sting
معـاون ارشـد انجمـن
- تاریخ ثبتنام
- Jun 26, 2013
- ارسالیها
- 27,708
- پسندها
- 5,661
- امتیازها
- 113
- محل سکونت
- تهـــــــــــران
- وب سایت
- www.biya2forum.com
- تخصص
- کیسه بوکس
- دل نوشته
- اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
- بهترین اخلاقم
- نــــدارم
اعتبار :
گوش کن! صدای پای اشتران را خواهی شنید؛ زمین چند روز دیگر بیشتر میهمان تاج*داران افلاک نیست و آن*گاه که گلوی آخرین مبارز دریده می*شود و زنان و کودکان داغدیده در میان رقص شعله*های آتش معجرهای نیم*سوخته را بر سر می*کشند و رد درد پاهای آبله بر ریگزاران تف*دیده حجاز تا پشت در نیم*سوخته علی می*رساندت.
چند روز پيش، "تقی دژاکام" دبير سابق صفحه استان*هاي روزنامه کيهان، در صفحه شخصی خود، مطلبی منتشر کرد که خواندن آن خالی از لطف نیست. وي در اين مطلب، به ماجراي خواندن دل*نوشته*اي از يکي از خانم*هاي خبرنگار روزنامه اشاره کرده بود.در ادامه، مطلب منتشرشده در صفحه شخصي دژاکام و سپس متن دل*نوشته خانم سنجابي را مي*خوانيد:
این هم از روضه امروز ما خیلی دلم برای حاج آقا ضیاءآبادی تنگ شده بود. امروز پاشدم رفتم مسجد ایشون رو پیدا کردم و برای اولین بار پس از سالهایی که ایشون در خیابان سقاباشی مجلس داشت پشت سرشون نماز خوندم. اما شانس با من یار نبود و خود حضرتشون صحبت نکردند. سخنران مجلس هم به روضه کوتاهی بسنده کرد و مجلس تمام شد؛ نه سینه*زنی و نه عزاداری دیگری! منی که این همه راه را رفته بودم تا دربند، دیگر وقتی نداشتم که در مجلس دیگری شرکت کنم و دست از پا درازتر برگشتم.
تازه به خانه رسیده بودم که پیامکی آمد از خانوم خبرنگار سالها پیش کیهان در یکی از شهرها: "یک مطلب درباره محرم نوشتم هم خودتون نظرتون را بگید و هم اگر امکان داشت و مناسب بود برای روزنامه کار کنید."
نوشتم که مدت*هاست دیگر کیهان نیستم ولی چشم به دوستان سفارش می کنم. بعد نشستم نوشته*اش را خواندم. خیلی خوب ارتباط کربلا و محرم را به آن حدیث معروف که امتداد عاشورا را در همیشه زمان تأکید می*کند نشان داده بود و بیشتر خودش را در این کربلایی که دیر رسیده. از سوژه خوشم آمد.
برایش نوشتم به جز یک اشتباه املایی، از تمام متن لذت بردم و خوشم آمد. نوشت:
«اگر بد بوده، این اولین نوشته من بعد از شیعه*شدنم بود.» فکر کردم شوخی می*کند اما نه، تأکید داشت که اخیراً به مدد دوستی در حرم بانو حضرت معصومه«س» از مذهب شافعی، به افتخار تشیع رسیده است. حسابی توی فکر رفتم و تصور نمی*کردم خواهری که این*همه خبرها و گزارش*های خوب برای*مان ارسال کرده بود، از اهل تسنن بوده و من فکرش را هم نمی*کردم. اما آنچه مرا کاملاً تکان داد و همان شد روضه از دست رفته امشب من این بود که نوشته بود: «هنوز روم نمیشه برم هیئت. شما که این شب*ها توی هیئتید، برای امثال من هم دعا کنید. و اضافه کرده بود: ...حس بی*ولایت زندگی*کردن، اون هم این همه سال، خجالت و شرم بزرگی است که نمی*توانی ندیده*اش بگیری. دعا کنید ارباب عالم، منِ توبه*کرده را تو جمع گریه*کن*هایش بطلبد. نمی*دانید چه دردی دارد وقتی همه می*آیند ولی خجالت اجازه نده که تو بری حتی توی یک پس*کوچه، پشت چادرسیاهی که هیئتِ بچه*کوچولوهای محله، گریه کنی.. .
