Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

اشعار کوتاه نیما یوشیج

اطلاعات موضوع

Kategori Adı مجموعه اشعار و دیوان
Konu Başlığı اشعار کوتاه نیما یوشیج
نویسنده موضوع ***HeleNa***
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan ***HeleNa***

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

سود گرت هست گرانی مکن
خیره سری با دل و جانی مکن
آن گل صحرا به غمزه شکفت
صورت خود در بن خاری نهفت
صبح همی باخت به مهرش نظر
ابر همی ریخت به پایش گهر
باد ندانسته همی با شتاب
ناله زدی تا که براید ز خواب
شیفته پروانه بر او می پرید
دوستیش ز دل و جان می خرید
بلبل آشفته پی روی وی
راهی همی جست ز هر سوی وی
وان گل خودخواه خود آراسته
با همه ی حسن به پیراسته
زان همه دل بسته ی خاطر پریش
هیچ ندیدی به جز از رنگ خویش
شیفتگانش ز برون در فغان
او شده سرگرم خود اندر نهان
جای خود از ناز بفرسوده بود
لیک بسی بیره و بیهوده بود
فر و برازندگی گل تمام
بود به رخساره ی خوبش جرام
نقش به از آن رخ برتافته
سنگ به از گوهرنایافته
گل که چنین سنگدلی برگزید
عاقبت از کار ندانی چه دید
سودنکرده ز جوانی خویش
خسته ز سودای نهانی خویش
آن همه رونق به شبی در شکست
تلخی ایام به جایش نشست
از بن آن خار که بودش مقر
خوب چو پژمرد برآورد سر
دید بسی شیفته ی نغمه خوان
رقص کنان رهسپر و شادمان
از بر وی یکسره رفتند شاد
راست بماننده ی آن تندباد
خاطر گل ز آتش حسرت بسوخت
ز آن که یکی دیده بدو برندوخت
هر که چو گل جانب دل ها شکست
چون که بپژمرد به غم برنشست
دست بزد از سر حسرت به دست
کانچه به کف داشت ز کف داده است
چون گل خودبین ز سر بیهشی
دوست مدار این همه عاشق کشی
یک نفس از خویشتن آزاد باش
خاطری آور به کف و شاد باش
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

صبح چو انوار سرافکنده زد
گل به دم باد وزان خنده زد
چهره برافروخت چو اختر به دشت
وز در دل ها به فسون می گذشت
ز آنچه به هر جای به غمزه ربود
بار نخستین دل پروانه بود
راه سپارنده ی بالا و پست
بست پر و بال و به گل بر نشست
گاه مکیدیش لب سرخ رنگ
گاه کشیدیش به بر تنگ تنگ
نیز گهی بی خود و بی سر شدی
بال گشادی به هوا بر شدی
در دل این حادثه ناگه به دشت
سرزده زنبوری از آنجا گذشت
تیزپری ،* تندروی ،زرد چهر
باخته با گلشن تابنده مهر
آمد و از ره بر گل جا کشید
کار دو خواهنده به دعوا کشید
زین به جدل خست پر و بال ها
زان همه بسترد خط و خال ها
تا که رسید از سر ره بلبلی
سوختهای ، خسته ی روی گلی
بر سر شاخی به ترنم نشست
قصه ی دل را به سر نغمه بست
لیک رهی از همه ناخوانده بیش
دید هیاهوی رقیبان خویش
یک دو نفس تیره و خاموش ماند
خیره نگه کرد و همه گوش ماند
خنده ی بیهوده ی گل چون بدید
از دل سوزنده صفیری کشید
جست ز شاخ و به هم آویختند
چند تنه بر سر گل ریختند
مدعیان کینه ور و گل پرست
چرخ بدادند بی پا و دست
تا ز سه دشمن یکی از جا گریخت
و آن دگری را پر پر نقش ریخت
و آن گل عاشق کش همواره مست
بست لب از خنده و در هم شکست
طالب مطلوب چو بسیار شد
چند تنی کشته و بیمار شد
طالب مطلوب چو بسیار شد
چند تنی کشته و بیمار شد
پس چو به تحقیق یکی بنگری
نیست جز این عاقبت دلبری
در خم این پرده ز بالا و پست
مفسده گر هست ز روی گل است
گل که سر رونق هر معرکه است
مایه ی خونین دلی و مهلکه است
کار گل این است و به ظاهر خوش است
لیک به باطن دم آدم کش است
گر به جهان صورت زیبا نبود
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

