Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

گالری عکس هنرمندان

  • نویسنده موضوع anoosh
  • تاریخ شروع
  • Tagged users هیچ

اطلاعات موضوع

Kategori Adı گالری عکس های بازیگران
Konu Başlığı گالری عکس هنرمندان
نویسنده موضوع anoosh
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan anoosh

anoosh

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Feb 22, 2021
ارسالی‌ها
18
پسندها
46
امتیازها
13

اعتبار :


مهران مدیری
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

anoosh

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Feb 22, 2021
ارسالی‌ها
18
پسندها
46
امتیازها
13

اعتبار :

ac-image-F81577622240So.jpeg

نصرالله معین و همسرش
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

سایه های بیداری

کـاربـر انجمــن
تاریخ ثبت‌نام
May 26, 2019
ارسالی‌ها
2,025
پسندها
2,875
امتیازها
3

اعتبار :


سلام انوش جان .
مطلبی که در ذیل این عکس مینویسم ، هیچ ربطی به عقیده و نظر شما ندارد .
لذا به هیچ وجه دلم نمیخواهد که اینطور برداشت کنی که یه وقت توی ذوقت زده باشم .
فقط نظر شخصی خودم هست . همین .

مادربزرگ من از این پیراهن های بلند زنانۀ آذربایجانی می پوشید .
نمیدانم دیدید تا حالا یا نه ؟
این نوع پیراهن ، دارای چینهای متعددی است که با فاصلۀ چند سانتیمتر از هم ، بر روی هم دوخته میشود .
دو تا جیب گله گشاد هم دارند که معمولا زیر همین چینها مخفیست و دیده نمیشود .
مثل جیب ابای آخوندها . ( منظورم از نظر گله گشادیست . طوری که میشه یه ایران را توش جا کرد )
اون زمانها مثل الان نبود که امکانات شهرهای دیگر در فصول مختلف در اختیار سایر شهرها قرار بگیرد .
مثلا میوۀ اهواز به سختی سر از تبریز در می آورد . ( منظورم در فصل زمستان است و گرنه در تابستان خود تبریز انواع و اقسام میوه ها را دارد ) . برخی خانواده ها ، برخی میوه ها را میتوانستند برای زمستان ذخیره کنند . مثل انگور کشمش . اما هلو آلبالو گیلاس زرد آلو و آلو و دیگر میوه های اینچنینی ، میوه ای نبود که بتوان آنها را ذخیرۀ زمستان قرار داد . لذا در فصل تابستان به صورت برگه خشک میکردند و در زمستان از آن استفاده میکردند . مثل برگۀ آلو یا زرد آلو .
مادر بزرگم ، هر دو جیب پیراهنش را پر میکرد از انواع تنقلات . مثل : مغز گردو و بادام و نخود و گاهی درون دستمالی توی جیبش ، کشمش و برگۀ آلو و ...
هر وقت که کِیفش کوک بود و یا ما سر و صدای زیادی میکردیم ، برای ساکت کردن ما ، دست توی انبان جیبش میکرد و برای هر کدام از ما مشتی از این تنقلات را کف دستمان میریخت و میگفت : حالا برید یه گوشه خفه خون بگیرید و بخورید .
بس که این موضوع بارها و بارها تکرار شده بود ، هر بار که مادر بزرگ دست توی جیب میکرد ، همۀ ما ذل زل ظل ضل میزدیم ببینیم مادر بزرگ از انبار مهماتش کدام سلاح هسته ای را بیرون میکشد . ( فکر نکن که داستان هسته ای را ما ها تازه شنیدیم . مادر بزرگ من خودش متخصص انواع هسته بود . فرقش با داستان هسته ای امروز این است که اون هسته ها حداقل یک روز در میان به دردمان میخورد ، اما این هسته ای چهل سال است که بلای جانمان شده و در هیچ جایی هم به کارمان نمی آید) از آنجایی که گاهی انبار هسته ای مادر بزرگ خالی بود ، چیزی عایدمان نمیشد و فقط لحظاتی چند برّو برّ دستهای مادر بزرگ را وارسی میکردیم . مخصوصا داداش کوچکم ، چشمهایش عین جغد ، زیر و روی مادر بزرگ را عین دوربین مادون بنفش و قرمز و نارنجی وارسی میکرد . و مادر بزرگ در چنین مواقعی بیاناتی ادیبانه میفرمودند بدین قرار : من از دست شما یتیمچه ها چکار کنم . از دست شما نمیتونم کونم را بخارانم . هر بار دست به کونم میکنم ، چشمهایت از حدقه بیرون میزند . مخصوصا این جغد ( منظورش داداشم بود ) با اون گوشهای بادبزنی اش .
گاهی نیز فقط سنجد از درون پایگاه هسته ای بیرون میزد و نفری یک مشت سنجد میگرفتیم و می رفتیم که خفه خون بگیریم و بخوریم .
که از قضا در همچین مواردی ، داداش کوچیکه اعتراض ضر زر ظر ذر می فرمودند که آخه مادر بزرگ ! سنجد هم شد میوه ؟ و آنوقت بود که مادر بزرگ داد میزد که برو بخور خفه شو اینقدر هم ضر نزن . و اضافه می فرمود : در نبود میوه ، سنجد بهترین میوه است .
.
.
وقتی عکس این به اصطلاح هنر بند را دیدم یاد کون مادر بزرگم افتادم . هرچند چینهای پیراهنش مانع از دیدن و رویت کون مبارک مادر بزرگ بود ، اما میشد تصور کرد که به واقع کون مادر بزرگم بسی لطیف تر و زیباتر از روی این انتر خود فروش می باشد .
و در آخر نیز خودم را اینطور قانع کردم که در نبود میوه ، شاید بتوان سنجد را نیز جزو میوه ها جا زد .
همین دیگه .
 
