sting
معـاون ارشـد انجمـن
- تاریخ ثبتنام
- Jun 26, 2013
- ارسالیها
- 27,708
- پسندها
- 5,661
- امتیازها
- 113
- محل سکونت
- تهـــــــــــران
- وب سایت
- www.biya2forum.com
- تخصص
- کیسه بوکس
- دل نوشته
- اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
- بهترین اخلاقم
- نــــدارم
اعتبار :
ما ایرانی*ها گاهی که حالات روحی خاصی داریم؛ به دیوان حافظ رجوع می*کنیم. گاهی دل*مان می گیرد و بیتی از حافظ مرهم درد می*شود تا جایی که با او همذات*پنداری می*کنیم، می*نالیم و می*گرییم تا از اندوه*مان کاسته شود. انگار حافظ هم از درد ما باخبر است. شگفت*انگیز بودن اشعار ناب حافظ علیه*الرحمه در این است.
بخش ادبیات تبیان
دکتر سیدمحمود سجادی شاعر معاصر، نویسنده «رنج*های شاعران» و حافظ*پژوه در گفت**وگویی از چیره*دستی حافظ در غزل می*گوید.
چرا مردم روزگار ما باید دیوان حافظ بخوانند؟اولاً هنرها به طور عموم که یک شاخه معتبر آن شعر است، نمی*توانند مفید باشند. به قول واسیلی کاندینسکی، منتقد نامدار روس، «هنرها سراپا بی*فایده هستند.» اما غرض از فایده این است که هنر برای انسان فواید مادی ندارد. اما در ذات معنوی، رضایت روحی و آرامش درونی هم می*توانند از هنرها عموماً و در شعر به طور اخص مترتب شوند. وقتی به یک سمفونی از بتهوون گوش فرا می*دهید، غرق در لذت می*شوید اما سودی برای شما ندارد. ولی همان لذت دنیایی می**ارزد. مولانا جلال*الدین محمد رومی می*فرماید:
«گاو در بغداد آید هر زمان
بگذرد از این سران تا آن سران
از همه عیش و خوشی*ها و مزه //28
او نجوید غیر قشر خربزه»
انسان به معنای اعلای کلمه، کسی است که دنبال لذات معنوی است و یکی از نمونه*های بارز و ممتاز لذت معنوی است و همین است که از قرن هشتم یعنی زمان حافظ تاکنون همه مردم با حافظ یک پیوند و یک درهم تنیدگی صمیمانه دارند و ما می*بینیم که اقشار مختلف مردم از هر میزان سواد و از هر وضعیت خانوادگی حافظ را دوست دارند و این فقط منحصر به حافظ نیست. ما مردم حق*ناشناسی نیستیم چرا که حق فردوسی را بر گردن*مان فراموش نمی*کنیم. منتها مخاطبان این دو با هم فرق می*کنند. مثلاً در ایلات و عشایر ایران زمین مردم ابیات بسیاری از فردوسی را در حافظه دارند و مثل رستم و سهراب کشتی می*گیرند و خلاصه این که همه جا مشعل فردوسی روشن است اما حافظ ارتباط تنگاتنگ*تری با عموم مردم داشته و دارد. پس وقتی شعر می*خوانیم، غرق در لذت و حس تحکیم می*شویم و همین سودمندی شعر حافظ را معین می*کند. حافظ یک هنرمند است. یک هنرمند به معنی واقعی. هنر حافظ شعر اوست و شعر حافظ هنرش.
همین که می*بینیم حافظ توانسته است در طی چند قرن بیشترین مخاطب را به خود جذب کند، نشان می*دهد که او شعر را دست*کم نگرفته است. او شعر را بسیار جدی و مهم می*انگاشته است. لذا اشعارش را بسیار زیبا و هنرمندانه گفته است. شاخصه اصلی شعر حافظ همین هنرمندانه بودن اوست. وقتی حافظ می*خواهد شعر بگوید، موسیقی کلام را کاملاً رعایت می*کند. هنر حافظ همین موسیقی هماهنگ و خوشنوایی است که در شعرش وجود دارد؛ چه موسیقی درونی، چه موسیقی برونی و علاوه بر آن، آهنگ واژگان با همدیگر و توالی واژگان و صوتی که از حروف به کار برده از شعر حافظ برمی*خیزد و همه نشان دهنده هنرمندی حافظ است. او معجزه*گر ایهام در شعر است.
