♔ŠĦДĦДB♔
مــدیـر بـازنشـسـتـه
- تاریخ ثبتنام
- Aug 2, 2013
- ارسالیها
- 5,570
- پسندها
- 1,239
- امتیازها
- 113
- محل سکونت
- اهواز
- تخصص
- چت كردن
- دل نوشته
- زندگي هميشه برخلاف ارزوهايم گذشت.....
- بهترین اخلاقم
- زودرنج
اعتبار :
آخرین زمان:
یه آینه از لجن؛ پر از چهرههای طاعونی، --- یه سبد چشای کندهشده تو دستایی خونی،
بدنها بیسروگردن و هقهقِ فوّاره، --- شلّاقِ داغ و چماق و بند و استفراغِ خونی،
یه ستاره آویزون به داره دوباره، --- یه خورشید که خاموش میشه با حکمی آسمونی،
زنایی که آویزونَن ازسینههاشون به سقف، --- مردایی با بیضههایی بریدهشده تو جوونی،
بوی حشیش و شیره پخشه از حاشیههای شهر، --- صدای ضجّهي زنجیرِ آدمای زندونی
و رهبری که خطبه میخونه از دنیایی بهتر --- و مردمی خیره به آسمون با صورتایی استخونی؛
کمرها خمیده، رنگِ صورتاشون پریده --- پدری گریونه؛ کی سینهی دخترِشو دریده؟
تمومِ محلّههای شهر جُلْجُتا شدن؛ --- مسیح در نامِ پدر آدما رو به صلیب کشیده،
میدونِ شهر پر از دست و پاهای بریده، --- حاکم هرچی اوباش و جانی و قاتلو خریده،
نفسا حبسه تو سینه از ترسِ شقّه شدن، --- کسی اینجا کسی رو جز جلّاد آزاد ندیده،
ولی من خطِّ بطلانام، ببین زبونِ سرخ و --- سرَم سبزه مثِ سرو و ببین تنام سفیده!
ببین معجونی از کوه و عقاب و آهن و سنگام! --- این آخرین زمانه، زمانِ آخرَم رسیده. (2)
(توی شهرِ ما قلبا رو دارن، --- توی شهرِ ما خنجر میکارن.) (2)
تو وجودِت نجس میکنه زمین و هوا رو. --- صورتِت سیاه میکنه تمومِ آینهها رو.
بکشم وسط مثِ تو بازَم پای خدا رو؟ --- به گُه میکشی تو شعر و کلمهها رو.
تو کوتاهی، با قدِّ خودِت میسنجی آدما رو، --- با خطکشِ شکستهت میگیری فاصلهها رو
که از چاله به چاه میبری قافلهها رو، --- عفونتِ لزجی که میسوزونه لاپا رو،
خشمِ حمقِ بیعمقی که داره میکنه ما رو، --- نمادِ موش و دُم و سوراخ و دستهی جارو.
تو تو خلسهای، نَئْشه از قدرتی و میخندی. --- منام اونکه میخواد جِربده چُرتِ قصّهها رو.
این یه سیله که آروم نمیشه، چشاتو واکن! --- ببین ردِّ خطِّ میلیونیِ خاشاک و خارو!
بگیر و ببند و بزن، بکش، بدر و بدزد! --- ببین میشه بازم پاک کنی حافظهها رو؟
تنها رسمِ تو و تبارِ تو سهرابکُشیه. --- زمین چهطور از یاد ببره خونِ ندا رو؟
تا وقتی خون تو رگامونه، نعرهمون بلنده. --- تا کی میشه آخه خفه کنی حنجرهها رو؟
که از هر قطره خون، یه زن و هر کلمه، یه مرد --- جاریه، ساریه، کاریه، بگو آقا رو
که مملکت با کفر میمونه، امّا نه با ستم. --- این اوّلِ کاره، بشین، بشمر حادثهها رو! (3)
(توی شهرِ ما قلبا رو دارن، --- توی شهرِ ما خنجر میکارن.) (5)
یه آینه از لجن؛ پر از چهرههای طاعونی، --- یه سبد چشای کندهشده تو دستایی خونی،
بدنها بیسروگردن و هقهقِ فوّاره، --- شلّاقِ داغ و چماق و بند و استفراغِ خونی،
یه ستاره آویزون به داره دوباره، --- یه خورشید که خاموش میشه با حکمی آسمونی،
زنایی که آویزونَن ازسینههاشون به سقف، --- مردایی با بیضههایی بریدهشده تو جوونی،
بوی حشیش و شیره پخشه از حاشیههای شهر، --- صدای ضجّهي زنجیرِ آدمای زندونی
و رهبری که خطبه میخونه از دنیایی بهتر --- و مردمی خیره به آسمون با صورتایی استخونی؛
کمرها خمیده، رنگِ صورتاشون پریده --- پدری گریونه؛ کی سینهی دخترِشو دریده؟
تمومِ محلّههای شهر جُلْجُتا شدن؛ --- مسیح در نامِ پدر آدما رو به صلیب کشیده،
میدونِ شهر پر از دست و پاهای بریده، --- حاکم هرچی اوباش و جانی و قاتلو خریده،
نفسا حبسه تو سینه از ترسِ شقّه شدن، --- کسی اینجا کسی رو جز جلّاد آزاد ندیده،
ولی من خطِّ بطلانام، ببین زبونِ سرخ و --- سرَم سبزه مثِ سرو و ببین تنام سفیده!
ببین معجونی از کوه و عقاب و آهن و سنگام! --- این آخرین زمانه، زمانِ آخرَم رسیده. (2)
(توی شهرِ ما قلبا رو دارن، --- توی شهرِ ما خنجر میکارن.) (2)
تو وجودِت نجس میکنه زمین و هوا رو. --- صورتِت سیاه میکنه تمومِ آینهها رو.
بکشم وسط مثِ تو بازَم پای خدا رو؟ --- به گُه میکشی تو شعر و کلمهها رو.
تو کوتاهی، با قدِّ خودِت میسنجی آدما رو، --- با خطکشِ شکستهت میگیری فاصلهها رو
که از چاله به چاه میبری قافلهها رو، --- عفونتِ لزجی که میسوزونه لاپا رو،
خشمِ حمقِ بیعمقی که داره میکنه ما رو، --- نمادِ موش و دُم و سوراخ و دستهی جارو.
تو تو خلسهای، نَئْشه از قدرتی و میخندی. --- منام اونکه میخواد جِربده چُرتِ قصّهها رو.
این یه سیله که آروم نمیشه، چشاتو واکن! --- ببین ردِّ خطِّ میلیونیِ خاشاک و خارو!
بگیر و ببند و بزن، بکش، بدر و بدزد! --- ببین میشه بازم پاک کنی حافظهها رو؟
تنها رسمِ تو و تبارِ تو سهرابکُشیه. --- زمین چهطور از یاد ببره خونِ ندا رو؟
تا وقتی خون تو رگامونه، نعرهمون بلنده. --- تا کی میشه آخه خفه کنی حنجرهها رو؟
که از هر قطره خون، یه زن و هر کلمه، یه مرد --- جاریه، ساریه، کاریه، بگو آقا رو
که مملکت با کفر میمونه، امّا نه با ستم. --- این اوّلِ کاره، بشین، بشمر حادثهها رو! (3)
(توی شهرِ ما قلبا رو دارن، --- توی شهرِ ما خنجر میکارن.) (5)