*****
متني که در ادامه تقديم حضورتان مي*شود، دل*نوشته خانم "مهرانگيز سنجابي" خبرنگار استاني روزنامه کيهان است که به*تازگي به مذهب حقه "تشيع" گرويده و مستبصر شده است. براي ايشان و همه حق*جويان جهان، آرزوي توفيق و سعادت در دنيا و آخرت داريم:
تماشاچی نباش
می*ترسم از خالی بودن دست*های قنوتم از زمزمه «الهی العفو»ی که از ستون قدم بالاتر نمی*رود
می*ترسم از آسمان چون نوید بالا رفتن است و من نردبانی نتوانم ساخت
می*ترسم از وا حسرتای زینب که به دل نداشته*ام چنگ می*زند
می*ترسم از کوفه نفس که بار دیگر بی وفایی کند
می*ترسم از صدای «هل من ناصر ینصرنی» عشق و پاهایی که درگل زمان و مکان وامانده*اند
وای وای می*ترسم از کربلای درون خویش....
مشکم از آب معرفت خالی است
کودکان عاطفه تشنه*اند، کاری باید کرد، خیزران بر پشت، تیغ بر پایم می*باید دوید، عشق بر نیزه قرآن می*خواند می*باید شنید.
صدای پای اشتران به گوش می*رسد، کاروان خسته است، تشنه است، می*باید رفت...
آسمان رخت سفر بسته زمین در راه است
آسمان حنجر بریده زمین را غرق بوسه می*کند
بوی یاس می*آید
محراب مرد اخلاص باری دیگر خونین است
بیا تو هم تماشا کن محرم است...
ماه بر فراز نیزه و خورشید بر اشتری بی*جهاز به جهان ریشخند می*زند. رد خونین پای کاروان وفا بر روی شن*های دشت بی*وفای حجاز جا خوش می*کند و صدای مویه زنی که برای دشت حادثه لالایی مرگ می*سراید.
گوش کن! صدای پای اشتران را خواهی شنید؛ زمین چند روز دیگر بیشتر میهمان تاج*داران افلاک نیست و آن*گاه که گلوی آخرین مبارز دریده می*شود و زنان و کودکان داغدیده در میان رقص شعله*های آتش معجرهای نیم*سوخته را بر سر می*کشند و رد درد پاهای آبله بر ریگزاران تف*دیده حجاز تا پشت در نیم*سوخته علی می*رساندت.
وچشم*های سرخ این مرد حرامی به سرخی یاقوتی که بر گلبرگ سپید صورت این یاس نشسته است رگ*های گردنت را متورم می*کند..
وای ناموس خدا...
بیا تو هم تماشا کن! محرم است ...
بیا اینجا انتظار، انتظار فرج است از کنار شط بی*رحم فرات، که بر کام خشک میراث*دارانش رحم نمی*کند؛ و نگاه خیره*مانده غیرةالله به خیمه*ها و زنان و دخترانی که مانند مهره*های تسبیح به زنجیر بی*رحمی این نامردی*ها به صف می*شوند.
و صدای خرد شدن ساقه نازک غنچه یاس که بر نیزه سوار می*شود.
هااااااااااااااااای
عباس! دست*هایت هم کنارت نیست تا نوک انگشت ترت را به لب*های خشک این طفل بچکانی عمو.
راستی تو می*دانی چرا نگاه حسرت*بار آن دختر سه*ساله جامانده از کاروان به شط خشکیده است؟
بیا تو هم تماشا کن! محرم است...
این آخرین سجده*های آسمان به زمین است که به گوشش نوای العفو می*خواند.
آسمان! برای زمین طلب آمرزش کن؛ تو که قهر کنی تمام غصه*ها به زمین ترک می*خورند. تمام آب*ها شور می*شود بر دیده زمین خون می*شود تا غصه جفایی که به تو رفت از یاد من و تو بشوید.
راستی تو می*دانی چگونه خسی بر صدر نیلی آسمان نشست...
بیا تو هم تماشا کن محرم است...
ما رأیتُ الا جمیلا.. خداااااااااااااا تو بگو چه سرّی است میان واژه*واژه*های این جمله که می*رساندم به تو...؟
دست های تو دیدنی است بانوی آفتاب، بیا نشانم بده چگونه می*توان پاره*پاره*های آسمان را بر فراز دو دست نشاند و سماع عشق کرد با معبود.
بیا نشانم بده من از نسل ابراهیمم بانو! مرددم به من بگو چگونه پاره*پاره*های این ققنوس، مرده*ها را جان می*دهد و بر یقین دین*مرده*ها می*افزاید و اشک از دیندار و بی*دین می*گیرد.
بیا تماشا کن محرم است ...