گل زودرس
آن گل زودرس چو چشم گشود
به لب رودخانه تنها بود
گفت دهقان سالخورده که:
حیف که چنین یکه بر شکفتی زود
لب گشادی کنون بدین هنگام
که ز تو خاطری نیابد سود
گل زیبای من ولی مشکن
کور نشناسد از سفید کبود
نشود کم ز من بدو گل گفت
نه به بی موقع آمدم پی جود
کم شود از کسی که خفت و به راه
دیر جنبید و رخ به من ننمود
آن که نشناخت قدر وقت درست
زیرا این طاس لاجورد چه جست ؟
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.

شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

پاسها از شب گذشته است.
میهمانان جای را کرده اند خالی. دیرگاهی است
میزبان در خانه اش تنها نشسته.
در نی آجین جای خود بر ساحل متروک میسوزد اجاق او
اوست مانده.اوست خسته.

مانده زندانی به لبهایش
بس فراوان حرفها اما
با نوای نای خود در این شب تاریک پیوسته
چون سراغ از هیچ زندانی نمی گیرند
میزبان در خانه اش تنها نشسته
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

بر سر قایقش اندیشه کنان قایق بان
دائماً میزند از رنج سفر بر سر دریا فریاد:
اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی میداد.
*
سخت طوفان زده روی دریاست
نا شکیباست به دل قایق بان
شب پر از حادثه.دهشت افزاست.
*
بر سر ساحل هم لیکن اندیشه کنان قایق بان
نا شکیباتر بر می شود از او فریاد:
کاش بازم ره بر خطه ی دریای گران می افتاد!
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

دیری ست نعره می کشد از بیشه ی خموش
کک کی که مانده گم.

از چشم ها نهفته پری وار
زندان بر او شده است علف زار
بر او که او قرار ندارد
هیچ آشنا گذار ندارد.

اما به تن درست و برومند
کک کی که مانده گم
دیری است نعره میکشد از بیشه ی خموش.
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

در پیش کومه ام
در صحنه ی تمشک
بیخود ببسته است
مهتاب بی طراوت.لانه.
*
یک مرغ دل نهاده ی دریادوست
با نغمه هایش دریایی
بیخود سکوت خانه سرایم را
کرده است چون خیاش ویرانه.
*
بیخود دویده است
بیخود تنیده است
لم در حواشی آئیش
باد از برابر جاده
کانجا چراغ روشن تا صبح
می سوزد از پی چه نشانه.
*
ای یاسمن تو بیخود پس
نزدیکی از چه نمی گیری
با این خرابم آمده خانه.
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

تی تیک تی تیک
در این کران ساحل و به نیمه شب
نک می زند
سیولیشه
روی شیشه.

به او هزار بار
ز روی پند گفته ام
که در اطاق من ترا
نه جا برای خوابگاست
من این اطاق را به دست
هزار بار رفته ام.
چراغ سوخته
هزار بر لبم
سخن به مهر دوخته.

ولیک بر مراد خود
به من نه اعتناش او
فتاده است در تلاش او
به فکر روشنی کز آن
فریب دیده است و باز
فریب می خورد همین زمان.

به تنگنای نیمه شب
که خفته روزگار پیر
چنان جهان که در تعب
کوبد سر
کوبد پا.

