عاشقانه های فلورفرشچی ونازنین محسنی

[پرنده ی مهاجر]

.
.

دیگر تنهایی ...
به این همه انتظار اکتفا نمی کند

خدا کند ...
پاییز زودتر از راه برسد

باید از نهایت دل صدایت بزنم ...
شاید به گوشِ مهر رسید و در خلوتِ آغوشت ...
خیالِ عشق دست و پایی زد

#فلور_فرشچی

 

[پرنده ی مهاجر]

تو این رگبارِ بی رحمِ مصیبت
فقط چترِ خیالِ تو پناهه

به جز محدوده ی یادِ تو انگار
تمومِ آسمون ابرِ سیاهه

#نازنین_محسنی

.

 

[پرنده ی مهاجر]

پیله وار
بر شانه ی طبیعت آویزانیم
تا
یک صبحِ سردِ زمستان
کلاغی بیاید و ما را با خود ببرد...

#فلور_فرشچی

 

[پرنده ی مهاجر]

.
.

انقدر با خیالت عشقبازی کردم
که دیگر حتا سایه اش هم شبیه تو نبود

تا که یک روز دلم
دستش را گرفت و بی تو رفت
.
.

#فلور_فرشچی

 

[پرنده ی مهاجر]

آمدم
دیوار به دیوارِ دلت خانه کردم
آمدم
که عشق را با لبهای تو زمزمه کنم
آمدم
با چشم های تو آتش بازی کنم
آمدم
بمانم
بمیرم ، بمیرم ...

#نازنین_محسنی

 

[پرنده ی مهاجر]

.
در این سرمایِ کشنده تقدیر
دست و پایم همیشه خواب میرود

نمیدانم..
این دل لعنتی
کی وقت خواب رفتن
به سرش
میزند

#فلور_فرشچی

 

[پرنده ی مهاجر]

دلم خوش بود اگه رفتی
یه تصویری ازت دارم

ولی آغوشتو میخوام
من از تصویر بیزارم

#نازنین_محسنی

.

 

[پرنده ی مهاجر]

.
.
شهریور زنی ست
که آخرین نفسهای تن سوزانش
را می کشد

و هر شب رو به خُنکای آسمان
گرمایِ جوانیِ اش را تماشا میکند

که دارد در انسدادِ بی مهری ِ " تو " خاموش می شود

درست مثل " من "
که به پاییز زندگي ام نزدیک می شوم


#فلور_فرشچی

 

[پرنده ی مهاجر]

ديگر ماه هم نـــــاز می کند
برای شنيدنِ من

آيينه غبار را بهانه کرده
و ديوار
انگار نه انگار

اما تو
تو که از پلک به من نزديکتری
گوش بی اعتنايی را با پنبه پُر می کنی
که مبادا زبانم لال
درد های دورِ من
خواب از چشمِ احتمالِ آينده بگيرد

به من حق بده
اگر اين بغضِ بلاتکليف
در نبودِ تو و ماه و آيينه و ديوار
روی شانه ی همسايه شکست

#نازنین_محسنی

.

 

[پرنده ی مهاجر]

..

امشب تنهایی ام را
در یک چمدان میریزم

تا برای رفتن به شهرِ آرزوها
آماده باشم

تو هم با
چمدان تنهایی ات بیا
.
#فلور_فرشچی

 

[پرنده ی مهاجر]

دستی که گونه ی تنهایی ام را ناز کرد
چشمی که پا به پای نگاهم
به تماشای باران نشست
و
خیالی که در خواب
با دستِ من ستاره چید

از آنِ "تو " بود
و گر نه من کجا و
عین تا قافِ "عشق " کجا؟

#نازنین_محسنی

 

[پرنده ی مهاجر]

.
امشب هوس بوسه
از لبم میریزد
کاش بیایی
عشق
تا صبح قهوه می ریزد و
ما شیرین میشویم
.
#فلور_فرشچی

 

[پرنده ی مهاجر]

.
باور کن که عشق در قاموسِ من نبود

اگر شدم اتفاق ناگهانِ تو "گناه من نیست"
گناه من نیست که با همان اولین بوسه
حساب تمام نبود و نداشتن ها
صاف شد

#نازنین_محسنی

.

 

[پرنده ی مهاجر]

.
روزها هر دو گرفتاریم
من با خاطراتت در گیرم
تو با فراموشی...

شبها هم که به دردِ مرگ می خورد

#فلور_فرشچی

 

[پرنده ی مهاجر]

.
دویدن باران
روی گونه های تبدارِ تو
ته مانده ی "سرخِ لبخند"را
طرحِ کبود می زند بر لبم

اشک نریز
از "درون " می ریزم


#نازنین_محسنی

.

 

[پرنده ی مهاجر]

.
شبیه آن تکه ابر میمانی
که برایم دست تکان میدهد...

یا آن سایه
که قطره قطره آب می رود...

تا نگاهم به دنبالت می دود
با قدمهایم می بینم که دور می شوی

#فلور_فرشچی

 

[پرنده ی مهاجر]

.
حالا که با همیم و در اشتیاقِ علاقه
چیزی نگو

بیا همین جا کنار احتمال آینده
پای سفره ی پر برکت فردا
برای هم عشق لقمه بگیریم و
سیر بخندیم

نزدیکتر بیا
امشب
دست آسمان باز است
...
#نازنین_محسنی
.

 

[پرنده ی مهاجر]

.
.

نمیدانم کدام یک از ما غایب است

کاش همین غروب
مرا با خود ببرد

یا تو را برایم
باز بیاورد

#فلور_فرشچی

 

[پرنده ی مهاجر]

حلق آويز ِ همان اولين بوسه ام

اگر ترانه ات نبود
نفسی نمانده بود...

زنده شدم باز
با هوای نفس های تو

#نازنین_محسنی

.

 

[پرنده ی مهاجر]

.
چه خوب که رفیق نیمه راه نبودی
از آغاز این جاده ی تو در تو
تا مقصدی شبیه دریا
دست در دستِ نسیم
و شانه به شانه ی باد
تا مرز نفس های امید

با من آمدی و ماندی هنوز...

همسفر تقدیر من

#نازنین_محسنی

.