Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

ما اصلاً شبیه به هم نبودیم...

  • نویسنده موضوع eLOy
  • تاریخ شروع
  • Tagged users هیچ

اطلاعات موضوع

Kategori Adı مطالب عاشقانه
Konu Başlığı ما اصلاً شبیه به هم نبودیم...
نویسنده موضوع eLOy
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan eLOy

eLOy

مدیر کل انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 21, 2013
ارسالی‌ها
8,741
پسندها
14,844
امتیازها
113
سن
41
محل سکونت
TeHrAn
وب سایت
www.biya2forum.ir
تخصص
نقاشی و خوشنویسی
ماه تولد

اعتبار :




1602494052735.png




ما اصلاً شبیه به هم نبودیم.
من قهوه را برای کلاس گذاشتنش هم که شده دوست داشتم و او چای را ترجیح می داد.
من دوست داشتم فیلم های کیارستمی و مخملباف ببینم اما او مهرجویی میدید تا بخندد، بگرید، بداند!
من ترانه ی آهنگ ها را از بر بودم و او آنقدر درگیر ملودی میشد که نقش
ترانه سرا را از یاد میبرد.
دلم نفس کشیدن لای موهایش را
می خواست و او دریغ میکرد.
دلم خیلی چیزها می خواست؛
مثل اینکه غروب جمعه بنشینیم کنار ساحل دریا و با هم شاملو بخوانیم و سیبِ سبز گاز بزنیم،
و من در گوشش بگویم که چقدر نگاه کردن در تو زیباست و هیتلر و همه ی روانی های مثل او
اگر یکی مثل تو داشتند، هیچگاه جنگی به پا نمیشد، تا هیچ سربازی دلتنگ، اینگونه نگاه ها نشود...

اما او صبح های شنبه را دوست داشت و کار و کار و کار...
همیشه از مادرش نقل میکرد، مردانی که صبح خروس خون میروند پی یک لقمه نان حلال
از آن ها که تا سحر برایت شعر می بافند و از سحر تا بعد از ظهر تو را در خواب می بوسند بهتر و مناسب تر هستند.

آری، مادرش با شغل من مشکل داشت!

او علاقه داشت تنها باشد و من دو نفره هایمان را می خواستم
و از اینکه من در لحظه های بی او آنقدر بی دفاع و خسته دل بودم که مدام شکایت میکرد
و یکی از همان جمعه ها دیگر نگاهم نکرد و رفت!

شب و روزم شده بود از او نوشتن و به خیال خودم جز این هیچ کاری برای برگشتنش از دستم ساخته نبود!

آری مادرش درست می گفت:
جهان من خیلی کوچک‌بود!
آخر یک روز برای خداحافظی آمد،


چشمانش را به من دوخت و گفت:

هیتلر به خاطر معشوق،
جهان را به آتش کشید
نه اینکه بنشیند شعر بنویسد عزیز من!


#آیدین_قریشی
 
بالا پایین