Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!
E
پسندها
17

ارسالی‌های نمایه آخرین فعالیت ارسالی‌ها درباره کاربران بازدیدکننده از نمایه شما

  • سلام داداش گلم خوبی کجایییییی چر ا سروکله کچلت پیدا نیست ببخش چند روز نتونستم خبر سلامتیتو بگیرم خدا کنه همیشه تنت سالم لبت خندون باشد عزیزم به یادتم مواظب خودت واون مهربونیهات باش....
    سلام صبح بخیر خسته نباشید عزیزم مامان کمی بهتره شکر خدا دارو هاشو میدم تا ببینم خدا چی میخواد هر چی خواست خداباشه ببخش اگه کوتاهی میکنم دیر خبر سلامتی تو میگیرم یک دستم مامان مهمان کار خونه خرید بیرون خلاصه وووو چند روز خودم هم پادرد کردم دور از روی شما داداش فقط دعا کن کم نیارم گریه کنم ههههه
    ♥ شاد بودَنت را کَفِ دَستانَم می نویسَم ، تا وَقتِ دُعا ، اَولین خواسته اَم اَز خدا باشد ...♥
    گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی هاحسرت ها را می شمارمو باختن هاوصدای شکستن را... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردموکدام خواهش را نشنیدموبه کدام دلتنگی خندیدمکه چنین دلتنگــــــــــــــــم


    سلام صبح زیباتون بخیر خوبی داداش چه خبرا خوش میگذره خدا کنه همشه سلامت باشید
    روز بزرگداشت خواجه نصیر الدین طوسی و روز مهندس بر تمامی مهندس ها مبارک باد.به امید پیشرفت روز افزون کشور عزیزمان ایران.
    سلام داداش هوبی خسته نباشید ببخش امروز دیر خدمت رسیدم تا رفتم دنبال دکتر مادر دیرشد الان با دارو امپول خواب رفت من امدم یک سلامی عرض کنم خدمت همه شماها برم بابت همه چی ممنون مواظب خودت باش گلم.
    سلام داداش خوبی خسته نباشید ممنون برای دعایی که کردیدداداش 4/5 شبه من هنوز نخوابیدم گاهی میام صفحه را باز میکنم ولی متن یادم میره همان جا نشسته میخوابم با ناله های بی صدای مادرم بیدار میشم وبه مامان که رسیدم میام بقیه متن و مینویسم ببخش گاهی دیر جواب میدم.
    مردونه... بخون

    دوستان بخونید ببینم چشمی خشک میمونه یا نه؟؟؟

    من که خودم گریم گرفت...

    یکی از نوکرا و ذاکرای ارباب میگفت:

    دوماه پیش خواهرم کربلا بودتو صحن حضرت عباس (ع) بودیم مداح داشت روضه میخوند یه وقت

    دیدم یه پیرمردی اومد از یقه اون مداح گرفت کشید پایین گفت:

    عباس دروغ میگه...عباس دروغ میگه

    مداح آرومش کرد گفت چیشده؟

    گفت من بعد 25 سال بچه دار شدم الان که 19 سالشه رفته کما

    با خودم گفتم دمون دردش عباسه از اصفهان اومدم کربلا امروز زنگ زدن گفتن بچه ات مرده...

    دروغ میگن که عباس حاجت میده...

    خواهرش میگفت مجلس بهم ریخت

    فرداش تو صحن حضرت عباس بودیم دیدم پیرمرد پاه برهنه اومد

    با خودمون گفتیم الان مداحو میزنه دوباره

    دیدیم اومد جلو چهار پایه که مداح روش ایستاده بود دستشو گرفت گفت بیا بغل ضریح بخون

    همه کسانی که دیروز بودنم باشن...

    میخوام بگم غلط کردم...

    (گریه میکرد و میگفت)

    میگه همه رفتیم مداح گفت حاجی چیشده؟؟؟

    گف خانومم زنگ زد گفت چون نمیزارن زنا تو غسالخانه برن التماس کردم گفتم 1 بار بچمو تو

    سردخونه ببینم...

    میگه همین که کشو رو کشیدن بیرون دیدم رو نایلون بخار نشسته سریع آوردنش بیرون و بهش

    شوک دادن

    خلاصه پسرم به هوش اومده و شفا گرفته...

    میگن تا بخودش اومد پرسید بابام کجاس؟؟؟

    مادرش بهش گفته پدرت کربلاست

    میگه وقتی تو کما بودمو دل کنده بودم از زندگی یه دفعه یه آقای قد بلند اومد صدام زدو گفت:

    پاشو برو به بابات بگو آبروی من یکبار تو صحرای کربلا رفته بود...

    چرا دوباره تو آبرمو بردی؟

    پاشو برو به بابات بگو عباس دروغ نمیگه...

    عباس دروغگو نیست...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...

بازدیدهای نمایه

1

آخرین بازدیدکنندگان

  1. 1 بازدیدهای نمایه
  2. eLOy
بالا پایین