Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

داستان طنز ملوك خانم و عزرائيل

اطلاعات موضوع

Kategori Adı آرشیو داستان های کوتاه
Konu Başlığı داستان طنز ملوك خانم و عزرائيل
نویسنده موضوع mosTafa
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan mosTafa

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :

ملوک خانم 45 ساله که دچار حملهء قلبی شده و در بیمارستان بستری بود، در اتاق جراحی کم مونده بود که مرگ را تجربه کند....

حتی عزرائیل رو هم دید و پرسید:آیا وقت من تمام است؟

اما عزرائیل گفت:نه. شما 43 سال و 2 ماه و 8 روز دیگه عمر می کنید .

در وقت مرخصی، ملوک خانم تصمیم گرفت در بیمارستان بماند و عملهای زیر را انجام دهد:
کشیدن پوست صورت، تخلیهء چربیها(لیپو ساکشن)، عمل سینه ها و جمع و جور کردن شکم.

بع...د هم به فکر رنگ کردن موهاش و سفید کردن دندوناش افتاد.

از اونجایی كه زمان بیشتری برای زندگی داشت در اختیار داشت، تصمیم گرفت كه بتواند بیشترین استفاده را از این فرصت اضافی ببرد.
ملوک جون بعد از آخرین عملش، از بیمارستان مرخص شد.

اما، از بخت بد، در وقت گذشتن از خیابان، در راه منزل زیر یک آمبولانس رفت و کشته شد .

وقتی با عزرائیل روبرو شد، از او پرسید: جناب عزراییل! شما که فرموده بودید من 43 سال دیگه فرصت دارم. پس چرا مرا از زیر آمبولانس بیرون نکشیدید؟

حضرت عزرائیل جواب داد : اِاِاِا ! اوا، ملوک خانوم جون! این شماییییییید ؟ ببخشیدا. خدا مرگم بده! نشناختمتون!!!
 
بالا پایین