Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

زن داداشم احساس میکنه وظیفه ماست که بهش احترام میذاریم

  • نویسنده موضوع sting
  • تاریخ شروع
  • Tagged users هیچ

اطلاعات موضوع

Kategori Adı خانواده
Konu Başlığı زن داداشم احساس میکنه وظیفه ماست که بهش احترام میذاریم
نویسنده موضوع sting
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan sting

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

سلام.من زیر 25 سال سن دارم. دختری نیستم که خیلی به مد و آرایش اهمیت بدم. بر عکس زن داداشم آرایش های بسیار غلیظی داره. خانواده ما تقریبا مذهبی هست. ولی من چادری یا محجه نیستم. یه دختر معمولی. بخاطر همین زن داداشم خیلی سعی کرد منو شبیه خودش کنه که منم آرایش کنم. 3 ساله که با برادرم ازدواج کرده و 2 سال بزرگتر از برادرم هست.تو این 3 سال مثل یه دوست باهاش بودم. هر دفعه که خونشون میرفتم حتما کادو براشون میبردم. مادر و پدرمم خیلی بهش احترام میزارن.چند ماهه زایمان کرده. زایمانشم خونه ی ما بود. حرکات زشتی انجام داد. خیلی به برادرم فشار میاره. با این حال ما احترام گذاشتیم و حرفی نزدیم. الان بدتر شده .احساس میکنه وظیفه ماست که احترام میذاریم و محبت میکنیم. در صورتی که از لحاظ سطح خانوادگی خیلی از ما پایین ترن.2 هفته برای کمک بهش رفتم خونشون چون برادرم یه شهر دیگه زندگی میکنه. حرفا و تیکه ها و چشم و ابروهایی که واسم انجام داد واقعا عصبیم میکنه. خود مادرمم میدونه ولی به رو من نیماره. همش میگه کینه ای نباش. بخاطر برادرت فراموش کن.ولی من اصلا ادم کینه ای نیستم. خیلی چیزا دیدم. داره داداشمو اذیت میکنه. از اون طرف هم مامانم اجبار میکنه زنگ بزن حالشو بپرس. چیکار کنم ؟نمیتونم ببینم یکی داداشمو اذیت میکنه. یکی داره فک میکنه ما وظیفمونه. چیکار کنم که رابطمون مثل قبل شه؟اینم اضافه کنم که از حرفاش فهمیدم نمیخواد باردار شه. برادر منم نمی خواست. خانوادش فشار آوردن. یه جوری که انگار ترسیدن مثلا از چشم داداش من بیوفته. بچه دار شد که مثلا داداشمو وابسته تر کنه .
 
بالا پایین