Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

اصول علم سیاست

اطلاعات موضوع

Kategori Adı علوم سیاسی
Konu Başlığı اصول علم سیاست
نویسنده موضوع *مینا*
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan *مینا*

*مینا*

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 12, 2013
ارسالی‌ها
3,063
پسندها
366
امتیازها
83
محل سکونت
زیر اسمون خدا
تخصص
ترانه سرا
دل نوشته
هر وقت دلت شکست خورده هاشو خودت جمع کن نزار هر نامردی منت دست زخمیشو روت بزاره
بهترین اخلاقم
بخشیدن
مدل گوشی
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه

اعتبار :

اصول علم سیاست

نویسنده: دانشجوی علوم سیاسی - ۱۳٩٠/٩/٥
دیدگاه اندیشمندان ایرانی در مورد سیاست:
1 خواجه نظام*الملک:سیاست عبارت است از آیین حکومت*داری.
2 – ابونصر فارابی (معلم ثانی) : رابطه فرماندهی و فرمانبری و خدمات حکومت خوب را سیاست می*داند. از نظر وی حاصل خدمات سیاست است.
3 – عبدالرحمان کواکبی:در کتاب «طبیعت استبداد» روش اداره عقلانی و باحکمت جامعه را سیاست می*داند.
4 – میرزاملکم خان:دولت در عالم حکمرانی یعنی سیاست و سیاست عبارت است از حکم و تنبیه. به عبارتی از نظر وی سیاست از نظر وی حکومت کردن و فرمان دادن است نه همة فرمانها و احکام، بلکه فرمانهایی که منشأ آن دولت است.
5 – دکتر شریعتی:ایشان در کتاب «تاریخ ادیان»، سیاست را عبارت از خداگاهی انسان نسبت به محیط، جامعه، سرنوشت و زندگی مشترک خود و جامعه*ای که در آن زندگی می*کند و به آن وابسته است، می*داند.

دیدگاه اندیشمندان خارج:
1 – مک* آیور:در کتاب «جامعه و حکومت» سیاست را اینگونه تعریف نموده است: علمی است که به ما می*آموزد چه کسی می*برد؟ چی می*برد؟ کجا می*برد؟ چگونه می*برد؟ و چرا می*برد؟
2 – موریس دوورژه: در کتاب «اصول علم سیاست» هسته اصلی سیاست را قدرت می*داند.
3 – ریمون آرون:از نگاه وی سیاست تصمیم*گیری در مورد رویدادهای ناهمگون در جامعه است. وی سیاست را قدرت و توانایی برگزیدن میان گزینش*های بسیار متفاوت می*داند.

(مهم) تعریف سیاست:
سیاست علم قدرت و هنر اداره حکومت است. به عبارتی هدف و موضوع علم سیاست بررسی و شناخت قدرت سیاسی است.

سیاست از نظر دکتر بشیریه:
سیاست به مفهوم عمل اخذ تصمیم و اجرای آن برای کل جامعه است.



تعریف سیاست عملی یا تأسیسی و نظری یا طبیعی:
سیاست نظری مجموعه مطالعات تاریخی، جامعه*شناسانه و روانشناسانه درباره رفتارهای طبیعی انسان در حوزه سیاست است اما سیاست عملی دانش دقیقتری درباره چگونگی ایجاد ثبات سیاسی، تنظیم روابط بین دولت و شهروندان و چگونگی تبدیل خواست*های عمومی به سیاست*های عمومی است.

تعریف سیاست خرد و کلان:
در مفهوم خرد علم سیاست با نظام سیاسی یا حکومت و نهادهای حکومتی، سیاست*ها و اعمال آنها، شیوه اعمال قدرت و اداره امور جامعه سروکار دارد اما در مفهوم کلان با زمینه*های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، نهادهای حکومتی، استمرار روابط دولتها و زوال حکومت*ها و نهادهای سیاسی غیر دولتی یا NGOها سروکار دارد.

