Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

داستان مرد فقير و حكمت خدا

اطلاعات موضوع

Kategori Adı آرشیو داستان های کوتاه
Konu Başlığı داستان مرد فقير و حكمت خدا
نویسنده موضوع mosTafa
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan mosTafa

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :

یک روز یک فقیری نالان و غمگین از خرابه ای رد می شد و کیسهای که کمی گندم در آن بود بر دوش خود می کشید تا به کودکانش برساند و نانی از آندرست کنند شب را سیر بخوابند .
در راه با خود زمزمه کنان می گفت : ” خدایا این گره را اززندگی من بازکن ”
همچنان که این دعا را زیر لب می گذارند ناگهان گره کیسه اشباز شد و تمام گندم هایش بر روی زمین و درون سنگ و سوخال های خرابه ریخت.
عصبانی شد وبه خدا گفت :” خدایا من گفتمگره ام زندگی را باز کن نه گره کیسه ام را ”
و با عصبانیت تمام مشغول به جمع کردن گندم از لای سنگ ها شدکه ناگهان چشمش به کیسه ای پر از طلا افتاد. همانجا بر زمین افتاد و به درگاه خداسجده کرد و از خدا به خاطر قضاوت عجولانه اش معذرت خواست.​
 
بالا پایین