شوخی با اشعار حافظ
- به آب روشن می عارفی طهارت کرد
و رفته رفته به این کار زشت عادت کرد!
- برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
لیلی آمد دم در، گفت: بیا برق آمد!
- آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنید
تا نگویند حریفان که چرا خیس آمد!
- سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
بی خبر بود که ما مشترک...
تسلیت
می دانم تحمل داغی که بر دلت نشسته بی نهایت سخت است...
می دانم چه دردیست که صبح چشمانت باز شود و آرزو کنی که کاش فقط کابوس بود...!
اما،
او تنها به آغوش خداوند بازگشت که بالاترین آرامش روح آدمیست
ابجی گلم نگار جون بعد از شنیدن خبر خیلی خیلی ناراحت شدم .
ما رو در این غم بزرگ شریک بدون:55: