Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

«مجموعـه اشعـار شهـریار»

اطلاعات موضوع

Kategori Adı مجموعه اشعار و دیوان
Konu Başlığı «مجموعـه اشعـار شهـریار»
نویسنده موضوع کـوکـو :)
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan کـوکـو :)

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"خمار انتظار"

شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم
به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم

نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم
خمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودم

همه به کاری و من دست شسته از همه کاری
همه به فکر و خیال تو و به کار تو بودم

خزان عشق نبینی که من به هر دمی ای گل
در آرزوی شکوفائی و بهار تو بودم

اگر که دل بگشاید زبان به دعوی یاری
تو یار من که نبودی منم که یار تو بودم

چو لاله بود چراغم به جستجوی تو در دست
ولی به باغ تو دور از تو داغدار تو بودم

به کوی عشق تو راضی شدم به نقش گدایی
اگر چه شهره به هر شهر و شهریار تو بودم
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"حراج عشق"

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم

فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را
زحال گریه پنهان حکایت با سبو کردم

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم

ملول از ناله بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می‌در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدن‌ها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"شاهد گمراه"

راه گم کرده و با رویی چو ماه آمده‌ای
مگر‌ ای شاهد گمراه به راه آمده‌ای

باری این موی سپیدم نگر‌ای چشم سیاه
گر بپرسیدن این بخت سیاه آمده‌ای

کشته چاه غمت را نفسی هست هنوز
حذر‌ ای آینه در معرض آه آمده‌ای

از در کاخ ستم تا به سر کوی وفا
خاکپای تو شوم کاین همه راه آمده‌ای

چه کنی با من و با کلبه درویشی من
تو که مهمان سراپرده شاه آمده‌ای‌

می‌تپد دل به برم با همه شیر دلی
که چو آهوی حرم شیرنگاه آمده‌ای

آسمان را ز سر افتاد کلاه خورشید
به سلام تو که خورشید کلاه آمده‌ای

شهریارا حرم عشق مبارک بادت
که در این سایه دولت به پناه آمده‌ای
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"گله عاشق"

آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس

گله ئی کردم و از یک گله بیگانه شدی
آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس

مسند مصر ترا ای مه کنعان که مرا
ناله هائی است در این کلبه احزان که مپرس

سرونازا گرم اینگونه کشی پای از سر
منت آنگونه شوم دست به دامان که مپرس

گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمود
آخرم داد چنان تخته به طوفان که مپرس

عقل خوش گفت چو در پوست نمی‌گنجیدم
که دلی بشکند آن پسته خندان که مپرس

بوسه بر لعل لبت باد حلال خط سبز
که پلی بسته به سرچشمه حیوان که مپرس

این که پرواز گرفته است همای شوقم
به هواداری سرویست خرامان که مپرس

دفتر عشق که سر خط همه شوق است و امید
آیتی خواندمش از یاس به پایان که مپرس

شهریارا دل از این سلسله مویان برگیر
که چنانچم من از این جمع پریشان که مپرس
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"گله خاموش"

کس نیست در این گوشه فراموش‌تر از من
وز گوشه‌نشینان تو خاموش‌تر از من

هر کس به خیالیست هم‌آغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من

می‌نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق
اما که در این میکده غم نوش‌تر از من

افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن
افتاده‌تر از من نه و مدهوش‌تر از من

بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش
اما شب من هم نه سیه‌پوش‌تر از من

گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق
ای نادره گفتار کجا گوش‌تر از من

بیژن تر از آنم که بچاهم کنی ای ترک
خونم بفشان کیست سیاووش‌تر از من

با لعل تو گفتم که علاجم لب نوش است
بشکفت که یا رب چه لبی نوش‌تر از من

آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل
دیگی نه در این بادیه پرجوش‌تر از من
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"شیدایی"

رندم و شهره به شوریدگی و شیدایی
شیوه ام چشم چرانی و قدح پیمایی

عاشقم خواهد و رسوای جهانی چه کنم
عاشقانند به هم عاشقی و رسوایی

خط دلبند تو بادا که در اطراف رخت
کار هر بوالهوسی نیست قلم فرسایی

نیست بزمی که به بالای تو آراسته نیست
ای برازنده به بالای تو بزم آرایی

شمع ما خود به شبستان وفا سوخت که داد
یاد پروانه پر سوخته بی پروایی

لعل شاهد نشنیدیم بدین شیرینی
زلف معشوقه ندیدیم بدین زیبایی

کاش یک روز سر زلف تو در دست افتد
تا ستانم من از او داد شب تنهایی

پیر میخانه که روی تو نماید در جام
از جبین تابدش انوار مبارک رایی

شهریار از هوس قند لبت چون طوطی
شهره شد در همه آفاق به شکرخایی
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"مرغ بهشتی"

شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحر کردی
سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی

هنوزم از شبستان وفا بوی عبیر آید
که چون شمع عبیرآگین شبی با من سحر کردی

صفا کردی و درویشی بمیرم خاکپایت را
که شاهی محشتم بودی و با درویش سر کردی

چو دو مرغ دلاویزی به تنگ هم شدیم افسوس
همای من پریدی و مرا بی بال و پر کردی

مگر از گوشه چشمی وگر طرحی دگر ریزی
که از آن یک نظر بنیاد من زیر و زبر کردی

به یاد چشم تو انسم بود با لاله وحشی
غزال من مرا سرگشته کوه و کمر کردی

به گردشهای چشم آسمانی از همان اول
مرا در عشق از این آفاق گردی‌ها خبر کردی

به شعر شهریار اکنون سرافشانند در آفاق
چه خوش پیرانه سر ما را به شیدائی سمر کردی
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"غزاله صبا"

به چشمک این‌همه مژگان به هم مزن یارا
که این دو فتنه بهم می‌زنند دنیا را

چه شعبده است که در چشمکان آبی تو
نهفته‌اند شب ماهتاب دریا را

تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح
به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را

کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن
که چشم مانده به ره آهوان صحرا را

به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند
چه جای عشوه غزالان بادپیما را

فریب عشق به دعوی اشگ و آه مخور
که درد و داغ بود عاشقان شیدا را

هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست
شبیه سازتر از اشگ من ثریا را

اشاره غزل خواجه با غزاله تست
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب
جز این قدر که فراموش می‌کند ما را
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"دیدار آشنا"

ماهم که هاله‌ای به رخ از دود آهش است
دائم گرفته چون دل من روی ماهش است

دیگر نگاه وصف بهاری نمی‌کند
شرح خزان دل به زبان نگاهش است

دیدم نهان فرشته شرم و عفاف او
آورده سر به گوش من و عذرخواهش است

بگریخته است از لب لعلش شکفتگی
دائم گرفتگی است که بر روی ماهش است

افتد گذار او به من از دور و گاهگاه
خواب خوشم همین گذر گاه گاهش است

هر چند اشتباه از او نیست لیکن او
با من هنوز هم خجل از اشتباهش است

اکنون گلی است زرد، ولی از وفا هنوز
هر سرخ گل که در چمن آید گیاهش است

این برگ‌های زرد چمن نامه‌های اوست
وین باد‌های سرد خزان پیک راهش است

در گوشه‌های غم که کند خلوتی به دل
یاد من و ترانه من تکیه گاهش است

من دلبخواه خویش نجستم ولی خدا
با هر کس آن دهد که به جان دلبخواهش است

در شهر ما گناه بود عشق و شهریار
زندانی ابد به سزای گناهش است
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"چه می‌کشم"

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو می‌سوزم و خوشم

خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم

باور مکن که طعنه طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم

سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم

دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه خندان که خامشم

هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری وشم

لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم

ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می‌کشم
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"نای شبان"

ریختم با نوجوانی باز طرح زندگانی
تا مگر پیرانه سر از سر بگیرم نوجوانی

آری آری نوجوانی می‌توان از سرگرفتن
گر توان با نوجوانان ریخت طرح زندگانی

گرچه دانم آسمان کردت بلای جان ولیکن
من به جان خواهم ترا عشق ای بلای آسمانی

ناله نای دلم گوش سیه چشمان نوازد
کاین پریشان موغزالان را بسی کردم شبانی

گوش بر زنگ صدای کودکانم تا چه باشد
کاروان گم کرده را بانگ درای کاروانی

زندگانی گر کسی بی عشق خواهد من نخواهم
راستی بی عشق زندان است بر من زندگانی

گر حیات جاودان بی عشق باشد مرگ باشد
لیک مرگ عاشقان باشد حیات جاودانی

شهریارا سیل اشکم را روان می‌خواهم و بس
تا مگر طبعم ز سیل اشکم آموزد روانی
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

''حالا چرا"

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"تو بمان و دگران"

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده کوته نظران

دل چون آینه اهل صفا می شکنند
که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"سه تار من"

نالد به حال زار من امشب سه تار من
این مایه تسلی شب های تار من

ای دل ز دوستان وفادار روزگار
جز ساز من نبود کسی سازگار من

در گوشه غمی که فراموش عالمی است
من غمگسار سازم و او غمگسار من

اشک است جویبار من و ناله سه تار
شب تا سحر ترانه این جویبار من

چون نشترم به دیده خلد نوشخند ماه
یادش به خیر خنجر مژگان یار من

رفت و به اختران سرشکم سپرد جای
ماهی که آسمان بربود از کنار من

آخر قرار زلف تو با ما چنین نبود
ای مایه قرار دل بیقرار من

در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا
روزی وفا کنی که نیاید به کار من

