شاید آخرین بلاگ :)

[sting]

( کودکی به خنده اش رسید

​

سنگی به آرزوی پروازش
و گنجشکی ...)

​

به سمت راست نمی توانم بخوابم
چنان سیلی خوردم که روحم گفت : آخ
از رو در رو دیدم یار بود سنگ زد و شیشه ی دلم شکست
خورده شیشه های دل شکسته ام گلو و سینه و جگرم را تکه پاره کرد
از سمت چپ سر درد می گیرم از سردرگمی های بی پایانش
به پشت که می خوابم زخم های پشتم بدجور به خونریزی می افتد و درد می کشم
نمی دانم ندیدم کجا و کی این زخم ها را زد؟
خوابم می آید
سمت اغوش تو مانده خدایا​

خوابم می آید​

ساده:​

چقدر حسرت می خورم به حال کسانی که
خنده برایشان عادت نشده
تحمل درد برایشان راحت نشده​

​