Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

بدو فرهاد گفت که ای سرو نوخیز (وحشی بافقی)

اطلاعات موضوع

Kategori Adı اشعار فارسی
Konu Başlığı بدو فرهاد گفت که ای سرو نوخیز (وحشی بافقی)
نویسنده موضوع Αli язza
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan Αli язza

Αli язza

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 1, 2013
ارسالی‌ها
679
پسندها
667
امتیازها
93

اعتبار :







بدو فرهاد گفت که ای سرو نوخیز

لبت جان پرور و زلفت دلاویز

خیالت برده از دل صبر و تابم

نگاهت کرده سرمست و خرابم

کمند زلف مشکین تو دامم

شراب لعل نوشینت به جامم

به هر خدمت که فرمایی برآنم

به جان کوشم درین ره تا توانم

نه کوه سنگ اگر باشد ز پولاد

کنم با نیروی عشقش ز بنیاد

چه جای کوه اگر همت گمارم

اگر دریاست گرد از وی برآرم

شکفت از گفته فرهاد آن ماه

به سان غنچه از باد سحرگاه

پس از این گفتگو و عهد و پیوند

قرار این داد شیرین شکر خند

که تا انجام کار آن شوخ طناز

به هر نزهتگهی جشنی کند ساز

به هر دشتی کند روزی دو منزل

به مشغولی گشاید عقدهٔ دل

رسد چون کار آن مشکو به انجام

کشد رخت اندر آن آن ماه خودکام

وز آن پس لعل شکر بار بگشود

به سد شیرینی او را کرد بدرود

به مرکب جست و گلگون را عنان داد

ز فرهاد آن خبردارد که جان داد

برفت از بیستون آن سرو آزاد

نه او ماند اندر آن منزل نه فرهاد

 
بالا پایین