تی تیک تی تیک
سوسک سیا
سیولیشه
نک می زند
روی شیشه.​
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

زردها بی خود قرمز نشده اند
قرمزی رنگ نینداخته است
بی خودی بر دیوار.
صبح پیدا شده از آن طرف کوه ازاکو اما
وازانا پیدا نیست
گرته ی روشنی مرده ی برفی همه کارش آشوب
بر سر شیشه ی هر پنجره بگرفته قرار.
وازانا پیدا نیست
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانه ی مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است:
چند تن خواب آلود
چند تن نا هموار
چند تن نا هشیار.
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

ودم به کارگاه جوانی
دوران روزهای جوانی مرا گذشت
در عشق های دلکش و شیرین
(شیرین چو وعده ها)
یا عشق های تلخ کز آنم نبود کام.
فی الجمله گشت دور جوانی مرا تمام.
*
آمد مرا گذار به پیری
اکنون که رنگ پیری بر سر کشیده ام
فکری است باز در سرم از عشق های تلخ
لیک او نه نام داند از من نه من از او
فرق است در میانه که در غره یا به سلخ.
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

هست شب یک شبِ دم کرده و خاک
رنگِ رخ باخته است.
باد، نو باوه ی ابر، از بر کوه
سوی من تاخته است.
*
هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا،
هم ازین روست نمی بیند اگر گمشده ای راهش را.
*
با تنش گرم، بیابان دراز
مرده را ماند در گورش تنگ
به دل سوخته ی من ماند
به تنم خسته که می سوزد از هیبت تب!
هست شب. آری، شب.​
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

چوک و چوک!... گم کرده راهش در شب تاریک
شب پره ی ساحل نزدیک
دم به دم می کوبدم بر پشت شیشه.

شب پره ی ساحل نزدیک!
در تلاش تو چه مقصودی است؟
از اطاق من چه می خواهی؟

شب پره ی ساحل نزدیک با من (روی حرفش گنگ) می گوید:
چه فراوان روشنایی در اطاق توست!
باز کن در بر من
خستگی آورده شب در من.
به خیالش شب پره ی ساحل نزدیک
هر تنی را می تواند برد هر راهی
راه سوی عافیتگاهی
وز پس هر روشنی ره بر مفری هست.

چوک و چوک!... در این دل شب کازو این رنج می زاید
پس چرا هر کس به راه من نمی آید...؟
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

در کنار رودخانه می پلکد سنگ پشت پیر.
روز، روز آفتابی است.
صحنه ی آییش گرم است.

سنگ پشت پیر در دامان گرم آفتابش می لمد، آسوده می خوابد
در کنار رودخانه.

در کنار رودخانه من فقط هستم
خسته ی درد تمنا،
چشم در راه آفتابم را.
چشم من اما
لحظه ای او را نمی یابد.
آفتاب من
روی پوشیده است از من در میان آبهای دور.
آفتابی گشته بر من هر چه از هر جا
از درنگ من،
یا شتاب من،
آفتابی نیست تنها آفتاب من
در کنار رودخانه.
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

همه شب زن هرجایی
به سراغم می آمد.
به سراغ من خسته چو می آمد او
بود بر سر پنجره ام
یاسمین کبود فقط
همچنان او که می آید به سراغم، پیچان.

در یکی از شبها
یک شب وحشت زا
که در آن هر تلخی
بود پا بر جا،
و آن زن هر جایی
کرده بود از من دیدار؛
گیسوان درازش ـــ همچو خزه که بر آب ـــ
دور زد به سرم
فکنید مرا
به زبونیّ و در تک وتاب
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

« ری را»...صدا می آید امشب
از پشت « کاچ» که بند آب
برق سیاه تابش تصویری از خراب
در چشم می کشاند.
گویا کسی است که می خواند...

اما صدای آدمی این نیست.
با نظم هوش ربایی من
آوازهای آدمیان را شنیده ام
در گردش شبانی سنگین؛
زاندوه های من
سنگین تر.
و آوازهای آدمیان را یکسر
من دارم از بر.
 
بالا پایین