Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

داستان مرد كشاورز و قاطر

اطلاعات موضوع

Kategori Adı آرشیو داستان های کوتاه
Konu Başlığı داستان مرد كشاورز و قاطر
نویسنده موضوع mosTafa
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan mosTafa

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :

مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تانصف شب در مورد چیزی شکایت میکرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که باقاطر پیرش در مزرعه شخم میزد.
یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را به زیرسایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثلهمیشه شکایت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی به پشتسر زن و در دم کشته شد.
در مراسم تشییع جنازه چند روز بعد، کشیش متوجه چیز عجیبی شد. هر وقت…
یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک میشد، مرد گوش میداد وبنشانه تصدیق سر خود را بالا و پایین میکرد، اما هنگامی که یک مرد عزاداربه او نزدیک میشد، او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را بنشانه مخالفتتکان میداد.
پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید.
کشاورز گفت:
خوب، این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسر من میگفتند، که چقدر خوببود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق میکردم.
کشیش پرسید، پس مردها چه میگفتند؟
کشاورز گفت:
آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه
 
بالا پایین