By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.
SignUp Now!اعتبار :
مهران مدیری
اعتبار :
بله موافقم، بعضی هنرمندان شاید تا حدودی همین صفات را داشته باشند اما خوب برنامه هاش نسبتا سرگرم کننده هستند و طرفدارانی هم دارهسلام انوش جان .
مطلبی که در ذیل این عکس مینویسم ، هیچ ربطی به عقیده و نظر شما ندارد .
لذا به هیچ وجه دلم نمیخواهد که اینطور برداشت کنی که یه وقت توی ذوقت زده باشم .
فقط نظر شخصی خودم هست . همین .
مادربزرگ من از این پیراهن های بلند زنانۀ آذربایجانی می پوشید .
نمیدانم دیدید تا حالا یا نه ؟
این نوع پیراهن ، دارای چینهای متعددی است که با فاصلۀ چند سانتیمتر از هم ، بر روی هم دوخته میشود .
دو تا جیب گله گشاد هم دارند که معمولا زیر همین چینها مخفیست و دیده نمیشود .
مثل جیب ابای آخوندها . ( منظورم از نظر گله گشادیست . طوری که میشه یه ایران را توش جا کرد )
اون زمانها مثل الان نبود که امکانات شهرهای دیگر در فصول مختلف در اختیار سایر شهرها قرار بگیرد .
مثلا میوۀ اهواز به سختی سر از تبریز در می آورد . ( منظورم در فصل زمستان است و گرنه در تابستان خود تبریز انواع و اقسام میوه ها را دارد ) . برخی خانواده ها ، برخی میوه ها را میتوانستند برای زمستان ذخیره کنند . مثل انگور کشمش . اما هلو آلبالو گیلاس زرد آلو و آلو و دیگر میوه های اینچنینی ، میوه ای نبود که بتوان آنها را ذخیرۀ زمستان قرار داد . لذا در فصل تابستان به صورت برگه خشک میکردند و در زمستان از آن استفاده میکردند . مثل برگۀ آلو یا زرد آلو .
مادر بزرگم ، هر دو جیب پیراهنش را پر میکرد از انواع تنقلات . مثل : مغز گردو و بادام و نخود و گاهی درون دستمالی توی جیبش ، کشمش و برگۀ آلو و ...
هر وقت که کِیفش کوک بود و یا ما سر و صدای زیادی میکردیم ، برای ساکت کردن ما ، دست توی انبان جیبش میکرد و برای هر کدام از ما مشتی از این تنقلات را کف دستمان میریخت و میگفت : حالا برید یه گوشه خفه خون بگیرید و بخورید .
بس که این موضوع بارها و بارها تکرار شده بود ، هر بار که مادر بزرگ دست توی جیب میکرد ، همۀ ما ذل زل ظل ضل میزدیم ببینیم مادر بزرگ از انبار مهماتش کدام سلاح هسته ای را بیرون میکشد . ( فکر نکن که داستان هسته ای را ما ها تازه شنیدیم . مادر بزرگ من خودش متخصص انواع هسته بود . فرقش با داستان هسته ای امروز این است که اون هسته ها حداقل یک روز در میان به دردمان میخورد ، اما این هسته ای چهل سال است که بلای جانمان شده و در هیچ جایی هم به کارمان نمی آید) از آنجایی که گاهی انبار هسته ای مادر بزرگ خالی بود ، چیزی عایدمان نمیشد و فقط لحظاتی چند برّو برّ دستهای مادر بزرگ را وارسی میکردیم . مخصوصا داداش کوچکم ، چشمهایش عین جغد ، زیر و روی مادر بزرگ را عین دوربین مادون بنفش و قرمز و نارنجی وارسی میکرد . و مادر بزرگ در چنین مواقعی بیاناتی ادیبانه میفرمودند بدین قرار : من از دست شما یتیمچه ها چکار کنم . از دست شما نمیتونم کونم را بخارانم . هر بار دست به کونم میکنم ، چشمهایت از حدقه بیرون میزند . مخصوصا این جغد ( منظورش داداشم بود ) با اون گوشهای بادبزنی اش .
گاهی نیز فقط سنجد از درون پایگاه هسته ای بیرون میزد و نفری یک مشت سنجد میگرفتیم و می رفتیم که خفه خون بگیریم و بخوریم .
که از قضا در همچین مواردی ، داداش کوچیکه اعتراض ضر زر ظر ذر می فرمودند که آخه مادر بزرگ ! سنجد هم شد میوه ؟ و آنوقت بود که مادر بزرگ داد میزد که برو بخور خفه شو اینقدر هم ضر نزن . و اضافه می فرمود : در نبود میوه ، سنجد بهترین میوه است .
.
.
وقتی عکس این به اصطلاح هنر بند را دیدم یاد کون مادر بزرگم افتادم . هرچند چینهای پیراهنش مانع از دیدن و رویت کون مبارک مادر بزرگ بود ، اما میشد تصور کرد که به واقع کون مادر بزرگم بسی لطیف تر و زیباتر از روی این انتر خود فروش می باشد .
و در آخر نیز خودم را اینطور قانع کردم که در نبود میوه ، شاید بتوان سنجد را نیز جزو میوه ها جا زد .
همین دیگه .
تالار گفتمان بیا تو فروم در تیرماه سال 1392 با عنوان انجمن تخصصی ، فرهنگی و تفریحی فعالیت خود را آغاز کرده و مفتخر است کانونی گرم و صمیمی را در این مجموعه ایجاد نموده تا از امکانات و اطلاعات ( تخصصی ، تفریحی ، فرهنگی و هنری ) این انجمن بهره کافی را ببرید و لحظات خوشی را سپری کنید.