د ل نـوشتـه هـای کوچـــه پـشـتـی

[sting]

مـــی شود کمی بخـــندی به حوض آبـــــ

میخوآهم عکس بگیـــــرم

یــــآدگآری از روی مـــآه ...​

​

 

[sting]

دلـــــ❤ــم بـرای تـــــ❤ـــو
بـیـشــــ❤ــتـر از خـــــ❤ــودم می ســـــ❤ــوزد !
فـــــ❤ــکـر مــی کـنــــ❤ـــی
کـســــ❤ـــی بـه انـدازه ی مـــــ❤ــن
دوســـــ❤ــتـت خــواهـد داشــــ❤ـــت ؟!​

​

 

[sting]

تـــا زنــــده ای،
در بــــرابـــــر کـــســی کـــه بـــه خـــودت عــلــاقـــه مـنــدش کـــردی،
مسئـــــــــــــــــــــو لــی،...

زنــــده يــــاد خســــــــــرو شــکــیـبــایــی،...​

 

[sting]

امشب چشمانم بدون اشک میبارید
وقلبم درسکوت ثانیه ها آرام آرام مینواخت
وقتی که لای کتاب مقدس را باز کردم
تا بخوانم برای او که همواره میخواند
تابود
ودیگر نیست....​

 

[sting]

امشب ستاره ها غریبانه به من چشمک میزنند
انگار میخواهند حواس مرا پرت کنند
مانند مادری که کودکش را میخنداند تا بغضش را فراموش کند
اما ستاره ها نمی دانند
من تصویر تورا با آنها در آسمان میبینم
(مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من وتو فاصله هاست):​

 

[sting]

همیشه در ذهنم یک چیز جاریست کاش بودی پدر و روزهای خوش زندگیم را میدیدی
با اینکه در کنارم نیستی ولی یادت تا زنده ام در قلبم فریادگونه تکرار میشود​

گردش دور قمر را نه تودانی ونه من
وقت اعلام سفر را نه تو دانی ونه من
تاکه هست سایه پر مهرپدر برسرما
به خدا قدر پدر را نه تو دانی ونه من​

:​