاب فرهنگى» آغاز گردد.4
یکى از اهداف اصلاحات نظام آموزشى اسلامى کردن علوم انسانى بهعنوان مهمترین محور دگرگونى دانشگاهها بود.5 ستاد انقلاب فرهنگى بر مبناى چنین نگرشى کار خود را آغاز کرد و علىرغم آنکه برنامه مصوب ستاد انقلاب فرهنگى با برنامه قبلى تفاوتهاى آشکارى داشت، در محتواى علم سیاست و چارچوب آن نسبت به پیش از انقلاب تغییر جدى حاصل نشد هرچند براى بومىگرایى در علم سیاست گرایشهایى به سمت روش جامعهشناسى ماکس وبر به وجود آمد، اما ثمرات عملى چندانى به بار نیاورد و صرفاً شاهد گسترش کمّى رشته علوم سیاسى در چند دانشگاه و مؤسسه بودیم.
ویژگىهاى علم سیاست در دوره سوم:
1 - ایجاد تغییرات کمّى در رشته علوم سیاسى؛
2 - سلطه گرایشهاى پوزیتیویستى در رشته علوم سیاسى؛
3 - پرهیز از تحلیل مسائل ایران و حوزه قدرت سیاسى؛
4 - بومى نشدن علم سیاست در ایران؛
5 - غیرکاربردى بودن علم سیاست در ایران؛
6 - غیرمولد بودن علم سیاست در ایران؛
7 - سرمایهگذارى نکردن واقعى در حوزه علم سیاست از ناحیه بخش خصوصى و دولت.
در این سه دوره، با وجود دگرگونى و تغییرات زیاد در علم سیاست از بدو تأسیس تاکنون، متأسفانه این دگرگونىها و تغییرات اساسى نبودهاند و همچنان مشکلات جامعه ایران در حوزه سیاست باقى مانده است.
نویسنده: دانشجوی علوم سیاسی - ۱۳٩٠/٩/۱٦
در مقاله حاضر ابتدا در یک بررسى توصیفى نشان دادهایم که برداشتهاى متعدد از سیاست و علم سیاست چگونه صورت گرفته است. هرچند در این متن اختلاف میان تفکر انسان قدیم با تفکر انسان معاصر بهصورت یک پیشفرض تلقى شده، امّا انگاره متن به این موضوع توجه دارد که علم سیاست مبتنى بر نگرش غیرمادى دور از دسترس نیست. در مطالعه صورت گرفته برداشتهاى متعدد از علم سیاست گاهى موارد از منظر نگرش به موضوع، روش و غایت و در برخى موارد از نگاه به پیامدها، نتایج و کاربرد و در بعضى موارد از نگرش به تعریف، قلمرو مبانى و مبادى علم دانسته شده است. سپس این اختلاف برداشتها در دستهبندى منسجمى در سه گروه کلاسیک، مدرن و پستمدرن قرار گرفتهاند. در ادامه با بررسى اجمالى وضعیت علم سیاست در ایران، ضمن پرداختن به ویژگىهاى علم سیاست در ایران به معایب آن، از قبیل غیرمولد بودن، غیر بومى بودن و ناکارآمدى، اشاره شده است. سرانجام در رویکردى آسیبشناسانه نیاز به بازشناسى، بازنگرى و بازسازى علم سیاست در سه حوزه روششناسى، هدفمندى و موضوعشناسى مورد تأکید قرار گرفته است.
مهمترین دغدغه محقق علم سیاست در حوزه علوم اسلامى، بررسى هویت علم سیاست و راههاى کاربردى کردن آن در ایران امروز است. بهنظر مىرسد دستیابى به چنین دغدغهاى نیازمند بررسى مفهوم سیاست، علم سیاست و برداشتهاى متعدد از آن، بررسى وضعیت علم سیاست در ایران و نیاز به علم سیاست مبتنى بر آموزههاى دینى است.
تفکر انسان قدیم و انسان معاصر
به لحاظ برداشتهاى متعدد و ذهنیتهاى متفاوت انسان قدیم و معاصر از سیاست و علم سیاست، ابتدا به ویژگىهاى انسان قدیم و جدید مىپردازیم.
اولین تفاوت در وضعیت علم است، یعنى انسان امروز علمش بسیار زیاد شده و متقابلاً جهلش نیز زیاد شده است و ثمره این مطلب در شکاکیت او ظاهر گردیده است. به عبارتى، هرچه مدرنتر مىشود شکاکیت و تردید او بیشتر مىشود و مىفهمد که چیزى نمىفهد. این شکاکیت به حوزه سیاست و علم سیاست نیز تسرى یافت، در حالى که انسان قدیم بهندرت شکاک بود و معتقد بود حقیقت ثابتى وجود دارد و مىشود آنرا شناخت.
