♔ŠĦДĦДB♔
مــدیـر بـازنشـسـتـه
- تاریخ ثبتنام
- Aug 2, 2013
- ارسالیها
- 5,570
- پسندها
- 1,239
- امتیازها
- 113
- محل سکونت
- اهواز
- تخصص
- چت كردن
- دل نوشته
- زندگي هميشه برخلاف ارزوهايم گذشت.....
- بهترین اخلاقم
- زودرنج
اعتبار :
من عاشقش بودم ولی گویا نمی دانست
من مشت خود را باز کردم خط به خط خواندم
انگار او چیزی از این خط ها نمی دانست
با خود کلنجار عجیبی داشتم آیا
از عشق می دانست چیزی یا نمی دانست؟
هی خواب می دیدم که در گرداب گیسویم
اما کسی تعبیر رؤیا را نمی دانست
رمال هم از آینه چیزی نمی فهمید
از سرنوشتم نقطه ای حتا نمی دانست
من تاجر ابریشم موهای او بودم
سرگشته اش بودم ولی دیبا نمی دانست
یک شب برایش تا سحر “گلپونه ها” خواندم
تنها به لبخندی مرا دیوانه می دانست
فردای آن شب رفت فهمیدم که معنای
“من مانده ام تنهای تنها” را نمی دانست .