Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

گفتگوی کودک با خدا

  • نویسنده موضوع sting
  • تاریخ شروع
  • Tagged users هیچ

اطلاعات موضوع

Kategori Adı عشق و دلدادگی
Konu Başlığı گفتگوی کودک با خدا
نویسنده موضوع sting
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan سایه های بیداری

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :



الو ... الو ... سلامکسی اونجا نیست ؟؟؟مگه اونجا خونه ی خدا نیست ؟پس چرا کسی جواب نمیده ؟یهو یه صدای مهربون بگوش کودک نواخته شد! مثل صدای یه فرشته ...- بله با کی کار داری کوچولو ؟خدا هست ؟ باهاش قرار داشتم، قول داده امشب جوابمو بده- بگو من میشنومکودک متعجب پرسید : مگه تو خدایی ؟ من با خود خدا کار دارم ...- هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگمصدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره ؟؟؟- فرشته ساکت بود. بعد از مکثی نه چندان طولانی گفت نه خدا خیلی دوستت داره. مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و بر روی گونه اش غلطید و با همان بغض گفت : اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما ...بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت شکسته شد :ندایی صدایش در گوش و جان کودک طنین انداز شد : بگو زیبا بگو. هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو ...دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد و گفت : خدا جون خدای مهربون، خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا ... چرا ؟ ولی این مخالف با تقدیره. چرا دوست نداری بزرگ بشی؟آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم، ده تا دوستت دارم. اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟ نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟ نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟ مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن. مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم. مگه ما با هم دوست نیستیم؟ پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟ خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟ مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد ؟!خدا پس از تمام شدن گریه های کودک : آدم ، محبوب ترین مخلوق من ، چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه ، کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت. کاش همه مثل تو مرا برای خودم و نه برای خودخواهی شان میخواستند. دنیا خیلی برای تو کوچک است ... بیا تا برای همیشه کوچک بمانی و هرگز بزرگ نشوی ...و کودک کنار گوشی تلفن، درحالی که لبخندی شیرین بر لب داشت در آغوش خدا به خوابی عمیق و شگفت انگیز فرو رفته بود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

سایه های بیداری

کـاربـر انجمــن
تاریخ ثبت‌نام
May 26, 2019
ارسالی‌ها
2,025
پسندها
2,875
امتیازها
3

اعتبار :

داستان قشنگی بود
اما خیلی کهنه تر از آن است که بشه ترمیمش کرد .
امروز گوش کودکان با صدای مهربانی نواخته نمی شود . با سیلی نواخته می شود .
با سیلی مامور سد معبر شهرداری ، به دلیل بساط دست فروشی
با سیلی مامور مرزبانی ، به دلیل کولبری
با سیلی مامور بهزیستی ، به دلیل گلفروشی بر سر چهار راه
با ..............
امروز آن خط مستقیم ارتباط با خدا ، فیلتر شده
امروز خدایان زمینی ، حاکمند
امروز تقدیر ، در دست خدایان زمینیست
خدای آسمانی ، دیر زمانیست که در حصر خانگیست
امروز کودکان ما ، نه در کنار گوشی تلفن
بلکه در کنار سطل های زباله به خواب میروند
نه با لبخند شیرین
بلکه با سیمای رنج
نه در آغوش خدا
بلکه در آغوش گورهای بیستون
فرهادها ، بی تبر شده اند
و شیرین
پرستوییست که با گلوله ای بر پیشانی
در کف حمامی افتاده ...
 
  • Rose
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy
بالا پایین