سیاست علم است یا هنر:
علم از روابط پایدار بین پدیده*ها و همچنین علت و معلولی بین آنها بحث می*کند. با چنین تعریفی به نظر می*رسد سیاست علم است و با چنین نگرشی علمی کردن سیاست همچون علوم طبیعی در قرن 19 و 20 صورت پذیرفت که سابقه تلاش برای تأسیس علم سیاست به مکتب اثبات*گرایی اگوست کنت در قرن 19 بازمیگردد.

تعریف دولت:
قدرتی است که در سرزمین معین بر مردمانی معین تسلط پایدار دارد و از نظر داخلی نگهبان نظم و از نظر خارجی پاسدار تمامیت ارضی و منافع ملی است. هر دولت از چهار عنصر تشکیل شده: سرزمین، جمعیت، حاکمیت و قدرت.

تعریف حاکمیت:
قدرت عالیه*ای است که اولاً بر کشور و مردم آن برتری بلامنازع دارد به طوری که همگان در داخل کشور مطیع او می*باشد، ثانیاً کشورهای دیگر آن را به رسمیت شناخته و مورد احترام قرار می*دهند.
حاکمیت را می*توان به حاکمیت درونی و بیرونی تقسیم نمود. منظور از حاکمیت درونی قدرت برتری است که بر تمامی افراد و گروهها و نهادها فرماندهی می*کند و مراد از حاکمیت بیرونی قدرت استقلال و نفی وابستگی به دیگر کشورها می*باشد.

تعریف حکــومت:
حکومت به معنی قوة اجرایی دولت است و حکومت مجموعه ابزارها و عواملی است که قدرت بوسیله آن اعمال می*شود. به بیان دیگر حکومت مجموعه نهادها و ارگانهایی است که حاکم بواسطه آن به اعمال اقتدار می*پردازد. مجموع دستگاههای اداری، سیاسی، نظامی و انتظامی کشور را که در رأس آن هیأتی بنام «هیأت دولت» وجود دارد شامل می*شود.

تعریف ملـت:
مجموعه کسانی است که در درون یک نظام سیاسی بالاتر از قوم و قبیله زندگی می*کنند یا مجموعه افرادی هستند که تحت حکومت یک قانون بسر می*برند. از منظر فرهنگی دولت مجموعه افرادی است که دارای زبان و فرهنگ مشترک هستند.

تعریف قدرت سیاسی:
در هر جامعه قدرتهای گوناگونی اعم از قدرتهای مذهبی، حزبی، محلی و ... وجود دارد. قدرت سیاسی قدرتی بلامنازع است که از دو جهت مادی و معنوی بر دیگر قدرتها اشراف یافته است.

* عوامل بخش قدرت:
1 حوزه اعمال قدرت: یعنی در نتیجه اعمال قدرت چه قشری تحت تأثیر قرار می*گیرد.
2 – دامنه قدرت: یعنی چه اندازه از رفتارها و اعمال افراد یا گروهها موضوع اعمال قدرت است.
3 – نتیجه قدرت: میزان رضایت در نزد افرادی است که بر آنها اعمال قدرت شده است.
4 – شدت تأثیر قدرت: یعنی در نتیجه اعمال قدرت چه میزانی در فتارهای موضوع قدرت تغییر ایجاد می*شود.
5 – پیامدهای قدرت: منظور امواج و ارتعاشات ناشی از اعمال قدرت در جامعه است.
6 – ابزارهای قدرت: یعنی با کدامیک از ابزارهای خشونت*آمیز، قانونی، ایدئولوژیک قدرت اعمال می*شود.
7 – هزینه قدرت: منظور هزینه مادی یا معنوی می*باشد.

تفاوت قدرت و نفوذ:
نفوذ می*تواند بخشی از قدرت باشد و نه بالعکس. نفوذ داشتن حق توانایی، رهبری و فرماندهی است که در آن بیشتر توانایی*های معنوی مد نظر بوده در حالی که در قدرت جنبه بهره*گیری از توانایی*های مادی مد نظر است.

