برای تو نوشتم که بدانی خوشبختیم تویی

[sting]

خوشبختی یعنی . . .
این نیست که تو یک ساک دستی را لباس بچپانی و بیفتی دنبال نقشه اش.این نیست که توی سرزمین هایی که اسمشان به گوشت نخورده بگردی دنبال ردی ازش.این نیست که بروی قاف و شاید توی راه بهمن هم بیاید و خفه بشوی و نرسی بهش.



نه فکر نمی کنم هیچ کدام از این راه ها را لازم باشد بیایی تا برسی.فکر می کنم همین جاست.خوشبختی را می گویم همین که هرکس یک تعریف عارفانه و فاضلانه ازش دارد.من هم مثل ان همه ی دیگرم برای خودم تعریفش کردم ان هم اینطوری ها که خوشبیختی رفتن و هی زور زدن به یک نقطه نیست که یک تابلوی فلش شکل زده باشند نزدیکیهاش که 100 متر مانده به خوشبختی!!



فکر می کنم خوشبختی می شود راه رفتن روی جدول کنار ی و زمین خوردن و چشم های ترسیده ی ی و خنده ی بلند من.فکر می کنم خوشبختی یعنی وقتی قرار است کل روز خسته باشی بیای بین دوست هات و میم پیشنهاد کافه نادری بدهد و یواشکی صاد را بدزدی و هی چشم هاش درشت تر شوند که دارم نگران می شوم کجا می رویم؟و بعد ما ریز ریز به قیافه اش بخندیم که بعدش برویم پارک شهر میم اسم همه ی جانورها و گل ها را بگوید و ادا اطوار در بیاورد و 5تا یی به مرغ های شلوار کردی پوشیده بخندیم!!.فکر می کنم خوشبختی یعنی داشتن چندتا دوست که همیشه بی سر و صدا مراقبت باشند که دو تاشان بروند میر داماد برایت جواب ازمایش بگیرند و اصرار روی اصرار که خودمان می رویم و یکی دیگرشان باهات بیاید سد خندان برای عکس رادیولوژی و توی راه تند تند هایدا بخوریم و کیفت را به زور بگذارد روی شانه هاش و بگوید تا مطهری هستم.



خوشبختی یعنی با عین بروی توی مترو و لواشک ترش بخری به قیافه های جمع شده یمان از ترشی زیادش بخندیم که با هم گیره ی سر پاپیونی بخریم و رنگ هاش را عین انتخاب کند.که وقتی خبرش نکنی می رویم بیرون دلش بگبرد که چرا خبرش نکردیم!که نقاشی هاش را نشانت بدهد و لبخندهای لپ گلی بزند و بگوید درست می شود نگران نباش.



خوشبختی یعنی وقتی ب بیاید برایت کامنت بگذارد و از کامنتش نگرانی بریزد که اس ام اس بدهد به ی.ر که ف خوب هست؟که قبل تر ها باهاش بروی شهر کتاب و نان و پنیر بخوری و بعدش کل راه را تند تند راه بروی.که برایت لوتی منشانه حرف بزند و همه چیز را با چزییات تعریف کند.



خوشبختی یعنی آ بیاید دستش را بکشد روی زخم زانویت و صورتش را کج و کوله کند و بگوید خیلی درد دارد؟
​

[h=3]خوشبختی یعنی عین.ز و آ که بشینیم 3 نفری مانستر یونیورسیتی نگاه کنیم و صحنه ی اخر 3 نفری جیغ بزنیم و بعدش بخندیم.[/h]

خوشبختی یعنی پ که هرروز بگوید مراقب خودت باشد دخترک نازم.

خوشبختی یعنی میم.ز بگردد برایت تحقیق نظام پیدا کند و هی زور بزند که اینجایش را تغییر بدهی خوب تر می شود.

