Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

گلچین غزلهای انوری ابیوردی 2 (45 -84 )

اطلاعات موضوع

Kategori Adı مجموعه اشعار و دیوان
Konu Başlığı گلچین غزلهای انوری ابیوردی 2 (45 -84 )
نویسنده موضوع !!!OMID!!!
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan !!!OMID!!!

!!!OMID!!!

کـاربــر حـرفــه ای
تاریخ ثبت‌نام
Jul 25, 2015
ارسالی‌ها
2,090
پسندها
526
امتیازها
0
محل سکونت
کرمانشاه
تخصص
مهندس عمران
مدل گوشی
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
برند گوشی
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه
جنسیت
نوع آنتی ویروس
ماه تولد

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۴۵

انوری » دیوان اشعار » غزلیات
جانا دلم از خال سیاه تو به حالیست
کامروز بر آنم که نه دل نقطهٔ خالیست
در آرزوی خواب شب از بهر خیالت
حقا که تنم راست چو در خواب خیالیست
بی‌روز رخ خوب تو دانم خبرت نیست
کاندر غم هجران تو روزیم چو سالیست
هردم به غمی تازه دلم خوی فرا کرد
تا هر نفسی روی ترا تازه جمالیست
وامروز غم من چو جمالت به کمالست
یارب چه کنم گر پس ازین نیز کمالیست
آن کیست که او را چو کف پای تو روییست
وان کیست که او را به کف از دست تو مالیست
پیغام دهی هر نفسم کانوری از ماست
من بندهٔ این مخرقه هر چند محالیست
غزل شمارهٔ ۶۰

انوری » دیوان اشعار » غزلیات
حسنت اندر جهان نمی‌گنجد
نامت اندر دهان نمی‌گنجد
راز عشقت نهان نخواهد ماند
زانکه در عقل و جان نمی‌گنجد
با غم تو چنان یگانه شدم
که دل اندر میان نمی‌گنجد
طمع وصل تو ندارم ازآنک
وعده‌ات در زبان نمی‌گنجد
آخر این روزگار چندان ماند
که دروغی در آن نمی‌گنجد
روی پنهان مکن که راز دلم
بیش از این در نهان نمی‌گنجد
گویی از نیکویی رخ چو مهم
در خم آسمان نمی‌گنجد
چه عجب شعر انوری را نیز
معنی اندر بیان نمی‌گنجد
غزل شمارهٔ ۶۹

انوری » دیوان اشعار » غزلیات
جان نقش رخ تو بر نگین دارد
دل داغ غم تو بر سرین دارد
تا دامن دل به دست عشق تست
صد گونه هنر در آستین دارد
چشم تو دلم ببرد و می‌بینم
کاکنون پی جان و قصد دین دارد
وافکنده کمان غمزه در بازو
تا باز چه فتنه در کمین دارد
گویی که سخن مگوی و دم درکش
انصاف بده که برگ این دارد
تا چند که پوستین به گازر ده
خرم دل آنکه پوستین دارد
در باغ جهان مرا چه می‌بینی
جز عشق تویی که در زمین دارد
در خشک و تر انوری به صد حیلت
در فرقت تو دلی حزین دارد
غزل شمارهٔ ۷۶

انوری » دیوان اشعار » غزلیات
بدیدم جهان را نوایی ندارد
جهان در جهان آشنایی ندارد
بدین ماه زرینش در خیمه منگر
که در اندرون بوریایی ندارد
به عمری از آن خلوتی دست ندهد
که بیرون از این خیمه جایی ندارد
به نادر اگر بازی راست بازد
نباشد که با آن دغایی ندارد
نیاید به سنگی در انگشت پایی
که تا او درو دست و پایی ندارد
به معشوق نتوان گرفتن کسی را
که تا اوست با کس وفایی ندارد
بکش انوری دست از خوان گیتی
چنین چرب و شیرین ابایی ندارد
غزل شمارهٔ ۷۷

انوری » دیوان اشعار » غزلیات
بتی دارم که یک ساعت مرا بی‌غم بنگذارد
غمی کز وی دلم بیند فتوح عمر پندارد
نصیحت‌گو مرا گوید که برکن دل ز عشق او
نمی‌داند که عشق او رگی با جان من دارد
دلم چون آبله دارد دگر عشق فدا بر کف
مگر از جان به سیر آمد دلم کش باز می‌خارد
مرا گوید بیازارم اگر جان در غمم ندهی
چگویی جان بدان ارزد که او از من بیازارد
نتابم روی از او هرگز اگرچه در غم رویش
مرا چرخ کهن هردم بلایی نو به روی آرد
غزل شمارهٔ ۷۸

انوری » دیوان اشعار » غزلیات
عشقم این بار جهان بخواهد برد
برد نامم نشان بخواهد برد
در غمت با گران رکابی صبر
دل ز دستم عنان بخواهد برد
موج طوفان فتنهٔ تو نه دیر
عافیت از جهان بخواهد برد
نرگس چشم و سرو قامت تو
زینت بوستان بخواهد برد
رخ و دندان چو مه و پروینت
رونق آسمان بخواهد برد
با همه دل بگفته‌ام که مرا
غم عشق تو جان بخواهد برد
من خود اندر میانه می‌بینم
که زمان تا زمان بخواهد برد
چه کنم گو ببر گر او نبرد
روزگار از میان بخواهد برد
در بهار زمانه برگی نیست
که نه باد خزان بخواهد برد
انوری گر حریف نرد این است
ندبت رایگان بخواهد برد
غزل شمارهٔ ۸۴

انوری » دیوان اشعار » غزلیات
جمالش از جهان غوغا برآورد
مه از تشویر واویلا برآورد
چو دل دادم بدو جان خواست از من
چو گفتم بوسه‌ای صفرا برآورد
ز بی‌آبی و شوخی در زمانه
هزاران فتنه و غوغا برآورد
غم و تیمار عشقش عاشقان را
هم از دین و هم از دنیا برآورد
ندیدم از وصالش هیچ شادی
فراق او دمار از ما برآورد

همه توقیع‌ها را کرد باطل
لبش از مشک چون طغری برآورد
همی ساز انوری با درد عشقش
که خلق از عشق او آوا برآورد
[h=4][/h]
 
بالا پایین