دومین تفاوت در نگرش به جهان هستى است، یعنى انسان امروز مىخواهد جهان را تغییر بدهد و امور را بر وفق مراد خود کند، در حالى که انسان قدیم معتقد بود باید تغییر جان بدهى و مراد را بر وفق امور کنى. به عبارتى، به اعتقاد انسان قدیم، اگر درون درست شود مىتوان بیرون را درست کرد، ولى انسان مدرن مىگوید تغییر جان نمىدهم بلکه جهان را تغییر مىدهم.
سومین تفاوت در قدرت است. انسان امروز در حالىکه قدرتش بیشتر شده، عجزش نیز بیشتر شده و لذت کمتر مىبرد. بسیارى از افسردگىها و رنجهاى انسان امروز به این دلیل است که دیگر کامروا نیست و از زندگى لذت نمىبرد؛ در مقابل، انسان قدیم قدرتش کم بود، عجزش هم کم بود ولى از زندگى لذت مىبرد. انسان مدرن حوزه سیاست و علم سیاست را فقط در رابطه با قدرت مىبیند و از امور معنوى غافل شده است.
چهارمین تفاوت مربوط به حوزه اخلاق و سیاست است. انسان معاصر دچار هرج و مرج اخلاقى شده و هدف زندگىاش را از دست داده است؛ وقتى هدف زندگى از بین برود دیگر بد و خوب معنا ندارد. و نظام اخلاقى وجود ندارد. و با رفتن اخلاق، قدرت معیار خوب و بد مىشود. انسان معاصر با جدایى سیاست از اخلاق، هدف سیاسىاش صرفاً مادى شده است؛ در حالى که انسان قدیم معناى زندگىاش را مرتبط با هدف خلقتش ساخت. وقتى انسان هدف در زندگى داشته باشد داراى نظام اخلاقى نیز خواهد بود.
پنجمین تفاوت در آگاهى از وضعیت خود است. انسان مدرن هویت خود را در «فردیت خود» مىبیند، یعنى در امور نظرى عقل خود بنیاد را ملاک مىداند و در امور عملى وجدان فردى خود را ملاک مىگیرد؛ فقط براساس تشخیص خود به زندگى مىپردازد. تأثیر این نگرش در سیاست و علم سیاست در تقدم فرد بر دولت و آزادىهاى سیاسى تجلى یافته است. در حالى که انسان قدیم هویت خود را در عضویت جمع مىدید، یعنى انسان قدیم یکى از ویژگىهایش این بود که هویت خود را در عضویت جماعت معرفى مىکرد.2
در نتیجهگیرى مىتوان گفت در تفکر انسان قدیم سیاست عین جامعه و دولت بود؛ فرد جزئى از دولت بود و همه چیز در اختیار دولت قرار داشت، در حالى که در اندیشه جدید سیاستبخشى از جامعه است و انسان بخشى از آزادى خود را به دولت مىدهد که با گذشتن آزادانه از بخشى از حقوق خود، دولت را به وجود آورد، چون هر انسانى در تعارض با انسان دیگر است، لذا دولت را بهوجود مىآورند تا به تعارضات نظم دهند. در اندیشه جدید اخلاق از سیاست جدا مىشود اما در اندیشه کلاسیک پایه سیاست قرار مىگیرد.
روش تفکر انسان در دوره جدید از دو جهت دگرگون شده است: یکى، در روش اخلاقى است، زیرا انسان در گذشته روش اخلاقى داشت، اما انسان جدید روشى علمى و تجربى دارد، حالت تکنیک پیدا مىکند و قاعدهاى تکنیکى (قدرت) در خدمت هدف شخصى یعنى نظم قرار مىگیرد و این قاعده تکنیکى راه را به علم سیاست جدید باز مىکند هرچند پست مدرنها معتقدند مدرنیته نه تنها انسان را آزاد نکرد بلکه او را بنده تکنیک خود کرد و او را تک ساحتى و بنده ماشین نمود؛ از اینرو اساس عقلگرایى که تکنیک از آن زاییده شده باید از بین برود تا انسان آزاد شود.
دوم، از نظر محتوا است. در دوره کلاسیک سیاست شمول داشت و تمام زندگى انسانها را دربر مىگرفت، ولى در اندیشه جدید سیاست جزئى از زندگى مادى مىشود و چون اخلاق از سیاست جدا شده، سیاست به لحاظ محتوایى براساس منفعت و فایدهگرایى در نظر گرفته مىشود.