خوشبختی یعنی ی که بیاید روی چمن ها بشیند رو به رویت با اینکه همیشه می گوید دم می کشیم هــا ولی بیاید بشینید و بگوید من می شوم یک مانع که بدی ها نرسند به تو.که توی سینما وقتی خودم را جمع می کنم نگرانیش حتی توی ان تاریکی ها هم بپاشد به صورتم.که برایت پاندا بخرد و یاد اوری کند همه اش مال خودت است هــا ندهی به کسی!که باهاش از ماندانا تا سبلان را کوچه به کوچه بروی و از همه ی کوچه ها یک توضیح کوتاه بدهد.که بستنی دو قلوی توت فرنگی پرتغال بخری و همیشه یکی ایش را بخورد و بستنی فالوده ایش را تعارفت کند.که بروی شهر کتاب صورتش را بگذارد نزدیک صورتت و بگوید از نمایشنامه ها کدام را نخواندی؟که توی قطار مترو اغوش شود از همه ی دستهای مزاحم.که قلبش نرم بزند وقتی دستت روی سینه اش جا مانده.که برایت کارتون دانلود کند و بدهد تا بخندی.که این همه راه بیاید تا ازادی و لجبازی کند که دوست دارم بیایم.که برایت پست های ستاره دار بنویسد.که برایت بر گیسویت ای جان را هزار مدل بخواند و تو غش غش بخندی.که شب به زور چشم هاش را باز نگه دارد تا بیشتر بماند و خداحافظی های طولانی کند و خلاقیت به خرج دهد برای گفتن ان جمله.که برایت نمایشنامه بخرد و اولش بنویسد و راهت برسد به دریا.که بگوید سرت بگذار روی شانه ام بخواب ولی نگذراد بخوابی و تو به سکوت عجولانه اش بخندی.که پول توی جیب هاش کم باشد اما دستت را بگیرد بگوید کدام را دوست داری بگو بخرم.که همیشه هست همیشه.



خوشبختی یعنی ی.ر که برویم فرانسه و چایی اش را با من نصف کند.که یک روزش را خالی کند دستت را بگیرد ببرتت کافه و حرف بزند تا حواست پرت شود که بگوید من هر کاری باشد برایت می کنم.که یک ماشین اتش نشانی هدیه بدهد برای بچه ای که نیامده.که گیره ی پاپیونی ابی بزند به موهاش و بگوید خوشگل شدم؟که برویم سعدی و الوچه بخریم و همه اش را بدهد به خودم.که برایت عادت کنیم بخرد.ببرتت انتشارات مولی و بین کتاب ها دور بخوریم.که یادش بماند ساعت مچی ات قدیمی شده برایت کادوی تولد ترتیب دهد.که کف دستت را پر کند از شاخه و برگ و میوه!که برایت سالها حرف نزند و بعد باهاش بروی خوابم میاد ببینی او ارام ارام ی.ر مهربان درونش را نشانت بدهد.که بروی باهاش منوچهری و از لوسترهای قدمی حرف بزند و از خاطره هاش که پخشند انجا.که همیشه حواسش به بالا و پایین شدن صدات باشد که بغض داری یا نه!که دستهاش محکم دستهات را بگیرند و اگر حرفش نیاید محکم بغلت کند.خوشبختی یعنی دوستی 3 4 ساله ام با او.

خوشبختی یعنی صاد.وقتی برایت فانتزی می سازد و هلت می دهد به اینده ای که دوستش داری به همه ی کوکو سبزی با زرشک ها به فرهاد به تیام.که وقتی لاک قرمز می زنی چلیک چلیک از انگشتهای درب و داغانت عکس بگیرد و هی ذوق کند.که وقتی موهات را می بافی چشم هاش برق بزند محکم بغلت کند و بگوید باز موهات را بستی ف.که بشیند برایت از همه ی گنده های ادبیات جیک جیک کند و تو به گونه هاش موقع خندیدن نگاه کنی.که برایت دسبند رنگی رنگی بخرد و قبلش هی حرص بخورد کله ات را می کنم یکیش را انتخاب کن دیگر!!که گاهی توی پستهای وبلاگش از ف بگوید.که بگوید هروقت خواستی هستم بگو حرف بزنیم.



خوشبختی یعنی میم که برایت از همه ی ماهی ها و پرنده ها و چرنده های عالم حرف بزند بعد برایت از گوگوش بگوید چشم هاش برق بزنند!که تا تاکسی های مرزداران بیاید و منتظر بماند سوار شوی و بروی تا دست تکان دهد.که هی دوست داشته باشد برویم این کافه ان پارک و نگران حال و روزت باشد.



خوشبختی یعنی پ که همیشه هست.

خوشبختی من این ادم هاند درست کنار منند درست همین جا و من چقدر این خوشبختی ها را عاشقمJ​