ARTMIS
مــدیـر بـازنشـسـتـه
- تاریخ ثبتنام
- Jan 6, 2014
- ارسالیها
- 1,186
- پسندها
- 229
- امتیازها
- 63
- محل سکونت
- تهران
- تخصص
- حسابداری و رشته رزمی تکواندو
اعتبار :
[h=2]فقط ۲سال داشت که والدینش او را در یک سبد پلاستیکی در سالن سینما رها کردند و رفتند.[/h] |
شاید آنها تصور می*کردند در میان جمعیتی که آن روز به سینما آمده بودند، یکی پیدا می*شود که مادر خوبی برای بچه*شان باشد. شاید فکر می*کردند که این، تنها راه پیش روست تا سرنوشت دخترشان چیزی جز سرنوشت خودشان شود اما بی*شک باورش را هم نمی*کردند که دختربچه 2ساله آنها پدر و مادری هلندی پیدا کند و راهی اروپا شود. این دختر که حالا زنی 40ساله است درجست*وجوی پدر و مادر واقعی*اش در ایران است.
اصفهان، 1352
دهم بهمن*ماه بود و سرمای زمستان تا مغز استخوان نفوذ می*کرد. در سینما چهارباغ اما جمعیت بی*خیال سرما منتظر آخرین اکران فیلم بودند که در همین هنگام صدای گریه* بچگانه*ای توجه یکی از تماشاچیان را جلب کرد. او وقتی به سمت صدا رفت، در تاریکی سالن، زنبیلی را دید که داخل آن دختربچه*ای 2ساله قرار داشت.
صدای گریه دختربچه بقیه تماشاچیان را هم متوجه ماجرا کرد. یکی سعی می*کرد او را آرام کند و دیگری به*دنبال مادرش می*گشت اما دختربچه تنها بود. نه از مادرش خبری بود و نه از پدرش. انگار که او را عمدا در آنجا گذاشته بودند؛ داخل همان زنبیل پلاستیکی تا شاید یکی پیدا شود و پدر یا مادرش شود.
طولی نکشید که با تماس مسئولان سینما، مأموران کلانتری یک اصفهان در محل حاضر شدند. هنوز از پدر و مادر دختربچه اثری نبود. مأموران شک نداشتند که این دختر را سر راه گذاشته*اند و به همین دلیل او را به کلانتری بردند و پس از انجام تشریفات قانونی، دختر بچه در اختیار شیرخوارگاه قرار گرفت.
سرنوشت عجیب
از وقتی او را به شیرخوارگاه بردند، نام نیلوفر رخشا را برایش انتخاب کردند. هنوز هم کسی نمی*داند که چرا این نام را برایش انتخاب کردند اما او شناسنامه نداشت و باید برایش نامی انتخاب می*شد. مسئولان شیرخوارگاه بعد از بررسی*های انجام شده متوجه شدند که دختربچه 2ساله است. کاغذها و وسایلی که در بررسی لوازم داخل زنبیل پیدا شد، از این حکایت داشتند که نیلوفر متولد دهم بهمن سال 50 است و درست در سالگرد دومین سال تولدش، والدینش او را سر راه گذاشته*اند. حالا زندگی تازه نیلوفر در شیرخوارگاه شروع شده بود تا اینکه یک سال بعد، یعنی در اواسط زمستان 53، زوج جوانی به شیرخوارگاه رفتند و سرپرستی او را به*عهده گرفتند. این زوج اما نه ایرانی، که هلندی بودند و می*خواستند بعد از گرفتن سرپرستی دخترک، او را با خودشان به اروپا ببرند.
در جست*وجوی والدین
نیلوفر به اروپا رفت و در کنار پدر و مادر جدیدش زندگی تازه*ای را آغاز کرد. زندگی*ای که شاید پدر و مادر واقعی*اش هم تصور آن را نمی*کردند. سال*ها می*گذشت و او بزرگ و بزرگ*تر می*شد تا اینکه در همان نوجوانی داستان زندگی*اش را از زبان پدر و مادر هلندی*اش شنید و تصمیم گرفت وقتی بزرگ*تر شد به*دنبال پدر و مادر واقعی*اش بگردد. او این تصمیم را زمانی عملی کرد که 34ساله بود.
نیلوفر که حالا زنی جوان و مادری مهربان بود برای تحقق آرزویی که از سال*ها قبل در سر داشت راهی ایران شد. او می*گوید: حدود یکی*دوسالی بود که به تمرین*های تمرکز ذهن می*رفتم. در این مدت خیلی وقت داشتم که در تنهایی خودم فکر کنم. این تمرین*ها باعث شد که من به کودکی خودم برگردم و تصمیم بگیرم به ایران بروم و ببینم پدر و مادرم کی بودند. برای همین به همراه خانواده*ام راهی ایران شدیم و 2هفته آنجا بودیم.
تنها چیزی که در این سفر دستگیرمان شد، نامه بهزیستی بود. نامه*ای که نشان می*داد پدر و مادرم مرا در سینما چهارباغ رها کرده بودند. وقتی وارد ایران شدم، حس کردم که به آنجا تعلق دارم. من پیش از این هم به کشورهای دیگری ازجمله ایتالیا و اسپانیا سفر کرده بودم و در آنجا همیشه به*دنبال گمشده*ای بودم اما وقتی وارد ایران شدم با خودم گفتم که به اینجا تعلق دارم. من به ایرانی بودنم افتخار می*کنم و همیشه و همه جا وقتی از من سؤال می*شود، می*گویم
که مادرم ایرانی است. هر چند در شهری که ما زندگی می*کنیم، هیچ ایرانی*ای زندگی نمی*کند و شناخت زیادی روی مردم کشورم ندارم اما دوست دارم هر چه زودتر پدر و مادر واقعی*ام را پیدا کنم. نیلوفر که از طریق کنسولگری ایران در هلند توانسته با همشهری تماس بگیرد از هموطنانش می*خواهد که برای پیدا کردن والدینش به او کمک کنند. کسانی که از آنها خبر دارند می*توانند از طریق شماره تماس 23023623، با گروه حوادث روزنامه همشهری تماس بگیرند و اطلاعات خود را ارائه دهند.
همشهری