Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

*** پادشاه و نابینا ***

اطلاعات موضوع

Kategori Adı داستان و حکایت
Konu Başlığı *** پادشاه و نابینا ***
نویسنده موضوع عزیز بابایی
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan عزیز بابایی

عزیز بابایی

ناظم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jul 22, 2013
ارسالی‌ها
1,425
پسندها
1,851
امتیازها
113
محل سکونت
البرز
تخصص
شاد کردن دوستان
دل نوشته
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
بهترین اخلاقم
شاد بودن و شاد کردن
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه
جنسیت
نوع آنتی ویروس
ماه تولد

اعتبار :

پادشاه و نابینا
مردی نابینا زیر درختی نشسته بود!

پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت:قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟»

پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت:آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟*

سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:** احمق،*راهی که به پایتخت می رود کدامست؟

هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.

مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:*برای چه می خندی؟

نابینا پاسخ داد:اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود.

مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.

مرد با تعجب از نابینا پرسید:چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟

نابینا پاسخ داد: «*رفتار آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد. او باید با سختی و مشکلات فراوان زندگی کرده باشد.»


منبع: بیتوته

 
بالا پایین