برداشتها از علم سیاست
در گرایش کلاسیک، علم سیاست به اعتبار غایت، موضوع، روششناسى، علت غایى، ماهیت، بینش ارزشى و هنجارى و تعریف علم، طبقه بندى مىشود. ویژگىهاى گرایشى کلاسیک در مورد علم سیاست را مىتوان چنین برشمرد:
1 - چون علوم تجربى و انسانى از فلسفه سیاسى جدا نشده بودند با یک نگرش کلى به پدیده سیاست مىپرداختند؛
2 - فرجامخواهى و تأکید بر هدفى چون خیر و سعادت در حوزه علم سیاست و سیاست؛
3 - برداشتى آرمانخواهانه و ایدهآلیستى از حوزه علم سیاست و سیاست؛
4 - از طریق علم سیاست به دنبال حقیقتیابى بودند؛
5 - حوزه اخلاق از سیاست جدا نبود و اخلاق را پایه سیاست مىدانستند؛
6 - فرد جزئى از دولت و همه چیز در حیطه و هژمونى دولت بود؛
7 - علم سیاست و سیاست شمول داشت و شامل تمام زندگى انسانها مىشد و مترادف با حکمت بود؛
8 - روششناسى قیاسى و کلنگر داشتند.
در گرایش مدرن، علم سیاست به اعتبار غایت، جنبه کاربردى، موضوع، روش شناختى، علت فاعلى، ارزش و هنجارها، تعریف علم، پیامدها، عرصه و قلمرو آن و دیدگاه فمینیستى طبقه بندى مىشود. گرایش مدرن در مورد علم سیاست داراى ویژگىهاى زیر است:
1 - منفعتخواهى و فایدهگرایى؛
2 - واقعگرایى و استقراگرایى؛
3 - از طریق علم سیاست به دنبال حقیقتسازى؛
4 - جدایى دو حوزه اخلاق و سیاست از هم که در نتیجه سیاست جزئى از زندگى مادى مىشود؛
5 - فرد دولت را به وجود مىآورد؛
6 - علم سیاست در امور جزئى و تجربى قابل طرح است؛
7 - غایت علم سیاست، نظم، رفاه و کاربردى بودن آن است؛
8 - روششناسى تجربى و مشاهدهگرى اساسى و نیز روشهاى تفسیرى و تأویلگرایى بهتدریج مطرح شده است.
گرایش پست مدرنیستى به علم سیاست نیز داراى ویژگىهاى ذیل است:
1 - عدم دست یابى به تصویرى از جهان براساس معیارهاى معتبر؛
2 - روششناسى شالودهشکنى و ساختارشکنى در روشهاست؛
3 - معرفتشناسى علم سیاست دوره مدرن بهطور کلى دگرگون شده است؛
4 - نه تنها علم سیاست تغییر کرده بلکه جهان مورد مطالعه آن نیز تغییر کرده است؛
5 - ماهیت و طرز عمل سیاست و علم سیاست در گفتمان ساخته مىشود؛
6 - دانش سیاسى انسان تابع قدرت سیاسى است؛
7 - روششناسى گفتمانى و نسبىگراست.
پیشینه علم سیاست در ایران
علم سیاست در ایران از بدو تأسیس تا به امروز سه دوره را پشت سر گذاشته است:
1 - از تأسیس مدرسه علوم سیاسى تا دانشگاه تهران؛
2 - از تأسیس دانشگاه تهران تا پایان دهه 1350؛
3 - از پیروزى انقلاب اسلامى تاکنون.
1. آغاز ورود علم سیاست به ایران به سال 1277 شمسى و به تأسیس مدرسه علوم سیاسى بازمىگردد. هدف این مدرسه کاربردى بود و بنیانگذاران آن در پى پرورش نیروى انسانى بهمنظور اشتغال در دستگاه وزارت امور خارجه بودند. به همین دلیل تا سال 1305 مدرسه، جزئى از وزارت خارجه بود و محتواى دروس آن را اغلب سیاست خارجى، آموزش دیپلماسى و حقوق بینالملل تشکیل مىداد و از آموزش مسائل مربوط به حکومت و سیاست ایران خبرى نبود. با کودتاى سوم اسفند 1299 و بر سر کار آمدن رضاخان فعالیت مدرسه متوقف شد و بعد از مدتى در سال 1305 مدرسه علوم سیاسى از وزارت خارجه جدا و با مدرسه عالى حقوق ادغام گردید و در سال 1313 با تأسیس دانشگاه تهران همراه با مدرسه عالى تجارت، جاى خود را به دانشکده حقوق و علوم سیاسى داد، که به قول عنایت، با این وصف در راه رشد علوم سیاسى چه در دانشگاه و چه در میان روشنفکران چندان مؤثر نبود.3 و از طرفى، سلطه نظام آموزش فرانسوى موجب غلبه رویکرد حقوقى در مطالعه پدیدههاى سیاسى شده بود. سیاستپژوهان ایرانى بجاى تحلیل مسائل سیاسى روز، به حوزه ترجمه آثار خارجى روى آوردند. با بازگشت تعداد بیشترى از دانشآموختگان علم سیاست از غرب بىعلاقگى به شناخت فرهنگ خودى ویژگى عمده علم سیاست گردید.