ضجه*های این زن، گوش جملاتم را دریده است. حزن صدایش، رشته لغاتم را بریده. سرت را برگردان مادر! نبین عزیز دلم.. درد ندارد.. فقط دست*هایش کمی گنده است و نوک نیزه*اش کمی کند؛ ولی تو ضجه نزن مادر! دردم می*گیرد.
هاااااااااااااای رباب! چشم از نیزه آخری بردار....
صدای لاي*لای*ات تمام بچه*های شهر را خوابانده است.
بیا تماشا کن! محرم است.. ولی تماشاچی نباش!
منبع: مشرق
چند روز پيش، "تقی دژاکام" دبير سابق صفحه استان*هاي روزنامه کيهان، در صفحه شخصی خود، مطلبی منتشر کرد که خواندن آن خالی از لطف نیست. وي در اين مطلب، به ماجراي خواندن دل*نوشته*اي از يکي از خانم*هاي خبرنگار روزنامه اشاره کرده بود.در ادامه، مطلب منتشرشده در صفحه شخصي دژاکام و سپس متن دل*نوشته خانم سنجابي را مي*خوانيد:
این هم از روضه امروز ما خیلی دلم برای حاج آقا ضیاءآبادی تنگ شده بود. امروز پاشدم رفتم مسجد ایشون رو پیدا کردم و برای اولین بار پس از سالهایی که ایشون در خیابان سقاباشی مجلس داشت پشت سرشون نماز خوندم. اما شانس با من یار نبود و خود حضرتشون صحبت نکردند. سخنران مجلس هم به روضه کوتاهی بسنده کرد و مجلس تمام شد؛ نه سینه*زنی و نه عزاداری دیگری! منی که این همه راه را رفته بودم تا دربند، دیگر وقتی نداشتم که در مجلس دیگری شرکت کنم و دست از پا درازتر برگشتم.
تازه به خانه رسیده بودم که پیامکی آمد از خانوم خبرنگار سالها پیش کیهان در یکی از شهرها: "یک مطلب درباره محرم نوشتم هم خودتون نظرتون را بگید و هم اگر امکان داشت و مناسب بود برای روزنامه کار کنید."
نوشتم که مدت*هاست دیگر کیهان نیستم ولی چشم به دوستان سفارش می کنم. بعد نشستم نوشته*اش را خواندم. خیلی خوب ارتباط کربلا و محرم را به آن حدیث معروف که امتداد عاشورا را در همیشه زمان تأکید می*کند نشان داده بود و بیشتر خودش را در این کربلایی که دیر رسیده. از سوژه خوشم آمد.
برایش نوشتم به جز یک اشتباه املایی، از تمام متن لذت بردم و خوشم آمد. نوشت:
«اگر بد بوده، این اولین نوشته من بعد از شیعه*شدنم بود.» فکر کردم شوخی می*کند اما نه، تأکید داشت که اخیراً به مدد دوستی در حرم بانو حضرت معصومه«س» از مذهب شافعی، به افتخار تشیع رسیده است. حسابی توی فکر رفتم و تصور نمی*کردم خواهری که این*همه خبرها و گزارش*های خوب برای*مان ارسال کرده بود، از اهل تسنن بوده و من فکرش را هم نمی*کردم. اما آنچه مرا کاملاً تکان داد و همان شد روضه از دست رفته امشب من این بود که نوشته بود: «هنوز روم نمیشه برم هیئت. شما که این شب*ها توی هیئتید، برای امثال من هم دعا کنید. و اضافه کرده بود: ...حس بی*ولایت زندگی*کردن، اون هم این همه سال، خجالت و شرم بزرگی است که نمی*توانی ندیده*اش بگیری. دعا کنید ارباب عالم، منِ توبه*کرده را تو جمع گریه*کن*هایش بطلبد. نمی*دانید چه دردی دارد وقتی همه می*آیند ولی خجالت اجازه نده که تو بری حتی توی یک پس*کوچه، پشت چادرسیاهی که هیئتِ بچه*کوچولوهای محله، گریه کنی.. .
*****
متني که در ادامه تقديم حضورتان مي*شود، دل*نوشته خانم "مهرانگيز سنجابي" خبرنگار استاني روزنامه کيهان است که به*تازگي به مذهب حقه "تشيع" گرويده و مستبصر شده است. براي ايشان و همه حق*جويان جهان، آرزوي توفيق و سعادت در دنيا و آخرت داريم:
تماشاچی نباش
می*ترسم از خالی بودن دست*های قنوتم از زمزمه «الهی العفو»ی که از ستون قدم بالاتر نمی*رود
می*ترسم از آسمان چون نوید بالا رفتن است و من نردبانی نتوانم ساخت
می*ترسم از وا حسرتای زینب که به دل نداشته*ام چنگ می*زند
می*ترسم از کوفه نفس که بار دیگر بی وفایی کند
می*ترسم از صدای «هل من ناصر ینصرنی» عشق و پاهایی که درگل زمان و مکان وامانده*اند
وای وای می*ترسم از کربلای درون خویش....