دنیای پر رمز و رازی را ایجاد می*کند و می*تواند با استعاره، تضاد، طباق و آرایه*های لفظی و معنوی زیباترین مناظر را به وجود آورد. ما می*بینیم کلماتی که حافظ به کار می*گیرد، علاوه بر صداهایی که گفتم، همه به نوعی با هم در ارتباط بسیار نزدیک هستند چه از نظر هم*معنا بودن یا حروف مشترک داشتن که در علم عروض شرح داده شده است.
حافظ چه درسی به جامعه می*دهد؟ به عبارتی دیوان حافظ چه دردی از زندگی اجتماعی مردم دوا می*کند؟«گاو در بغداد آید هر زمان
بگذرد از این سران تا آن سران
از همه عیش و خوشی*ها و مزه //28
او نجوید غیر قشر خربزه»
انسان به معنای اعلای کلمه، کسی است که دنبال لذات معنوی است و یکی از نمونه*های بارز و ممتاز لذت معنوی است و همین است که از قرن هشتم یعنی زمان حافظ تاکنون همه مردم با حافظ یک پیوند و یک درهم تنیدگی صمیمانه دارند و ما می*بینیم که اقشار مختلف مردم از هر میزان سواد و از هر وضعیت خانوادگی حافظ را دوست دارند و این فقط منحصر به حافظ نیست. ما مردم حق*ناشناسی نیستیم چرا که حق فردوسی را بر گردن*مان فراموش نمی*کنیم. منتها مخاطبان این دو با هم فرق می*کنند. مثلاً در ایلات و عشایر ایران زمین مردم ابیات بسیاری از فردوسی را در حافظه دارند و مثل رستم و سهراب کشتی می*گیرند و خلاصه این که همه جا مشعل فردوسی روشن است اما حافظ ارتباط تنگاتنگ*تری با عموم مردم داشته و دارد. پس وقتی شعر می*خوانیم، غرق در لذت و حس تحکیم می*شویم و همین سودمندی شعر حافظ را معین می*کند. حافظ یک هنرمند است. یک هنرمند به معنی واقعی. هنر حافظ شعر اوست و شعر حافظ هنرش.
همین که می*بینیم حافظ توانسته است در طی چند قرن بیشترین مخاطب را به خود جذب کند، نشان می*دهد که او شعر را دست*کم نگرفته است. او شعر را بسیار جدی و مهم می*انگاشته است. لذا اشعارش را بسیار زیبا و هنرمندانه گفته است. شاخصه اصلی شعر حافظ همین هنرمندانه بودن اوست. وقتی حافظ می*خواهد شعر بگوید، موسیقی کلام را کاملاً رعایت می*کند. هنر حافظ همین موسیقی هماهنگ و خوشنوایی است که در شعرش وجود دارد؛ چه موسیقی درونی، چه موسیقی برونی و علاوه بر آن، آهنگ واژگان با همدیگر و توالی واژگان و صوتی که از حروف به کار برده از شعر حافظ برمی*خیزد و همه نشان دهنده هنرمندی حافظ است. او معجزه*گر ایهام در شعر است.
دنیای پر رمز و رازی را ایجاد می*کند و می*تواند با استعاره، تضاد، طباق و آرایه*های لفظی و معنوی زیباترین مناظر را به وجود آورد. ما می*بینیم کلماتی که حافظ به کار می*گیرد، علاوه بر صداهایی که گفتم، همه به نوعی با هم در ارتباط بسیار نزدیک هستند چه از نظر هم*معنا بودن یا حروف مشترک داشتن که در علم عروض شرح داده شده است.
حافظ نه واعظ است نه مصلح اجتماعی و نه مفتی و فقیه است و نه صوفی و عارف است. در عین حال همه اینها هم می*تواند باشد. جهانشمول بودن و وسعت دید حافظ و عظمت کارگاه خیال حافظ همان است که می*تواند شعری بگوید که زیبا، دل*انگیز و هنرمندانه باشد و در عین حال هم از آن مردم درس بگیرند.