آخرین ویرایش:

anoosh

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Feb 22, 2021
ارسالی‌ها
18
پسندها
46
امتیازها
13

اعتبار :

سلام انوش جان .
مطلبی که در ذیل این عکس مینویسم ، هیچ ربطی به عقیده و نظر شما ندارد .
لذا به هیچ وجه دلم نمیخواهد که اینطور برداشت کنی که یه وقت توی ذوقت زده باشم .
فقط نظر شخصی خودم هست . همین .

مادربزرگ من از این پیراهن های بلند زنانۀ آذربایجانی می پوشید .
نمیدانم دیدید تا حالا یا نه ؟
این نوع پیراهن ، دارای چینهای متعددی است که با فاصلۀ چند سانتیمتر از هم ، بر روی هم دوخته میشود .
دو تا جیب گله گشاد هم دارند که معمولا زیر همین چینها مخفیست و دیده نمیشود .
مثل جیب ابای آخوندها . ( منظورم از نظر گله گشادیست . طوری که میشه یه ایران را توش جا کرد )
اون زمانها مثل الان نبود که امکانات شهرهای دیگر در فصول مختلف در اختیار سایر شهرها قرار بگیرد .
مثلا میوۀ اهواز به سختی سر از تبریز در می آورد . ( منظورم در فصل زمستان است و گرنه در تابستان خود تبریز انواع و اقسام میوه ها را دارد ) . برخی خانواده ها ، برخی میوه ها را میتوانستند برای زمستان ذخیره کنند . مثل انگور کشمش . اما هلو آلبالو گیلاس زرد آلو و آلو و دیگر میوه های اینچنینی ، میوه ای نبود که بتوان آنها را ذخیرۀ زمستان قرار داد . لذا در فصل تابستان به صورت برگه خشک میکردند و در زمستان از آن استفاده میکردند . مثل برگۀ آلو یا زرد آلو .
مادر بزرگم ، هر دو جیب پیراهنش را پر میکرد از انواع تنقلات . مثل : مغز گردو و بادام و نخود و گاهی درون دستمالی توی جیبش ، کشمش و برگۀ آلو و ...
هر وقت که کِیفش کوک بود و یا ما سر و صدای زیادی میکردیم ، برای ساکت کردن ما ، دست توی انبان جیبش میکرد و برای هر کدام از ما مشتی از این تنقلات را کف دستمان میریخت و میگفت : حالا برید یه گوشه خفه خون بگیرید و بخورید .
بس که این موضوع بارها و بارها تکرار شده بود ، هر بار که مادر بزرگ دست توی جیب میکرد ، همۀ ما ذل زل ظل ضل میزدیم ببینیم مادر بزرگ از انبار مهماتش کدام سلاح هسته ای را بیرون میکشد . ( فکر نکن که داستان هسته ای را ما ها تازه شنیدیم . مادر بزرگ من خودش متخصص انواع هسته بود . فرقش با داستان هسته ای امروز این است که اون هسته ها حداقل یک روز در میان به دردمان میخورد ، اما این هسته ای چهل سال است که بلای جانمان شده و در هیچ جایی هم به کارمان نمی آید) از آنجایی که گاهی انبار هسته ای مادر بزرگ خالی بود ، چیزی عایدمان نمیشد و فقط لحظاتی چند برّو برّ دستهای مادر بزرگ را وارسی میکردیم . مخصوصا داداش کوچکم ، چشمهایش عین جغد ، زیر و روی مادر بزرگ را عین دوربین مادون بنفش و قرمز و نارنجی وارسی میکرد . و مادر بزرگ در چنین مواقعی بیاناتی ادیبانه میفرمودند بدین قرار : من از دست شما یتیمچه ها چکار کنم . از دست شما نمیتونم کونم را بخارانم . هر بار دست به کونم میکنم ، چشمهایت از حدقه بیرون میزند . مخصوصا این جغد ( منظورش داداشم بود ) با اون گوشهای بادبزنی اش .
گاهی نیز فقط سنجد از درون پایگاه هسته ای بیرون میزد و نفری یک مشت سنجد میگرفتیم و می رفتیم که خفه خون بگیریم و بخوریم .
که از قضا در همچین مواردی ، داداش کوچیکه اعتراض ضر زر ظر ذر می فرمودند که آخه مادر بزرگ ! سنجد هم شد میوه ؟ و آنوقت بود که مادر بزرگ داد میزد که برو بخور خفه شو اینقدر هم ضر نزن . و اضافه می فرمود : در نبود میوه ، سنجد بهترین میوه است .
.
.
وقتی عکس این به اصطلاح هنر بند را دیدم یاد کون مادر بزرگم افتادم . هرچند چینهای پیراهنش مانع از دیدن و رویت کون مبارک مادر بزرگ بود ، اما میشد تصور کرد که به واقع کون مادر بزرگم بسی لطیف تر و زیباتر از روی این انتر خود فروش می باشد .
و در آخر نیز خودم را اینطور قانع کردم که در نبود میوه ، شاید بتوان سنجد را نیز جزو میوه ها جا زد .
همین دیگه .
بله موافقم، بعضی هنرمندان شاید تا حدودی همین صفات را داشته باشند اما خوب برنامه هاش نسبتا سرگرم کننده هستند و طرفدارانی هم داره
 
بالا پایین