Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

داستان آموزنده همراه با ترجمه1

اطلاعات موضوع

Kategori Adı Story (داستان)
Konu Başlığı داستان آموزنده همراه با ترجمه1
نویسنده موضوع kaboos
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan kaboos

kaboos

کـاربـر ویــژه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 2, 2014
ارسالی‌ها
601
پسندها
410
امتیازها
0
محل سکونت
شهرمون
تخصص
مشاوره دادن و حرف دوستارو گوش دادن و کمک کردن
دل نوشته
گاه گاهی باید خلوت کسی رو شکست و گفت اگر وقت کردی یادرفیقان کن!!!!!!!!
بهترین اخلاقم
صبرم زیاده
مدل گوشی
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
برند گوشی
تیم باشگاهی مورد علاقه
جنسیت
ماه تولد

اعتبار :

GIFTS FOR MOTHER
Four brothers left home for college, and they became successful doctors and lawyers and prospered. Some years later, they chatted after having dinner together. They discussed the gifts that they were able to give to their elderly mother, who lived far away in another city.
The first said, “I had a big house built for Mama. The second said, “I had a hundred thousand dollar theater built in the house. The third said, “I had my Mercedes dealer deliver her an SL600 with a chauffeur. The fourth said, “Listen to this. You know how Mama loved reading the Bible and you know she can’t read it anymore because she can’t see very well. I met this monk who told me about a parrot that can recite the entire Bible. It took 20 monks 12 years to teach him. I had to pledge them $100,000 a year for 20 years to the church, but it was worth it. Mama just has to name the chapter and verse and the parrot will recite it.” The other brothers were impressed.
After the holidays Mama sent out her Thank You notes. She wrote: Dear Milton, the house you built is so huge. I live in only one room, but I have to clean the whole house. Thanks anyway.
Dear Mike, you gave me an expensive theater with Dolby sound, it could hold 50 people, but all my friends are dead, I’ve lost my hearing and I’m nearly blind. I’ll never use it. But thank you for the gesture just the same.
Dear Marvin, I am too old to travel. I stay home, I have my groceries delivered, so I never use the Mercedes … and the driver you hired is a big jerk. But the thought was good. Thanks.
Dearest Melvin, you were the only son to have the good sense to give a little thought to your gift. The chicken was delicious. Thank you.”
چهار برادر ، خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و دکتر،قاضی و آدمهای موفقی شدند. چند سال بعد،آنها بعد از شامی که باهم داشتند حرف زدند.اونا درمورد هدایایی که تونستن به مادر پیرشون که دور از اونها در شهر دیگه ای زندگی می کرد ،صحبت کردن. اولی گفت: من خونه بزرگی برای مادرم ساختم . دومی گفت: من تماشاخانه(سالن تئاتر) یکصد هزار دلاری در خانه ساختم. سومی گفت : من ماشین مرسدسی با راننده کرایه کردم که مادرم به سفر بره.
چهارمی گفت: گوش کنید، همتون می دونید که مادر چقدر خوندن کتاب مقدس رو دوست داره، و میدونین که نمی تونه هیچ چیزی رو خوب بخونه چون جشماش نمیتونه خوب ببینه . شماها میدونید که مادر چقدر خوندن کتاب مقدس را دوست داشت و میدونین هیچ وقت نمی تونه بخونه ، چون چشماش خوب نمی بینه. من ، راهبی رو دیدم که به من گفت یه طوطی هست که میتونه تمام کتاب مقدس رو حفظ بخونه . این طوطی با کمک بیست راهب و در طول دوازده سال اینو یاد گرفت. من ناچارا تعهد کردم به مدت بیست سال و هر سال صد هزار دلار به کلیسا بپردازم. مادر فقط باید اسم فصل ها و آیه ها رو بگه و طوطی از حفظ براش می خونه. برادرای دیگه تحت تاثیر قرار گرفتن.
پس از ایام تعطیل، مادر یادداشت تشکری فرستاد. اون نوشت: میلتون عزیز، خونه ای که برام ساختی خیلی بزرگه .من فقط تو یک اتاق زندگی می کنم ولی مجبورم تمام خونه رو تمییز کنم.به هر حال ممنونم.
مایک عزیز،تو به من تماشاخانه ای گرونقیمت با صدای دالبی دادی.اون ،میتونه پنجاه نفرو جا بده ولی من همه دوستامو از دست دادم ، من شنوایییم رو از دست دادم و تقریبا ناشنوام .هیچ وقت از اون استفاده نمی کنم ولی از این کارت ممنونم.
ماروین عزیز، من خیلی پیرم که به سفر برم.من تو خونه می مونم ،مغازه بقالی ام رو دارم پس هیچ وقت از مرسدس استفاده نمی کنم. راننده ای که کرایه کردی یه احمق واقعیه. اما فکرت خوب بود ممنونم
ملوین عزیزترینم، تو تنها پسری بودی که درک داشتی که کمی فکر بابت هدیه ات بکنی. جوجه خوشمزه بود. ممنونم.
 

