Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

دل نوشته شهادت علی اکبر (ع)

  • نویسنده موضوع sting
  • تاریخ شروع
  • Tagged users هیچ

اطلاعات موضوع

Kategori Adı داستان و حکایت های دینی و مذهبی
Konu Başlığı دل نوشته شهادت علی اکبر (ع)
نویسنده موضوع sting
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan sting

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :



دل نوشته شهادت علی اکبر (ع)
آن روز که از گنبد و بارگاه جدم رسول خدا(ص) وداع کردیم و مدینه را به ساکنانش سپردیم، در چشمانت خواندم که حال و هوای دلت طوفانی است و ابری تیره و تار، آسمان آبی قلبت را پوشانده است. سخت؛ حال گریه داشتی، اما گریه نکردی. می دانم چرا؛ نخواستی خاطر اندوهگین پدرت آزرده تر شود. بغضی گرم و متراکم گلویت را فشرد. آن را نگه داشتی، تا امروز که در میدان نبرد بر سر نامردان افشاندی. دست مریزاد عزیزم!

ساعتی پیش نزد من آمدی. اجازه میدان خواستی؛ برایم لحظه سختی بود، خیلی سخت. می دانستم که اگر اجازه بدهم، جدایی تا قیامت میان من و تو واسطه خواهد شد.
چگونه می توانستم دل از میوه دلم برکنم؛ ولی مگر پدرت غیر از تو و عباس و چند نفر دیگر کسی را داشت که به میدان بفرستد؟ همین دیشب دیدی که وقتی به همراهانم اجازه دادم، عده ای در تاریکی شب رفتند و رفتند و شما چند نفر ماندید و ماندید و چه وفادارانه ماندید!

لحظه جدایی برای تو هم خیلی سخت بود؛ می دانستی که با رفتنت، تنهایی پدرت دو چندان می شود، تنهای تنها در میان خیل دشمنان گستاخ؛ ولی رفتی تا آن سوی پل شهادت و اکنون لحظاتی است که تند باد گرم کربلا، انبوه زلفت را شانه می زند و من در امتداد وزش باد پنجه برکاکل زیبایت می سایم، چه قدر نرم و لطیف است کاکل خونینت، نور دیده ام علی!

علی جان! علاقه میان من و تو در ظرف رابطه پدر و فرزند نمی گنجد؛ رابطه ما فراتر از این است، باور کن هر وقت که دلم می گرفت و می خواستم رخسار جدم رسول خدا(ص) را ببینم، دیدگانم را بر صورت زیبایت می دوختم؛ آن وقت آرام می شدم و دل گرفتگی ام به آرامش خاطر تبدیل می شد. تو شبیه ترین مردم به رسول خدا(ص) بودی. امروز این شباهت بیش تر شده و اکنون که آرام در دامانم خفته ای، این شباهت، بیش تر از هر زمان دیگر مرا به غبطه نشانده است. کاش آینه ای بود تا رخسار گل گونه ات را در آن ببینی!

پس، من کسی را سراغ این قوم فرستادم که نشان از رسول خدا(ص) داشت یعنی تو را و این جماعت کسی را کشتند که در اخلاق و آفرینش شبیه ترین مردم به پیامبر بود. مانده ام که این جماعت از این پس، چگونه روی رستگاری خواهند دید!

اکنون زلفت پریشان پریشان است و دلت آرام آرام و لبت سیراب سیراب. از پل شهادت عبور کردی، از دست رسول خدا یک جرعه آب کوثر گرفتی و نوشیدی، گوارای وجودت! نور دیده ام! اما عطش، جان و تن پدرت را می سوزاند. در نیمه نبرد، وقتی که زبان در کامم گذاشتی، این را دانستی. تشنگی امانم را بریده است، وضع اهل خیمه نیز بهتر از من نیست.

بعد از تو دنیا بر من مباد! آن سان که تو آرام آرام دیده بر آن بستی.

فاصله میان من و تو با مرکب تندپای شهادت طی می شود؛ آن را می پیمایم، با کمری خمیده از داغ تو و پشتی شکسته از دوری برادرم عباس. آرام بخواب میوه دلم!
 
بالا پایین