تفاوت قدرت و اقتدار:
اقتدار یعنی قدرتی که مشروعیت آن توسط سنت یا قانون پذیرفته شده است. به عنوان نمونه روابط میان افراد یا گروهها اگر نظم یافته و تابع مقررات باشد اعم از مقررات سنتی یا قانونی این روابط یک روابط اقتداری است. چنانچه اعمال قدرت خارج از سنت، قانون و عرف باشد «قدرت محض» نامیده می*شود نه اقتدار. اقتدار دارای دو وجه است: 1 – حاکمیت یا فرمانروایی، 2 – وجه اطاعت یا فرمانبری



مشــروعیت:
مشروعیت نه صرفاً به قانونی بودن از نظر حقوقی بلکه به پذیرش همه مردم مربوط می*شود. مشروعیت از دیدگاه فلسفی با معیارهایی همچون عدالت و فضیلت سنجیده می*شود اما از زاویه جامعه*شناسی (ماکس وبر) با معیارهایی مانند مشروعیت سنتی، قانونی و کاریزمایی محاسبه می*شود.

مرزهای دانش سیاسی:
دانش سیاسی که موضوع اصلی آن دولت است مرزهای مشترکی با سایر شاخه*های علوم اجتماعی دارد. بعضی از این شاخه*ها دانشهای پشتیبان علم سیاست هستند و برخی هم هم*مرز که هر کدام از این شاخه*ها حوزه*ای بین رشته*ای ا یجاد می*کنند. برای مثال جامعه*شناسی یکی از دانشهای پشتیبان علوم سیاسی است که شاخه*ای بین رشته*ای بنام «جامعه*شناسی سیاسی» ایجاد می*کند.

فلسـفه سیـاسی:
فلسفه سیاسی نه به مفهوم تاریخ اندیشه*های سیاسی بلکه به معنای اندیشیدن به سیاست به شیوه*ای فلسفی است. مسئله مهم سیاسی بحث از ماهیت دولت است. شاید مهمترین مسئله فلسفه سیاسی تأمل درباره بهترین شکل حکومت است.

روانشنـاسی سیاسی:
موضوع روانشناسی سیاسی بررسی تأثیر شخصیت افراد بر سیاست است. برخی روان*شناسان سیاسی بر آن هستند که سیاست و حکومت برای شخصیت*هایی جذاب است که از اعتماد به نفس بالایی برخوردارند و می*توانند از عهده مخاطرات زندگی سیاسی برآیند. برخی دیگر سیاست را برای شخصیت*هایی جذاب می*دانند که در دوران کودکی یا نوجوانی دچار احساس محرومیت عاطفی، بی*اعتمادی، تحقیر، تمسخر و ناکامی بوده*اند که این بحث*ها در خصوص تأثیر شخصیت افراد بر سیاست در نظامهای سیاسی بسته و باز متفاوت است.

منظور از جامعه*شناسی سیاسی چیست؟
موضوع اصلی جامعه*شناسی سیاسی بررسی روابط متقابل میان قدرت دولتی و نیروی اجتماعی و یا به عبارتی بررسی روابط میان جامعه مدنی و دولت است.
جامعه مدنی بعنوان مجموعه نیروها و نهادهای اجتماعی و اقتصادی مبنای اصلی جامعه* سیاسی و دولت را تشکیل می*دهند. از منظری دیگر جامعه*شناسی سیاسی بیشتر نگرشی است از پایین به بالا یعنی بیشتر تأثیرات جامعه بر سیاست را بررسی می*کند حال آنکه علم سیاست نگرشی است بیشتر از بالا به پایین یعنی بیشتر به بررسی ساختار قدرت، فرایند سیاست و تأثیرات آنها بر روابط اجتماعی می*پردازد.

سطوح مختلف جامعه*شناسی سیاسی کدامند؟
1 – سطح فردی: در این سطح نقش عوامل مختلف در رفتار سیاسی فرد بررسی می*شود.
2 – سطح گروهی: در این سطح نقش و نفوذ گروهها، سازمانها و نهادهای جامعه مدنی بر سیاست و عملکرد دولت بررسی می*شود.
3 – سطح دولتی: در این سطح نقش دولت به عنوان عرصه سازش و ستیز بین نیروها و طبقات اجتماعی مطالعه می*شود.

تعریف اقتصاد سیــاسی:
موضوع اقتصاد سیاسی بررسی و فهم روابط متقابل بین نیروهای سیاسی و اقتصادی و همچنین تأثیر موضوع اقتصادی بر حکومتهای منتخب مردم است.

