پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشه ای بود که شد باعث ویرانی من
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ ، گرگ تو شد ، ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک ، زندان تو گشت ، ای مه زندانی من
از ندانستن من ، دزد قضا آگه بود
چو تو را برد ، بخندید به نادانی من
آن که در زیر...
می ترسم از خودم که گناه مکررم
در کار و بار شخص خدا دست می بَرم
انسانی از تبار نمی دانم از کجا
شیطانی از حوالی ِدنیای دیگرم
خواناترین نوشته ی تاریخ کافری
مبهم ترین نشانه ی تکفیر آخرم
آتش بیار ِمعرکه ی ارتداد محض
با سوره های روشن ایمان مغایرم
اینم،همین که یکسَره آتش نوشته اند
از فکر ِعامیانه ی...