از چشم خود سیاه دلی وام میکنی
خواهی مگر گرو بری از روزگار من

اختر بخفت و شمع فرومرد و همچنان
بیدار بود دیده شب زنده دار من

من شاهباز عرشم و مسکین تذرو خاک
بختش بلند نیست که باشد شکار من

یک عمر در شرار محبت گداختم
تا صیرفی عشق چه سنجد عیار من

جز خون دل نخواست نگارندهٔ سپهر
بر صفحهٔ جهان رقم یادگار من

زنگار زهر خوردم و شنگرف خون دل
تا جلوه کرد این همه نقش و نگار من

در بوستان طبع حزینم چو بگذری
پرهیز نیش خار من ای گلعذار من

من شهریار ملک سخن بودم و نبود
جز گوهر سرشک در این شهریار من
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"گوهرفروش"

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"کاش یا رب"

در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی

هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی

آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی

سودش این بس که بهیچش بفروشند چو من
هر که با قیمت جان بود خریدار کسی

سود بازار محبت همه آه سرد است
تا نکوشید پی گرمی بازار کسی

من به بیداری از این خواب چه سنجم که بود
بخت خوابیدهٔ کس دولت بیدار کسی

غیر آزار ندیدم چو گرفتارم دید
کس مبادا چو من زار گرفتار کسی

تا شدم خوار تو رشگم به عزیزان آید
بارالها که عزیزی نشود خوار کسی

آن که خاطر هوس عشق و وفا دارد از او
به هوس هر دو سه روزیست هوادار کسی

لطف حق یار کسی باد که در دورهٔ ما
نشود یار کسی تا نشود بار کسی

گر کسی را نفکندیم به سر سایه چو گل
شکر ایزد که نبودیم به پا خار کسی

شهریارا سر من زیر پی کاخ ستم
به که بر سر فتدم سایه دیوار کسی
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"غوغا میکنی"

ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی

از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم
کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا میکنی

ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را
با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی

با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال
زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی

امروز ما بیچارگان امید فردائیش نیست
این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی

ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن
در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا میکنی

ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن
شورافکن و شیرین سخن اما تو غوغا میکنی
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"نی محزون"

امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی

کاهش جان تو من دارم و من می دانم
که تو از دوری خورشید چها می بینی

تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی

هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی

همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی

من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که توام آینه بخت غبار آگینی

باغبان خار ندامت به جگر می شکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی

نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی

تو چنین خانه کن و دلشکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی

کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد
ای پرستو که پیام آور فروردینی

شهریارا گر آئین محبت باشد
جاودان زی که به دنیای بهشت آئینی
 

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"جلوه جلال"

شبست و چشم من و شمع اشکبارانند
مگر به ماتم پروانه سوگوارانند

چه می کند بدو چشم شب فراق تو ماه
که این ستاره شماران ستاره بارانند

مرا ز سبز خط و چشم مستش آید یاد
در این بهار که بر سبزه میگسارانند

به رنگ لعل تو ای گل پیاله های شراب
چو لاله بر لب نوشین جویبارانند

بغیر من که بهارم به باغ عارض تست
جهانیان همه سرگرم نوبهارانند

بیا که لاله رخان لاله ها به دامنها
چو گل شکفته به دامان کوهسارانند

نوای مرغ حزینی چو من چه خواهد بود
که بلبلان تو در هر چمن هزارانند

پیاده را چه به چوگان عشق و گوی مراد
که مات عرصه حسن تو شهسوارنند

تو چون نسیم گذرکن به عاشقان و ببین
که همچو برگ خزانت چه جان نثارانند

به کشت سوختگان آبی ای سحاب کرم
که تشنگان همه در انتظار بارانند

مرا به وعده دوزخ مساز از او نومید
که کافران به نعیمش امیدوارانند

جمال رحمت او جلوه می دهم به گناه
که جلوه گاه جلالش گناهکارانند

تو بندگی بگزین شهریار بر در دوست
که بندگان در دوست شهریارانههند
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

کـوکـو :)

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Mar 25, 2019
ارسالی‌ها
92
پسندها
325
امتیازها
53

اعتبار :

"زندان زندگی"

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم

در آستان مرگ که زندان زندگیست
تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم

پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل
یک روز خنده کردم و عمری گریستم

طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست
چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم

گوهرشناس نیست در این شهر شهریار
من در صف خزف چه بگویم که چیستم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy
بالا پایین