میترسم از نبودنت...
از بودنت بیشتر...
نداشتنت ویرانم میکند...
داشتنت متوقفم...
وقتی نیستی کسی را نمیخواهم...
وقتی هستی ترا میخواهم...
رنگهایم بی تو سیاه است...
در کنارت خاکستری ام...
خداحافظی ات به جنونم میکشاند...
سلامت به پریشانیم...
بی تو دلتنگم... با تو بیقرار...
بی تو خسته ام...
با تو در فرار...
در خیال من بمان...
از کنار من برو...
من خو گرفته ام به نبودنت
رفت و به آمدن نیندیشید.
بر سادگیم به سادگی خندید.
یک جمله همیشه مانده بر لبهایم،
ای کاش کمی او مرا میفهمید.
در حریم عاطفه نقش شقاوت میزند.
نارفیق بود و هر زمان لاف رفاقت میزد
گریه کردن تا سحر کار من است،
شاهد من چشم بیمار من است...
فکر میکردم که او یار من است،
نه فقط در فکر آزار من است...
نیتش از عشق تنها خواهش است،
دوستت دارم دروغی فاحش است...
یک شب آمد زیرو رویم کرد و رفت،
بغض تلخی در گلویم کردو رفت...
پایبند جستجویم کرد و رفت،
عاقبت بی آبرویم کرد و رفت...
این دل دیوانه آخر جای کیست؟
آنکه لیلایش منم مجنون کیست؟