منظور از ژئوپلتیک یا سیاست جغرافیایی یا جغرافیای سیاسی چیست؟
موضوع آن مطالعه مبانی جغرافیایی قدرت دولتهاست. در ژئوپلتیک، تأثیر و نقش مختصات سرزمینی، شرایط آب و هوایی، منابع طبیعی، موقعیت جغرافیایی و ویژگی*های جمعیتی بر شکل و عملکرد نظام سیاسی مورد بررسی قرار می*گیرد.

تعریف جمعیت*شناسی سیاسی:
به عنوان شاخه*ای بین رشته*ای به بررسی تبعات سیاسی تحولات جمعیتی، عوامل سیاسی آن و همچنین تحولات و سیاست*های جمعیتی دولت می*پردازد. برای مثال موضوع انفجار جمعیت در کشورهای در حال توسعه، ترکیب قومی و قبیله*ای و جمعیت مهاجر از موضوعات مورد علاقه جمعیت*شناسی سیاسی است.

(مهم) برداشت*های متفاوت از سیاست را نام برده یکی از آنها را تعریف کنید.
1 – برداشت واقع*گرایانه یا سیاست قدرت*محور، 2 – برداشت فلسفی و اخلاقی، 3 - برداشت حقوقی، 4 - بــرداشت مــدرن:
1 برداشت واقع*گرایانه یا سیاست قدرت*محور:
در این برداشت مهمترین مسئله در سیاست حفظ قدرت است و مصلحت دولت از هر مصلحتی بالاتر است. در این برداشت سیاست بزاری برای حفظ نظم ، امنیت و جلوگیری از آشوب و هرج و مرج است.
ریشه اندیشه واقع*گرایی را می*توان در تاریخ اندیشه*سیاسی کهن در غرب و شرق جستجو کرد. از مهمترین نظریه*پردازان واقع*گرا می*توان توسیدید، کاملیا، توماس هابز، ماکیاول و در قرن بیستم هانس مورگنتا، جورج کنان و هنری کیسنجر را می*توان نامبرد.
ماکیاول از نظریه*پردازان واقع*گرایی است که معتقد است بین اخلاق سیاسی با اخلاق عمومی تفاوت وجود دارد به عنوان مثال آنچه که از نظر اخلاق عمومی پسندیده است مثل وفای به عهد ممکن است از نظر اخلاق سیاسی پسندیده نباشد. از نظر ماکیاول شهریار موظف است تا آشفتگی و هرج و مرج را به نظم و انتظام تبدیل کند.
وی در کتاب خود با عنوان «شهریار» اضافه می*کند: حاکم برای دستیابی به این اهداف مجاز است از زور، خشونت، فریب و نیرنگ بهره گیرد. شهریار به بهترین وجه موفق خواهد شد که از میان جانوران روباه و شیر را برگزیند.
ویژگی اصلی مکتب فکری واقع*گرا بدبینی به سرشت انسان، تأکید بر جدایی خیر انسانی و خیر اخلاقی و تلقی سیاست به عنوان عرصه*ای برای مبارزه برای کسب قدرت است.

2 برداشت فلسفی و اخلاقی:
از این دیدگاه سیاست و قدرت فی نفسه هدف نیست بلکه ابزار و وسیله*ای برای هدفی والاتر همچون خیر، سعادت و فضیلت همگانی است.
افلاطون بعنوان یکی از فلاسفه یونان باستان که نگرشی فلسفی و اخلاقی به سیاست داشت معتقد بود انسانها بدنبال دو دسته از خیرات هستند: 1 – خیرات محدود، 2 – خیرات نامحدود.
از نگاه افلاطون، قدرت و ثروت از خیرات محدودی بودند که انسانها بر سر کسب آنها دائم در نزاع و کشمکش هستند که فرجام این درگیریها شکل*گیری حکومتهای ضاله و جبار است. از زاویه*ای دیگر افلاطون معرفت، زیبایی و فضیلت را در ردیف خیرات نامحدود می*دانست که بر سر آنها نزاع و کشمکش نیست. وی نتیجه تلاش انسانها برای کسب خیرات نامحدود را بسترساز شکل*گیری مدینه فاضله می*دانست.
ارسطو نیز از فلاسفه یونان باستان بود که غایت سیاست را عدالت و فضیلت می*دانست و معتقد بود بیشترین عدالت و فضیلت در حکومت را طبقه متوسط بدست خواهد آورد.

