Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

اسب پيــر + داستان كوتاه

اطلاعات موضوع

Kategori Adı آرشیو داستان های کوتاه
Konu Başlığı اسب پيــر + داستان كوتاه
نویسنده موضوع mosTafa
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan mosTafa

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :

كشاورزي جوان ، يك اسب پير داشت. يك روز هنگام برگشتن به خانه ، چون مراقبش نبود داخل چاهي بدون آب افتاد. كشاورز جوان هر چه سعي كرد نتوانست اسب را از چاه بيرون بياورد ،* از طرفي دلش هم به حال اسب پير مي سوخت كه آن طور درد بكشد ، پس براي اينكه حيوان زجر نكشد فكري به ذهنش رسيد ، با بيلي كه در دست داشت خاك هاي اطراف چاه را به داخل چاه ريخت ، به اين نيت كه اسبش زير خاكها مدفون شود و بميرد. اما اسب پير هر بار كه خاك روي بدنش مي ريخت ، با دمش و تكان دادن بدنش ، خاك ها را پايين مي ريخت و در عين حال خاك ها را روي هم كپه مي كرد و چند سانتيمتر بالاتر مي آمد. اين كار همچنان ادامه پيدا كرد. كشاورز جوان خاك مي ريخت و اسب پير خاك ها را زير پايش جمع مي كرد و ..... تا بالاخره ارتفاع خاك به لبه چاه رسيد و اسب پير در حالي كه يك كوزه پر از سكه طلا را به دندان گرفته بود ، از چاه خارج شد و كشاورز جوان تبديل به مردي ثروتمند شد.
مشكلات زندگي مانند تلي خاك بر سر ما ميريزند. انسانها نيز دو انتخاب پيش رو دارند ،* اول اين كه اجازه بدهند مشكلات آنها را زنده به گور كند! دوم آنكه از مشكلات سكويي بسازند براي رسيدن به خوشبختي!!
 
بالا پایین