وقتی که حافظ می*فرماید:
«درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی*شمار آرد»
او از این شعر چه درسی می*خواهد به مردم بدهد؟ مسلماً درس دوستی، مودت و یگانگی و بسیاری دیگر از اشعار او درس*های دیگر دارد. مثلاً درس ایمان یا اخلاق حسنه داشتن را از غزلیات او می*توان برشمرد. ولی این هنر حافظ نیست. بلکه شعر حافظ یک بار هنری شگفت انگیز است. اما در مقایسه سعدی و حاف1 اشعار سعدی پر از درس است. چون سعدی یک شیخ است. یک روحانی و مصلح اجتماعی است. او منبر می*رفته و مواعظ دارد. اگر به کلیات سعدی گردآوری استاد محمدعلی فروغی مراجعه فرمایید یک بخش از آن مجالس سعدی هستند و ما در گلستان بخصوص قطعه*های کوچک و آموزنده*ای می*بینیم. مانند شنیدم گوسفندی را بزرگی/ رهانید از دهان و دست گرگی / شبانگه کارد بر حلقش بمالید / روان گوسفند از وی بنالید /که از چنگال گرگم در ربودی / بدیدم عاقبت گرگم تو بودی
یا مثلاً این آموزه سعدی در گلستان که جامعه را به برابر بودن دخل و خرج توصیه می*کند.
چو دخلت نیست خرج آهسته*تر کن
که می*خوانند ملاحان سرودی
اگر باران به کوهستان نبارد
به سالی دجله گردد، خشک رودی
مردم با تنها دیوانی که تفأل می*کنند دیوان حافظ است. چون کلمه به کلمه شعر حافظ با روحیات مردم ایران زمین در هم تنیده و نزدیک است. او مردم را می*فهمد و آن*ها را دوست دارد. مردم هم او را دوست دارند. این شانس را هیچ شاعر دیگری ندارد که این قدر مورد علاقه مردم باشدوقتی که حافظ می*فرماید:
«درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی*شمار آرد»
او از این شعر چه درسی می*خواهد به مردم بدهد؟ مسلماً درس دوستی، مودت و یگانگی و بسیاری دیگر از اشعار او درس*های دیگر دارد. مثلاً درس ایمان یا اخلاق حسنه داشتن را از غزلیات او می*توان برشمرد. ولی این هنر حافظ نیست. بلکه شعر حافظ یک بار هنری شگفت انگیز است. اما در مقایسه سعدی و حاف1 اشعار سعدی پر از درس است. چون سعدی یک شیخ است. یک روحانی و مصلح اجتماعی است. او منبر می*رفته و مواعظ دارد. اگر به کلیات سعدی گردآوری استاد محمدعلی فروغی مراجعه فرمایید یک بخش از آن مجالس سعدی هستند و ما در گلستان بخصوص قطعه*های کوچک و آموزنده*ای می*بینیم. مانند شنیدم گوسفندی را بزرگی/ رهانید از دهان و دست گرگی / شبانگه کارد بر حلقش بمالید / روان گوسفند از وی بنالید /که از چنگال گرگم در ربودی / بدیدم عاقبت گرگم تو بودی
یا مثلاً این آموزه سعدی در گلستان که جامعه را به برابر بودن دخل و خرج توصیه می*کند.
چو دخلت نیست خرج آهسته*تر کن
که می*خوانند ملاحان سرودی
اگر باران به کوهستان نبارد
به سالی دجله گردد، خشک رودی
سعدی در این دو بیت یک آموزه اقتصادی اجتماعی را توصیه می*کند. البته در اشعار سعدی هم مانند هر شاعر بزرگ دیگری تضادها و تناقض*ها وجود دارد و گاهی عقیده*ای را بیان می*کند که با عقاید دیگرش در تباین است و این یک امر ناگزیری است و برای هر شاعر بزرگ این مسأله پیش می*آید. چراکه در مورد حافظ هم با بسیاری از موارد تناقض و بیان*های پارادوکسیکال مواجهیم.
