صدف
مدیر انجمن
- تاریخ ثبتنام
- Sep 22, 2013
- ارسالیها
- 261
- پسندها
- 502
- امتیازها
- 63
- محل سکونت
- کرج
- تخصص
- شنا - پلان و نقشه کشی
- دل نوشته
- بیاین با هم روراست باشیم حتی در دنیای مجازی
- بهترین اخلاقم
- میگن با معرفت و مهربون
اعتبار :
حموم رفتن دهه شصتیا:
اولش میرفتیم تو حموم یهو آب میشد 60 درجه بالای صفر انگار سونای خفه کننده
بعد مادر گرامی با شامپوی پاوه میوفتاد بجونت و سرمون رو طوری می شست که تموم سلولهای مغزمون نیم متر جابجا میشد
هر چقدر جیغ و داد میزدیم... انگار نه انگار
بدترین مرحله وقتی بود که با کیسه زبر و ضخیم و روشور میفتاد به جونمون
خدا شاهده دو لایه از پوستمون کنده میشد... بعد مامان فکر میکرد چرکه بیشتر میسابید
بماند....که اون وسطا یه کتکی هم میخوردیم که وول نخور ...وایسا بچه
به جرات می تونم بگم 1 و نیم ساعت تو حموم بودیم.....
وقتی حموم تموم میشد کلی لباس تنمون میکردن که نچاییم
بعدش از شدت درد و خستگی خوابمون میبرد.... همه میگفتن آخی چه راحت و ناز خوابیده........:smilie (7):
اولش میرفتیم تو حموم یهو آب میشد 60 درجه بالای صفر انگار سونای خفه کننده
بعد مادر گرامی با شامپوی پاوه میوفتاد بجونت و سرمون رو طوری می شست که تموم سلولهای مغزمون نیم متر جابجا میشد
هر چقدر جیغ و داد میزدیم... انگار نه انگار
بدترین مرحله وقتی بود که با کیسه زبر و ضخیم و روشور میفتاد به جونمون
خدا شاهده دو لایه از پوستمون کنده میشد... بعد مامان فکر میکرد چرکه بیشتر میسابید
بماند....که اون وسطا یه کتکی هم میخوردیم که وول نخور ...وایسا بچه
به جرات می تونم بگم 1 و نیم ساعت تو حموم بودیم.....
وقتی حموم تموم میشد کلی لباس تنمون میکردن که نچاییم
بعدش از شدت درد و خستگی خوابمون میبرد.... همه میگفتن آخی چه راحت و ناز خوابیده........:smilie (7):