مشکم از آب معرفت خالی است
کودکان عاطفه تشنه*اند، کاری باید کرد، خیزران بر پشت، تیغ بر پایم می*باید دوید، عشق بر نیزه قرآن می*خواند می*باید شنید.
صدای پای اشتران به گوش می*رسد، کاروان خسته است، تشنه است، می*باید رفت...
آسمان رخت سفر بسته زمین در راه است
آسمان حنجر بریده زمین را غرق بوسه می*کند
بوی یاس می*آید
محراب مرد اخلاص باری دیگر خونین است
بیا تو هم تماشا کن محرم است...
ماه بر فراز نیزه و خورشید بر اشتری بی*جهاز به جهان ریشخند می*زند. رد خونین پای کاروان وفا بر روی شن*های دشت بی*وفای حجاز جا خوش می*کند و صدای مویه زنی که برای دشت حادثه لالایی مرگ می*سراید.
گوش کن! صدای پای اشتران را خواهی شنید؛ زمین چند روز دیگر بیشتر میهمان تاج*داران افلاک نیست و آن*گاه که گلوی آخرین مبارز دریده می*شود و زنان و کودکان داغدیده در میان رقص شعله*های آتش معجرهای نیم*سوخته را بر سر می*کشند و رد درد پاهای آبله بر ریگزاران تف*دیده حجاز تا پشت در نیم*سوخته علی می*رساندت.
وچشم*های سرخ این مرد حرامی به سرخی یاقوتی که بر گلبرگ سپید صورت این یاس نشسته است رگ*های گردنت را متورم می*کند..
وای ناموس خدا...
بیا تو هم تماشا کن! محرم است ...
بیا اینجا انتظار، انتظار فرج است از کنار شط بی*رحم فرات، که بر کام خشک میراث*دارانش رحم نمی*کند؛ و نگاه خیره*مانده غیرةالله به خیمه*ها و زنان و دخترانی که مانند مهره*های تسبیح به زنجیر بی*رحمی این نامردی*ها به صف می*شوند.
و صدای خرد شدن ساقه نازک غنچه یاس که بر نیزه سوار می*شود.
هااااااااااااااااای
عباس! دست*هایت هم کنارت نیست تا نوک انگشت ترت را به لب*های خشک این طفل بچکانی عمو.
راستی تو می*دانی چرا نگاه حسرت*بار آن دختر سه*ساله جامانده از کاروان به شط خشکیده است؟
بیا تو هم تماشا کن! محرم است...
این آخرین سجده*های آسمان به زمین است که به گوشش نوای العفو می*خواند.
آسمان! برای زمین طلب آمرزش کن؛ تو که قهر کنی تمام غصه*ها به زمین ترک می*خورند. تمام آب*ها شور می*شود بر دیده زمین خون می*شود تا غصه جفایی که به تو رفت از یاد من و تو بشوید.
راستی تو می*دانی چگونه خسی بر صدر نیلی آسمان نشست...
بیا تو هم تماشا کن محرم است...
ما رأیتُ الا جمیلا.. خداااااااااااااا تو بگو چه سرّی است میان واژه*واژه*های این جمله که می*رساندم به تو...؟
دست های تو دیدنی است بانوی آفتاب، بیا نشانم بده چگونه می*توان پاره*پاره*های آسمان را بر فراز دو دست نشاند و سماع عشق کرد با معبود.
بیا نشانم بده من از نسل ابراهیمم بانو! مرددم به من بگو چگونه پاره*پاره*های این ققنوس، مرده*ها را جان می*دهد و بر یقین دین*مرده*ها می*افزاید و اشک از دیندار و بی*دین می*گیرد.
بیا تماشا کن محرم است ...
ضجه*های این زن، گوش جملاتم را دریده است. حزن صدایش، رشته لغاتم را بریده. سرت را برگردان مادر! نبین عزیز دلم.. درد ندارد.. فقط دست*هایش کمی گنده است و نوک نیزه*اش کمی کند؛ ولی تو ضجه نزن مادر! دردم می*گیرد.
هاااااااااااااای رباب! چشم از نیزه آخری بردار....
صدای لاي*لای*ات تمام بچه*های شهر را خوابانده است.
بیا تماشا کن! محرم است.. ولی تماشاچی نباش!
منبع: مشرق