حافظ در جایی حرفی را می*زند و در جایی عکس آن را می*گوید. شاید بعضی ضدو نقیض*ها که در آرا و عقاید حافظ وجود دارد ناشی از همین نگاه به گستره جهان با همه تنوع*ها و تفاوت*هایش باشد. حافظ شاعری است که هم به ناسوت نگاه می*کند و هم به لاهوت و طبعاً جمع بین این دو نمی*تواند همیشه با هم باشند. می*دانیم که انسان موجودی متغیر و تکامل پذیر است و در ادوار مختلف عمر خود اطوار مختلفی از حالات و روحیات دارد. حتی یک انسان ممکن است در یک روز دچار حالاتی متفاوت و متضاد شود. قبض و بسط عارفان ناشی از همین تفاوت حالات و تاثیرات ناگزیر بر تفاوت منظرهاست. گاهی فلک را سقف می*شکافد و می*خواهد طرحی نو بیندازد و گاه تخته*بند ترس و رضا به داده می*دهد. آنجا که می*فرماید:
چرخ بر هم زنم ار غیرمرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
و گاه می*گوید:
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
گاه سرش به (دنیی و عقبی) فرو نمی*آید:
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی*آید
تبارک الله از این فتنه*ها که در سر ماست
و گاه می*فرماید:
ز پادشاه و گدا فارغم به حمدالله
گدای خاک در دوست پادشاه من است
بین این دو عقیده و رأی تفاوتی آشکار وجود دارد اما هرگز نمی*توان حافظ را در این مورد
ملامت کرد.
می*توان گفت غزلیات حافظ غذای روح مردم است...حافظ در جایی حرفی را می*زند و در جایی عکس آن را می*گوید. شاید بعضی ضدو نقیض*ها که در آرا و عقاید حافظ وجود دارد ناشی از همین نگاه به گستره جهان با همه تنوع*ها و تفاوت*هایش باشد. حافظ شاعری است که هم به ناسوت نگاه می*کند و هم به لاهوت و طبعاً جمع بین این دو نمی*تواند همیشه با هم باشند. می*دانیم که انسان موجودی متغیر و تکامل پذیر است و در ادوار مختلف عمر خود اطوار مختلفی از حالات و روحیات دارد. حتی یک انسان ممکن است در یک روز دچار حالاتی متفاوت و متضاد شود. قبض و بسط عارفان ناشی از همین تفاوت حالات و تاثیرات ناگزیر بر تفاوت منظرهاست. گاهی فلک را سقف می*شکافد و می*خواهد طرحی نو بیندازد و گاه تخته*بند ترس و رضا به داده می*دهد. آنجا که می*فرماید:
چرخ بر هم زنم ار غیرمرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
و گاه می*گوید:
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
گاه سرش به (دنیی و عقبی) فرو نمی*آید:
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی*آید
تبارک الله از این فتنه*ها که در سر ماست
و گاه می*فرماید:
ز پادشاه و گدا فارغم به حمدالله
گدای خاک در دوست پادشاه من است
بین این دو عقیده و رأی تفاوتی آشکار وجود دارد اما هرگز نمی*توان حافظ را در این مورد
ملامت کرد.
بله، عمدتاً زیبایی*های مندرج در شعر حافظ و پیوند آن با منویات، خواسته*ها و آمال و آرزوهای مردم نشان*دهنده این مسأله است. همین که مردم به کتاب حافظ تفأل می*زنند و فال حافظ می*گیرند و این*که وقتی در مخمصه*ای دچار می*شوند به حافظ رجوع می*کنند و از آن فال می*گیرند. می*دانید که حافظ تنها شاعری است که لسان الغیب نامیده شده است. وقتی مثلاً کسی عزیزی در سفر دارد به حافظ تفأل می*زند این شعر می*آید:
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
چقدر این فرد با این غزل خوشحال می*شود.