ویژگىهاى علم سیاست در دوره اول: گرایشهاى محافظهکارانه، پرهیز از تحلیل مسائل سیاسى، غلبه رویکرد حقوقى در مطالعات سیاسى، گرایش به سمت ترجمه آثار خارجى و گریز از پرداختن به مسائل سیاسى ایران و فرهنگ خودى، از مشخصات بارز دوره اول محسوب مىشود.
2. از تأسیس دانشگاه تهران تا پایان دهه 1350: در دهه 1350 سه رویداد مهم توانست موجب بهبود نسبى وضعیت علم سیاست گردد:
نخست، علوم سیاسى در دانشگاه تهران از سلطه حقوق رهایى یافت و به سمت استقلال علمى گرایش یافت؛
دوم، خارج شدن رشته علم سیاست از انحصار دانشگاه تهران و تأسیس این رشته در دانشگاه ملى ایران (دانشگاه شهید بهشتى فعلى) که موجب نوعى رقابت حرفهاى شد و همین امر به استحکام علوم سیاسى کمک کرد؛
سوم، روشهاى جامعهشناختى به جاى رویکرد حقوقى در مطالعات ایران تقویت شد و برنامههاى آموزشى رشته علوم سیاسى تغییر کرد و برخى دروس جدید تصویب شد و چند مؤسسه و نشریه جدید در صحنه سیاست حضور یافتند.
ویژگىهاى علم سیاست در دوره دوم: رویکرد جامعه شناختى به جاى رویکرد حقوقى در علم سیاست، گسترش رشته علم سیاست در چند دانشگاه و مؤسسه علمى و پیشرفت در شاخه آموزشى و تأسیس دورههاى فوقلیسانس و دکتراى علوم سیاسى از مشخصات بارز این دوره محسوب مىشود.
3. پیروزى انقلاب اسلامى تاکنون: در پى پیروزى انقلاب اسلامى، اختیارات حوزه دانشکده علوم سیاسى بیشتر شد و به دلیل شرایط آغازین انقلاب اسلامى، وجود گروهها و جناحهاى سیاسى و تجمع دستهها و احزاب سیاسى مخالف و معارض نظام سیاسى در دانشگاهها فضاى التهابآمیز و آشفتهاى را ایجاد کرد و همین امر باعث گردید رهبر انقلاب اسلامى براى برخورد با نیروهاى مخالف و معارض و اصلاح نظام آموزشى دانشگاهها در اردیبهشت 1359 دانشگاهها را تعطیل و برنامه اسلامى کردن دانشگاهها با عنوان «انقلاب فرهنگى» آغاز گردد.4
یکى از اهداف اصلاحات نظام آموزشى اسلامى کردن علوم انسانى بهعنوان مهمترین محور دگرگونى دانشگاهها بود.5 ستاد انقلاب فرهنگى بر مبناى چنین نگرشى کار خود را آغاز کرد و علىرغم آنکه برنامه مصوب ستاد انقلاب فرهنگى با برنامه قبلى تفاوتهاى آشکارى داشت، در محتواى علم سیاست و چارچوب آن نسبت به پیش از انقلاب تغییر جدى حاصل نشد هرچند براى بومىگرایى در علم سیاست گرایشهایى به سمت روش جامعهشناسى ماکس وبر به وجود آمد، اما ثمرات عملى چندانى به بار نیاورد و صرفاً شاهد گسترش کمّى رشته علوم سیاسى در چند دانشگاه و مؤسسه بودیم.
ویژگىهاى علم سیاست در دوره سوم:
1 - ایجاد تغییرات کمّى در رشته علوم سیاسى؛
2 - سلطه گرایشهاى پوزیتیویستى در رشته علوم سیاسى؛
3 - پرهیز از تحلیل مسائل ایران و حوزه قدرت سیاسى؛
4 - بومى نشدن علم سیاست در ایران؛
5 - غیرکاربردى بودن علم سیاست در ایران؛
6 - غیرمولد بودن علم سیاست در ایران؛
7 - سرمایهگذارى نکردن واقعى در حوزه علم سیاست از ناحیه بخش خصوصى و دولت.
در این سه دوره، با وجود دگرگونى و تغییرات زیاد در علم سیاست از بدو تأسیس تاکنون، متأسفانه این دگرگونىها و تغییرات اساسى نبودهاند و همچنان مشکلات جامعه ایران در حوزه سیاست باقى مانده است.