kaboos

کـاربـر ویــژه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 2, 2014
ارسالی‌ها
601
پسندها
410
امتیازها
0
محل سکونت
شهرمون
تخصص
مشاوره دادن و حرف دوستارو گوش دادن و کمک کردن
دل نوشته
گاه گاهی باید خلوت کسی رو شکست و گفت اگر وقت کردی یادرفیقان کن!!!!!!!!
بهترین اخلاقم
صبرم زیاده
مدل گوشی
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
برند گوشی
تیم باشگاهی مورد علاقه
جنسیت
ماه تولد

اعتبار :

Whitebridge was a small village, and old people often came and lived there. Some of them had a lot of old furniture, and they often did not want some of it, because they were in a smaller house now, so every Saturday morning they put it out, and other people came and looked at it, and sometimes they took it away because they wanted it
Every Saturday, Mr and Mrs Morton put a very ugly old bear's head out at the side of their gate, but nobody wanted it. Then last Saturday, they wrote, 'I'm very lonely here. Please take me,' on a piece of paper and put it near the bear's head
They went to the town, and came home in the evening
There were now two bears' heads in front of their house, and there was another piece of paper. It said, 'I was lonely too

وايت بريج يك روستاي كوچك بود، و سالمندان اكثرا مي‌آمدند و در آنجا زندگي مي‌كردند. بعضي از آن‌ها مقدار زيادي وسايل قديمي داشتند، و بعضي از آن‌ها را نمي‌خواستند، براي اينكه حالا در خانه‌ي كوچكتري بودند، بنابراين هر شنبه صبح آن وسايل را بيرون مي‌گذاشتند، و ديگران مي‌آمدند و آن ها را نگاه مي‌كردند و بعضي از وقت‌ها اون چيزي را كه مي‌خواستند برمي‌داشتند.
هر شنبه، آقا و خانم مورتون يك سر خرس (عروسكي) كه خيلي زشت بود را در يك طرف دروازه مي‌گذاشتند، اما كسي اونو نمي‌خواست. بنابراين شنبه‌ي گذشته، روي يك تكه كاغذ نوشتند «من اينجا خيلي تنها هستم. لطفاً مرا برگيريد» و آن نزديك سر خرس گذاشتند.
آن ‌ها به شهر رفتند، و عصر به خانه برگشتند.
حالا دو تا سر خرس (عروسكي) در جلو خانه وجود داشت، و همچنين يك تكه كاغذ ديگه كه بر روي نوشته بود، «من هم تن‌ها بودم»
 

kaboos

کـاربـر ویــژه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 2, 2014
ارسالی‌ها
601
پسندها
410
امتیازها
0
محل سکونت
شهرمون
تخصص
مشاوره دادن و حرف دوستارو گوش دادن و کمک کردن
دل نوشته
گاه گاهی باید خلوت کسی رو شکست و گفت اگر وقت کردی یادرفیقان کن!!!!!!!!
بهترین اخلاقم
صبرم زیاده
مدل گوشی
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
برند گوشی
تیم باشگاهی مورد علاقه
جنسیت
ماه تولد

اعتبار :

Two old gentlemen lived in a quiet street in Paris. They were friends and neighbours, and they often went for walks together in the streets when the weather was fine
Last Saturday they went for a walk at the side of the river. The sun shone, the weather was warm, there were a lot of flowers everywhere, and there were boats on the water
The two men walked happily for half an hour, and then one of them said to the other, 'That's a very beautiful girl
'Where can you see a beautiful girl?' said the other. 'I can't see one anywhere. I can see two young men. They are walking towards us
The girl's walking behind us,' said the first man quietly
'But how can you see her then?' asked his friend
The first man smiled and said, 'I can't see her, but I can see the young men's eyes

دو پيرمرد با شخصيت در يك خيابان آرام در پاريس زندگي مي‌كردند. آن‌ها دوست و همسايه بودند، و اغلب در روزهايي كه هوا خوب بود براي پياده‌روي به خيابان مي‌رفتند.
شنبه‌ي گذشته براي پياده‌روي به كنار رودخانه رفتند. خورشيد مي‌درخشيد، هوا گرم بود، تعداد زيادي گل در همه جا روييده بود، و قايق‌هايي كه در آب بودند.
دو مرد با خوشحالي يك ساعت و نيم قدم زدند، و در آن هنگام يكي از آن‌ها به ديگري گفت، چه دختر زيبايي.
اون يكي گفت: دختر زيبا كجاست كه مي توني ببينيش؟ من نمي‌تونم ببينمش. فقط دو تا مرد جوان را دارم مي‌بينم كه روبري ما در حال قدم زدن هستند.
مرد اولي به آرومي گفت: دختر داره پشت ما راه مياد
دوستش گفت: پس چگونه مي‌توني اونو ببيني
مرد اولي لبخند زد و گفت: من اونو (دخترو) نمي‌تونم ببينم، اما چشماي آن دو مرد جوان رو كه مي‌تونم ببينم.
 
بالا پایین