مردم با تنها دیوانی که تفأل می*کنند دیوان حافظ است. چون کلمه به کلمه شعر حافظ با روحیات مردم ایران زمین در هم تنیده و نزدیک است. او مردم را می*فهمد و آن*ها را دوست دارد. مردم هم او را دوست دارند. این شانس را هیچ شاعر دیگری ندارد که این قدر مورد علاقه مردم باشد و این چیز جدیدی نیست چون انس مردم با حافظ از زمان حیات او شروع می*شود. چرا که نسخ شعر حافظ دست به دست بین مردم پخش می*شده است.
چرا بخش زیادی از دیوان حافظ به مبارزه با ریاکاران اختصاص داده شده است؟روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
چقدر این فرد با این غزل خوشحال می*شود.
مردم با تنها دیوانی که تفأل می*کنند دیوان حافظ است. چون کلمه به کلمه شعر حافظ با روحیات مردم ایران زمین در هم تنیده و نزدیک است. او مردم را می*فهمد و آن*ها را دوست دارد. مردم هم او را دوست دارند. این شانس را هیچ شاعر دیگری ندارد که این قدر مورد علاقه مردم باشد و این چیز جدیدی نیست چون انس مردم با حافظ از زمان حیات او شروع می*شود. چرا که نسخ شعر حافظ دست به دست بین مردم پخش می*شده است.
زمان حافظ که اتابکان فارس بودند، بر*خلاف شاه شجاع که حافظ به او خیلی ارادت دارد، با امیر مبارزالدین مخالف بود،چون او مردی ریاکار بوده است.حافظ می*گوید: «در میخانه ببستند خدایا نپسند/که در خانه تزویر و ریا بگشایند»
حافظ یک شاعر موحد مسلمان خداباور انسان*دوست است، اما به*طور آشکاری از تظاهر و دورویی بدش می*آید. ما می*دانیم که درک و دریافت حافظ از دین، یک سلسله مناسک و مراسم نیست، بلکه ارتباط قلبی و نزدیک است با خدا. حافظ در اشعارش قبل از این*که از جباریت خدا بهراسد به کریمیت و رحیم بودن او دل بسته و امیدوار است و از کسانی که پوسته و قشر دین را می*گرفتند و از اندرونی آن که حب ذات لایزال باشد دور می*ماندند، متنفر است. همان کسانی که کارشان دورویی و نیرنگ و تزویر بود. حافظ می*فرماید:
نصیب ماست بهشت، ای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند
حالا در اینجا گناه آن چیزی است که شما به آن گناه می*گویید، اما این*که خداوند با آن مقام رحمانیت خواهد گذشت. یا در جای دیگر می*گوید:
باده*نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهد*فروشی که در او روی و ریاست
پس حافظ از تظاهر به دین متنفر است و از کسانی که قرآن را دکان خود می*کنند و مستمسک قرار می*دهند تا بین مردم اعتماد کسب کنند، بدش*می*آید.
حافظ یک شاعر موحد مسلمان خداباور انسان*دوست است، اما به*طور آشکاری از تظاهر و دورویی بدش می*آید. ما می*دانیم که درک و دریافت حافظ از دین، یک سلسله مناسک و مراسم نیست، بلکه ارتباط قلبی و نزدیک است با خدا. حافظ در اشعارش قبل از این*که از جباریت خدا بهراسد به کریمیت و رحیم بودن او دل بسته و امیدوار است و از کسانی که پوسته و قشر دین را می*گرفتند و از اندرونی آن که حب ذات لایزال باشد دور می*ماندند، متنفر است. همان کسانی که کارشان دورویی و نیرنگ و تزویر بود. حافظ می*فرماید:
نصیب ماست بهشت، ای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند
حالا در اینجا گناه آن چیزی است که شما به آن گناه می*گویید، اما این*که خداوند با آن مقام رحمانیت خواهد گذشت. یا در جای دیگر می*گوید:
باده*نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهد*فروشی که در او روی و ریاست
پس حافظ از تظاهر به دین متنفر است و از کسانی که قرآن را دکان خود می*کنند و مستمسک قرار می*دهند تا بین مردم اعتماد کسب کنند، بدش*می*آید.
بخش ادبیات تبیان
منبع: ایران