Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

داستان خواندنی “اهداء خون برادر”

اطلاعات موضوع

Kategori Adı آرشیو داستان های کوتاه
Konu Başlığı داستان خواندنی “اهداء خون برادر”
نویسنده موضوع mosTafa
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan mosTafa

mosTafa

مـدیـر ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Sep 15, 2013
ارسالی‌ها
5,132
پسندها
4,080
امتیازها
113
محل سکونت
مشهد
تخصص
انتخاب آدم اشتباهی
دل نوشته
لیاقت ش رو نداشت ...
بهترین اخلاقم
احمق م
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه

اعتبار :

سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم
با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد.
ظاهرا تنها شانس بهبودی او
گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بود
که او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بود
و هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت.
پزشک معالج وضعیت بیماری خواهرش را توضیح داد و پرسید:
آیا برای بهبودی
خواهرت مایل به اهدای خون هستی؟؟
برادر خردسال اندکی تردید کرد و….
سپس نفس عمیقی کشید و گفت:
بله من اینکار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد.
در طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بود
و مثل تمامی انسان ها که با مشاهده اینکه
رنگ به چهره خواهرش باز میگشت خوشحال بود
و لبخند میزد.
سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده و لبخند بر لبانش خشکید.
نگاهی به دکتر انداخته و با صدای لرزانی گفت:
آیا میتوانم زودتر بمیرم؟؟؟
پسر خردسال به خاطر سن کمش
توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود
و تصور میکرد باید تمام خونش را به لیزا بدهد
و با شجاعت خود را آماده
مرگ کرده بود . . .
:heartbreaking:
 
بالا پایین