3 - برداشت حقوقی:
ریشه برداشت حقوقی این برداشت به امپراطوری روم باز می*گردد. با گرایش کنستانتین امپراطور روم در 313 میلادی به مسیحیت، حکام سیاسی داعیه هدایت نهادهای مذهبی را پیدا کردند. از آن مقطع کشمکش و دخالت سیاست در مذهب و یا مذهب در سیاست به طور جدی مطرح شد به طوری که در سراسر قرون وسطی بحث از حدود اختیارات حکام سیاسی و کلیسا بود. استمرار این بحث*ها سبب طرح نظریه تفکیک قوا و به نوعی جدایی دین از سیاست پس از رنسانس شد.
در حوزه تفکیک قوا، علاوه بر مونتسکیو که در کتاب «روح*القوانین» به آن اشاره کرد، جان لاک فیلسوف انگلیسی نیز در کتاب «دو رساله در باب حکومت» ضمن تفکیک دو قوه قانونگذاری و اجرایی از همدیگر اعلام کرد: «هدف اصلی حکومت حراست از جان، مال و آزادی افراد است.»

4 - بــرداشت مــدرن:
در این برداشت علاوه بر کارویژه*های اولیه سیاست که تأمین نظم و امنیت، دادگستری و دفاع خارجی بود، تأمین حداکثر شادی برای مردم و رفاه نیز از کارویژه*های سیاست است. «جرمی بنتام» به عنوان نظریه*پرداز اصلی چنین برداشتی به مفاهیمی همچون: حقوق طبیعی، قرارداد اجتماعی و رضایت عامه در اندیشه فلاسفه*ای مانند لاک حمله*ور شد و با بی*اساس خواندن آنها، توجیه اصلی نهادهای حکومتی را در فواید آنها می*دانست. از نظر بنتام غایت سیاست و حکومت، تأمین امنیت جانی، مالی، فراوانی نعمت و برابری است. بدین ترتیب به نظر می*رسد «دولت رفاه» ریشه در افکار بنتام دارد.
«هانا رنت» فیلسوف آلمانی معتقد است در عصر مدرن سیاست و دولت کارویژه خانواده را پیدا کرده و از هدف اصلی خود یعنی تأمین حوزه عمومی برای کنش سیاسی آزاد دور افتاده است.

نظریه عمومی دولت چیست؟
به طور کلی دو دسته نظریه در مورد دولت، منشأ، ماهیت و کارکرد آن وجود دارد:
1 – نظریه اندام*وار 2 – نظریه ابزارگونه یا ساختگی
نظریه دولت به عنوان پدیده* اندام*وار، دولت را از حیث کارکرد، تکوین و تکامل به اندام*واره*های پیشرفته تشبیه می*کند. ریشه برداشت اندام*وار از دولت؛ به فلسفه یونان باستان برمی*گردد. ارسطو معتقد بود، رابطه دولت با جامعه مثل رابطه عضو با بدن است.
در قرون جدید هگل فیلسوف آلمانی مهمترین نماینده نظریه اندام*وار است. از نگاه وی دولت هم*نهاد یا سنتز خانواده و جامعه مدنی است. (خانواده + جامعه مدنی = دولت). دولت به عنوان پدیده*ای مرکب به خانواده و جامعه مدنی وحدت می*بخشد و خود شکل تکامل*یافته*تر خانواده و جامعه مدنی است.
اما در نظریه ابزاری، دولت محصول عمل ارادی انسان است. در واقع دولت ابزاری است که انسانها برای رسیدن به اهداف خاصی آن را ساخته*اند. از این منظر دولت نتیجه قرارداد اجتماعی برای تأمین نظم و امنیت در جهان است و دولت چیزی را تأمین می*کند که طبیعت تأمین نکرده و آن صلح، امنیت و آزادی مدنی است. جان لاک و توماس هابز از مهمترین نظریه*پردازان این عرصه هستند.

