Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

عملیات حساسِ چیدن ناخن های پسرم!

  • نویسنده موضوع sting
  • تاریخ شروع
  • Tagged users هیچ

اطلاعات موضوع

Kategori Adı بارداري و زايمان
Konu Başlığı عملیات حساسِ چیدن ناخن های پسرم!
نویسنده موضوع sting
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan sting

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

از وقتی سامی به دنیا آمده، مجبور به انجام کارهایی شده ام که قبل از این تصور نمی کردم قادر به انجام شان باشم. البته منظورم کارهای کارستان و شق القمر نیست، کارهای ظریف و به نظر پیش پا افتاده که اگر انجام نشوند و یا مادر گرامی بلد نباشد که انجام دهد، مشخص نیست چه به روز بچه بیچاره می آید. از جمله این کارها، کوتاه کردن ناخن نوزاد است. وقتی پسرم به دنیا آمد، به رسم همه سیسمونی ها، لباس نوزاد ما هم از همان دست پوشهایی که شبیه کیسه هستند، داشت. همه می دانند که نوزادان، ناخنهای تیزی دارند و به خاطر اینکه زیاد با دست به سر و صورت خود میکوبند، حسابی صورتشان را زخمی میکنند و برای جلوگیری از این اتفاق باید دستپوش یا به قول همسر، همان کیسه را دست بچه کرد. پسر ما هم از بدو تولد دستان کوچکش وارد این کیسه های کوچولو شد و به قول بابا عین دوتا برف پاک کن، روی هوا تکان تکان می خورد. طی دو هفته اول بعد از تولدش، هر کس حرفی می زد؛ همسرم که مدام دست پوش ها را در می آورد و می گفت:"پسرم از اینا بدش میاد، بذار دستاش هوا بخوره، گناه داره." و به محض اینکه نیم ساعتی می گذشت، با یک خراش گنده روی صورت مواجه می شدیم. خاله جان هم مدام حرف همسرم را تکرار می کرد و می گفت حالا که زیاد ناخن هایش بلند نشده و نمی شود آنها را چید، ولی به محض اینکه زمانش رسید، سریع اینکار را بکنید و پسرک را از شر این زندان خلاص کنید.این وسط کسی از دل من و مامانم خبر نداشت و نمی دانست چه آشوبی برای همین ناخن ناقابل در دل ما به پا شده. مامان که جز من فرزند دیگری بزرگ نکرده و از آن زمان هم 34 سال گذشته، مدام می گفت:"من که اصلا امکان نداره بتونم ناخن های به این کوچیکی رو کوتاه کنم، تازه ناخن های تو رو هم مادر بزرگت کوتاه میکرد". وقتی هم میدید من کلی نگران میشوم که بالاخره ناخن این بچه را چه کسی باید کوتاه کند، می گفت خاله ات سه تا بچه بزرگ کرده و این کار را خوب بلد است، پس هر وقت زمانش رسید، می آید و اینکار را انجام میدهد. اما آخر مگر می شود مدام برای این کار کس دیگری را خبر کرد! تازه خانه ما کجا و خانه خاله کجا؟


یک و ماه و نیم از تولد سام گذشت و همچنان دستهایش مثل کتلت اینور و آنور میرفت. از دل این کوچولو که خبر نداشتیم اما خودمان دق کردیم از بس دست بچه توی آن کیسه ها بود. ناخنهایش هم حسابی بلند شده بود و نمی شد لحظه ای از آن غافل شد. بالاخره مادرم با سلام و صلوات حاضر به کوتاه کردن ناخنها شد. راه حلی هم که به نظرمان رسید برای اینکه سام کمتر تکان بخورد و دستش زخم نشود، این بود که زمان شیر خوردن این کار را انجام دهیم. او مشغول شیر خوردن بود، من هم دستش را آرام میگرفتم و مامان روی ناخنها تمرکز می کرد. بالاخره ترس مامان ریخت و کوچولوی ما هم از شر دست پوشها خلاص شد. اما مشخص بود که مامانم هنوز برای این کار استرس زیادی دارد و به همین خاطر مدام زمانش را به تعویق می انداخت. کم کم داشتم کلافه میشدم. رشد ناخن های سامی خیلی زیاد بود و باید هفته ای یک بار کوتاه میشدند، اما مامان از زیر این کار فرار میکرد و پسرم سر و صورتش را خط می انداخت.
حدود یک ماه پیش بود که صبرم لبریز شد و به خودم گفتم آخر این که نمی شود؛ نمی شود که من هی منتظر بمانم یکی از راه برسد و ناخن های سام را بگیرد، کار کارِ خودم است. یک روز بعد از ظهر که مامان طبق معمول هر روز به خانه ما آمد،گفت؛ "ای داد بیداد! یادم رفت عینکم رو بیارم تا ناخن های سام رو بچینم" گفتم لازم نیست، تو مواظبش باش و شیشه شیر را دهانش بگذار، من خودم این کار را انجام می دهم. ناخنگیر را آوردم و مشغول شدم. واقعا سخت بود؛ دستهای کوچولو و ظریف، با ناخنهای ریز و ظریفتر، آدم مدام میترسد به جای ناخن گوشت را بگیرد و ای وای که جگرم کباب میشد. با دقت هر چه تمام تر دانه دانه انگشت های کوچولو و نازکش را میگرفتم و روی ناخنها تمرکز میکردم، وقتی تمام شد انگار دنیا را به من داده باشند، کلی برای خودم دست زدم، والبته برق شادی را هم در چشمان مامان دیدم که از انجام این کار متنفر بود. حالا که پسرم پنج ماه و نیمه است، به راحتی این کار را انجام میدهم ولی همچنان باید با کمک همراه باشد. چون فقط با شیر خوردن آرام نمی گیرد، انگشت هایش را سفت فشار می دهد و با قدرت دستش را میکشد، اما خدا را شکر گریه نمی کند و خب هر مادری رگ خواب بچه خود را می داند. بابا خیلی خوب بلد است سر سام را گرم کند؛ با هم بازی می کنند و من مشغول کار چیدن ناخن می شوم. واقعا سخت و عذاب آور است که برای انجام کارهای شخصی کودک ات مدام محتاج دیگران باشی. نمی دانم مادرهای دیگر هم با اینجور مسایل مواجه بوده اند یا نه! در کل انجام کارهای مربوط به نی نی کوچولو خیلی لذتبخش است و اگر سخت هم باشد، وقتی یاد می گیری چطور انجام شان دهی، موجب آرامش و شادیات می شود.
 
بالا پایین