***HeleNa***
مــدیـر بـازنشـسـتـه
دختری از کوچه باغی میگذشت
یک پسر در راه ناگه سبز گشتدر پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان دیگر نگفت او یک کلامدختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگگفت با او بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانویی چو من؟من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدرمن که در نبش خیابان بهار
میکنم در شرکت رایانه کاردختری چون من که خیلی خانمه
بیشت و شش ساله _مجرد_دیپلمهدختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصتدر چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام!!!
یک پسر در راه ناگه سبز گشتدر پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان دیگر نگفت او یک کلامدختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگگفت با او بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانویی چو من؟من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدرمن که در نبش خیابان بهار
میکنم در شرکت رایانه کاردختری چون من که خیلی خانمه
بیشت و شش ساله _مجرد_دیپلمهدختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصتدر چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام!!!