Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

چرا احساس می کنم که این خشم مانند مشتی سنگین به سینه ام فشار می آورد؟

  • نویسنده موضوع sting
  • تاریخ شروع
  • Tagged users هیچ

اطلاعات موضوع

Kategori Adı مباحث متفرقه روانشناسی
Konu Başlığı چرا احساس می کنم که این خشم مانند مشتی سنگین به سینه ام فشار می آورد؟
نویسنده موضوع sting
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan sting

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

امروزه خشم و عصبانيت چالش هاي زيادي را در زندگي مردم ايجاد كرده است به نقل از وب سايت درس زندگي مهدي اريافر مشاور خانواده و روابط همسران به نقش خشم و عصبانيت در شكل گيري افسردگي و تشديد ان پرداخته است
چه عاملی باعث شد تا لورا احساس کند، مشتی سنگین بر روی قفسه سینه او فشار می آورد؟
خانم بسیار مهربانی به نام لورا که در ابتدا برای آموزش رفع استرس و افسردگی خود به گروه درس زندگی مراجعه کرده بود، در نخستین جلسه آموزشی اظهار می داشت که : ” آقای مهدی آریافر ، احساس می کنم که عواطفم سوخته است. صبحها از بیدارشدن هراس دارم و بطور غیرمعمول خسته ام و بیشتر از چندین بار در طی روز بدون هیچ دلیل خاصی گریه می کنم. انگار یک مشت سنگین روی سینه ام فشار می آورد. فکر می کنم افسرده باشم و از شما می خواهم که کمکم کنید تا بدانم برای خارج شدن از این وضعیت و بهتر شدن چه باید بکنم؟ “
بعد از اینکه با خانم مهربان بیشتر حرف زدم، متوجه شدم که اودر وضعیت بسیار غم انگیزی قرار دارد. لورا بیشتر وقتش را صرف مراقبت از تنها فرزندش می کرد که با وجود سن کم، از بیماری قلبی رنج می برد لذا مدت زیادی بود که برای خواست ها و نیازهای خود وقت چندانی صرف نکرده بود. او دوست داشت یک کافی شاپ راه اندازی کند، آدم های تازه ای را ببیند، عصرها در جاده تندرستی باشگاه انقلاب پیاده روی کند،با شوهرش به مسافرت برود. اما زندگی اش را بطور کلی وقف دختر خردسالش کرده بود.
به او گفتم: ” مشکل شما افسردگی نیست، مشکل شما این است که ۱۰۰۰ کیلوگرم خشم در وجودتان انباشته شده است، خشم بخاطر شکلی که زندگی تان بخود گرفته است، خشم بخاطر خوب نشدن فرزندتان و بیشتر از همه خشم بخاطر احساس ناراحتی در دادن اجازه به همه چیز که اینطور خراب شود. به همین دلیل حس می کنید که یک مشت سنگین روی سینه شما فشار می آورد. دلتان می خواهد مشتی به چیزی یا کسی بزنید، اما نمی توانید. ما در ابتدا باید خشم شما را مرتفع سازیم. اگر این خشم پنهان را از وجود شما تخلیه کنیم، آنگاه حالتان نیز بهتر خواهد شد و احساس بسیار بهتری خواهید داشت”
در این لحظه لورا نفس راحتی کشید و گفت: ” آقای آریافر، شما درست می گویید،دلم می خواهد همه انرژی ام را با مشت بر سر کسی خالی کنم . متأسفانه من هیچ وقت نتوانستم به کسی بگویم که چه احساسی دارم و در عوض، احساسات خود را پشت ظاهری از مهربانی ام پنهان کرده ام.”
به لورا عرض کردم: ” بسیار خب،در اولین گام برای درمان خشم تان ، اجازه بدهید از اینجا شروع کنیم که همین حالا، شما درباره مشکل بیماری فرزند خود و هرچیز دیگری که در زندگی تان در مسیر عادی خود نیست، برایم بنویسید.”
سپس ۲۰ دقیقه به لورا وقت دادم تا آنچه که در دل دارد و نه در سر را بر روی کاغذ بنویسد و بعد از او خواستم تا آنچه را که نوشته بدون صدای بلند و تکان خوردن زبان و تنها در دلش بخواند و دور کلمات هیجانی نظیر خشمگین، دلگیر، پریشان، ناراحت و … دایره ای بکشد. در ادامه تکنیک هایی را که برای مهار و
ه بر خشم بسیار موثر است، با یکدیگر بر روی کلمات هیجانی اجرا کردیم و بعد از او خواستم تا آن نوشته را در زباله دان بیاندازد.
این فرآیند بی درنگ دو چیز را بخوبی مشخص کرد، نخست آنکه او توانست در مدت زمانی اندک و به آسانی مطالب زیادی بنویسد، چون احساساتش زیر لایه ای نازک پنهان بودند و بیشتر مایل بود دور موضوعات دایره بکشد تا دور هیجان ها، و این نشان می داد که او ارتباط با جنبه احساسی شخصیتش را تا حد زیادی قطع کرده بود.
سپس به لورا گفتم: ” این خیلی خوب است، اکنون بخانه بروید و تا جلسه بعدی این تمرین را هر روز ۲۰ دقیقه انجام دهید. به این صورت و با کمک یکدیگر، افسردگی شما را همزمان با خشم نهفته در درونتان مهار خواهیم کرد.
خوشبختانه لورا علاوه بر رسیدگی به بیماری فرزندش، اکنون به کمک دوست عزیزم جناب حمیدایروانی عزیز که خود صاحب چندین کسب و کار موفق در داخل و خارج از کشور است و از مشاورین خوب گروه درس زندگی نیز می باشد، کافی شاپ خود را راه اندازی کرده و گاهی وقت ها برای پیاده روی به باشگاه انقلاب می رود. او با شرکت در کارگاههای آموزشی
مهارتهای موفقیت در بازی زندگی
بخوبی آموخته است که چگونه و با وجود بیماری دختر نازنیش ، برای خود لحظات شاد و لذتبخشی را بسازد.
 
بالا پایین