پایه*ها و چهره*های دولت:
دولت پدیده*ای چند بُعدی و پیچیده است که در چشم*اندازی کلی دارای چهار وجه یا چهره اصلی است:
1 – چهره اجبار یا قدرت، 2 – چهره ایدئولوژیک، 3 – چهره عمومی، 4 – چهره خصوصی

چهره اجبار یا قدرت:
اجبار یکی از ویژگیهای چهره*های پایدار و اصلی دولت است. بدون عنصر اجبار و قوه قهریه حفظ نظم و امنیت، حل منازعات، فیصله دعاوی، توزیع امکانات و دفاع در مقابل مهاجمین خارجی ممکن نیست.
در بین علمای سیاسی واقع*گرایان بیش از دیگران بر وجه اجبار و ضرورت آن تأکید دارند. از نظر آنان انسان در صورت نبودن قدرت و اجبار دولتی به سرکشی و خشونت روی می*آورد.

قدرت دولت در وجه اجبار به چند بخش تقسیم می*شود:
به سه بخش: 1 – اجبار ابزاری، 2 – اجبار ساختاری، 3 – اجبار ایدئولوژیک
1 – اجبار ابزاری: به معنای تحمیل اراده حکومت بر مخالفین از طریق کاربرد ابزارهای مادی و آشکار است. شاخص*های اجبار ابزاری عبارتند از : زندان، ارتش، پلیس، نیروهای امنیتی و دادگاهها.
2 – اجبار ساختاری: اجباری است که در ساختار قوانین و مقررات تعبیه شده و بنابراین حکومت مجبور نیست لزوماً برای تأمین اهداف خود به زور متوسل شود. به عنوان مثال وضع ممنوعیت بر اعتصاب در قانون کار اجباری ساختاری است که نیاز به توسل به اجبار ابزاری را مرتفع می*سازد.
3 اجبار ایدئولوژیک: برخلاف اجبار ابزاری و ساختاری فرد می*داند که باید از قدرت برتر یعنی حکومت و یا قوانین آن اطاعت کند. در اجبار ایدئولوژیک، فرد اصولاً نسبت به اینکه مورد اجبار قرار گرفته واقف نیست؛ چون منطق اجبار ایدئولوژیک به گونه*ای به وی ابلاغ شده که آن را معقول و طبیعی می*پندارد. برخی از اندیشمندان، اجبار ایدئولوژیک را جزیی از فرایند جامعه*پذیری سیاسی می*دانند.
اجبار ابزاری تک بُعدی است یعنی یک طرف، طرف مقابل را مورد اجبار مستقیم قرار می*دهد.
اجبار ساختاری دو بُعدی است زیرا عامل اجبار ابتدا اراده خود را در قوانین تعبیه می*کند و سپس طرف اجبار مورد کاربرد قدرت قرار می*گیرد.
چهره ایدئولوژیک یک قدرت سه بعدی است. ابتدا عامل اجبار قدرت و اراده خود را در درون دستگاههای ایدئولوژیک تعبیه می*کند، سپس پیامهای ایدئولوژیک ذهن طرف مقابل را هدف قرار می*دهد و او را متقاعد می*سازد. بدین ترتیب طرف اجبار مطابق عقاید خودش عمل می*کند.

* عوامل تضعیف وجه اجبار کدامند؟
چهره اجبار یا قدرت دولت در اثر عوامل زیر تضعیف شده؛ در نتیجه بسترهای لازم برای بروز و ظهور بحران سلطه سیاسی فراهم می*شود:
1 – فقدان دستگاههای قدرت گسترده (مانند ارتش – پلیس)
2 – بروز اختلافات درونی در هیأت حاکمه در امر کاربرد نیروهای اجبار
3 – بروز اختلاف در خود نیروی اجبار و سرکوب
4 – تضعیف این نیروها در نتیجه عواملی چون جنگ (فرسایش)
5 – تشکیل نیروهای نظامی رقیب

وجه ایدئولوژیک یا چهره ایدئولوژیک:
ایدئولوژیها ساز و کارهایی هستند که دولتها از طریق آنها به خود مشروعیت می*بخشند. مشروعیت*های مبتنی بر ایدئولوژی به دو دسته تقسیم می*شود: 1 – سنتی، 2 – مدرن
مشروعیت سنتی مبتنی بر انتصاب به خداوند یا نمایندگان او و یا برخورداری از نیروی کاریزماتیک است. اما مشروعیت مدرن مبتنی بر قانون و رضایتمندی و کارآمدی است.
در مورد ایدئولوژی برداشت*های متفاوتی وجود دارد. چنانچه از نگاه مارکس ایدئولوژی نمایش واقعیت به شکل کاذب است. یعنی ایدئولوژی توجیه منافع و قدرت طبقه حاکمه است.

* کارویژه*های چهره عمومی دولت کدامند:
1 – حفظ همبستگی عمومی
2 – حل و فصل کشمکش و منازعات
3 – تلاش برای دستیابی به اهداف کلی حکومت
4 – تلاش برای تطبیق با شرایط جدید و متحول

1 حفظ همبستگی عمومی:
یکی از کارویژه*های دولت، حفظ همبستگی سیاسی و اجتماعی است که منظور از آن حفظ تنوع اجتماعی و پرهیز از ضایع کردن آن است. ایجاد همبستگی در شرایط گذار از جامعه سنتی به مدرن نیز دارای اهمیت است. در کارویژه حل کشمکش و منازعات، بیشتر قوانین و هنجارها نقش*آفرین هستند.
در بحث دستیابی به اهداف کلی حکومت این اهداف ممکن است در زمانهای مختلف اشکال گوناگونی پیدا کند چنانکه در عصر ایمان، هدف اصلی جامعه ممکن است دستیابی به رستگاری باشد یا در جامعه رفاهی مهمترین هدف دولتها اقتصادی است.
در بحث تطبیق با شرایط جدید تلاش دولتها برای مطابقت دادن خود با شرایط فراروی است. برای مثال در مواجه با جهانی*شدن دولتها سعی می*کنند با مختصات جهانی*شدن تطبیق دهند.

چهره خصوصی یا وجه خصوصی دولت:
برخی متفکران از جمله مارکسیستها دولت را مؤسسه*ای خصوصی می*دانند که موجب تحمیل اراده و منافع بخشی از جامعه بر بخش دیگر می*شود. در این حوزه مارکس معتقد بود دولت مردن نه*تنها از نظر اجتماعی بی*طرف نیست که چیزی جز کمیته اجرای طبقات حاکمه نیست.
لنین نیز دولت مدرن را ماشین سلطه یک طبقه بر طبقه دیگر توصیف می*کرد. به عبارتی دیگر دولتها در کنار کارویژه*های عمومی دارای چهره خصوصی نیز می*باشند چنانچه در همه جا گروههای ذینفوذ و برجسته*ای وجود دارند که از منافع مختلف قدرت برخوردارند و بر سیاست* دولتها اعمال نفوذ می*کنند.

براساس اینکه کدامیک از چهار چهره دولت نقش برجسته*تری دارد چهار نظام سیاسی تشکیل می*گیرد:
چنانچه چهره اجبار در دولتی برجسته باشد نظام برآمده از آن «اقتدارطلب» و در صورتی که وجه ایدئولوژیکی دولتی برجسته باشد «نظام ایدئولوژیک» شکل می*گیرد. در نظامهای با چهره عمومی «نظامهای رفاهی» و در نظامهای چهره خصوصی «نظامهای طبقاتی» شکل می*گیرد.
اما چنانکه در موازنه بین این چهره*ها در دولتها تغییراتی حاصل شود نظامهای اقتدارطلب با بحران سلطه سیاسی روبه*رو می*شوند و نظامهای ایدئولوژیک با بحران مشروعیت روبرو می*شوند.
نظامهای رفاهی نیز با بحران کارآیی مواجه می*شوند و نظام طبقاتی با بحران ناشی از زوال حمایت اجتماعی روبرو می*شود.
 
بالا پایین