Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

غزلیات هلالی جغتایی

اطلاعات موضوع

Kategori Adı اشعار فارسی
Konu Başlığı غزلیات هلالی جغتایی
نویسنده موضوع *JujU*
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan *JujU*

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۲۰۲

هلالی جغتایی
هلالی جغتایی » غزلیات

گر گذر افتد چو باغ صبح، بر خاک منش
همچو گرد از خاک برخیزم بگیرم دامنش
در هوایش گر رود ذرات خاک من به باد
از هواداری در آیم ذره‌وار از روزنش
آن پری رو را چه لایق کلبهٔ تاریک دل؟
مردم چشم‌ست، بنشانم به چشم روشنش
گر شبی لطف تنش بر پیرهن ظاهر شود
از خوشی دیگر نگنجد در قبا پیراهنش
از لطافت دم مزن ای گل به آن نازک بدن
زانکه گر دم می‌زنی آزرده می‌گردد تنش
تا به گردن غرق خونم، دیده بر راه امید
گر به خون ریزم نیاید خون من در گردنش
خاک شد مسکین هلالی در ره آن شهسوار
تا لگدکوب جفا گردد چو نعل توسنش
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۲۰۳

هلالی جغتایی
هلالی جغتایی » غزلیات

روزی که بر لب آید جانم در آرزویش
جان را بدو سپارم، نم را به خاک کویش
چون از وصال آن گل دیدم که نیست رنگی
آخر به صد ضرورت قانع شدم به بویش
خورشید روی او را نسبت به ماه کردم
زین کار نامناسب شرمنده‌ام ز رویش
مسکین دل از ملامت آوارهٔ جهان شد
ای باد اگر ببینی از سلام کویش
دهقان ز جوی تاکم سیراب ساخت، یارب
از آب زندگانی خالی مباد جویش
از جستجوی وصلش منعم مکن هلالی
گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۲۰۴

هلالی جغتایی
هلالی جغتایی » غزلیات

کار من فریاد و افغان‌ست دور از یار خویش
مردمان در کار من حیران و من در کار خویش
ای طبیب دردمندان ای تغافل تا به کی؟
گاه گاهی می‌توان پرسیدن از بیمار خویش
گرد کویت بیش ازین عشاق مسکین را مسوز
دود دل‌ها را نگه کن بر در و دیوار خویش
چند بهر قتل من آزرده سازی خویش را؟
رحم فرما، بگذر از قتل من و آزار خویش
تا هلالی را به سوز عشق پیدا شد سری
می‌گدازد همچو شمع از آه آتش‌بار خویش
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۲۰۵

هلالی جغتایی
هلالی جغتایی » غزلیات

ای شاه حسن جور مکن بر گدای خویش
ما بندهٔ توایم بترس از خدای خویش
خواهند عاشقان دو مراد از خدای خویش
هجر از برای غیر و وصال از برای خویش
گر دل ز کوی دوست نیامد عجب مدار
جایی نرفته است که آید به جای خویش
ای من گدای کوی تو گر نیست رحمتی
باری نظر دریغ مدار از گدای خویش
صد بار آشنا شده‌ای با من و هنوز
بیگانه‌وار می‌گذری ز آشنای خویش
زاهد برو که هست مرا با بتان شهر
آن حالتی که نیست تو را با خدای خویش
حیف‌ست بر جفا که به اغیار می‌کنی
بهر خدا که حیف مکن بر جفای خویش
قدر جفای توست فزون از وفای ما
پیش جفای تو خجلم از وفای خویش
گم شد دلم، به آه و فغان دیگرش مجوی
پیدا مساز دردسری از برای خویش
چون خاک پای توست هلالی به صد نیاز
ای سرو ناز سر مکش از خاک پای خویش
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۲۰۶

هلالی جغتایی
هلالی جغتایی » غزلیات

ای کجی آموخته پیوسته از ابروی خویش
راستی هم یاد گیر از قامت دل‌جوی خویش
کعبهٔ ما کوی توست از کوی خود ما را مران
قبلهٔ ما روی تو ما را مران از کوی خویش
سر به بالین فراقت هر کسی شب تا به روز
ما و غم‌های تو و سر بر سر زانوی خویش
شب چو بر خاک درت پهلو نهادم گفت دل
من ز پهلوی تو در عیشم، تو از پهلوی خویش
چون هلالی را فلک سرگشته می‌دارد چنین
بی‌جهت می‌نالد از ماه هلال‌ابروی خویش
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۲۰۷

هلالی جغتایی
هلالی جغتایی » غزلیات

مردم و خود را ز غم‌های جهان کردم خلاص
عالمی را هم ز فریاد و فغان کردم خلاص
در غم عشق جوانی می‌شنیدم پند پیر
خویشتن را از غم پیر و جوان کردم خلاص
خوش زمانی دست داد از عالم مستی مرا
کز دو عالم خویش را در یک زمان کردم خلاص
گفتمش آخر هلالی را ز هجران سوختی
گفت او را از بلای جاودان کردم خلاص
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۲۰۸

هلالی جغتایی
هلالی جغتایی » غزلیات

وای! که جانم نشد از غم هجران خلاص
کاش اجل در رسد تا نشوم از جان خلاص!
جمله اسیر تواند، وه! چه عجب کافری
کز غم عشق تو نیست هیچ مسلمان خلاص
بسته ی زلف توایم، رستن ما مشکل‌ست
هر که گرفتار توست کی شود آسان خلاص؟
عاشق محروم تو بار سفر بست و رفت
شکر که یک بارگی گشت ز حرمان خلاص
جام تو ای می فروش، بی می راحت مباد
زان که به دور توام از غم دوران خلاص
کاش به ساحل کشد رخت من از موج غم
آن که شد از لطف او نوح ز طوفان خلاص
مرد هلالی و بود عاشق خوبان هنوز
وای که مسکین نگشت هرگز از ایشان خلاص
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۲۰۹

هلالی جغتایی
هلالی جغتایی » غزلیات

عاشقان را نه گل و باغ و بهارست غرض
همه سهل‌ست، همین صحبت یارست غرض
غرض آنست که فارق شوم از کار جهان
ور نه از گوشهٔ میخانه چه کارست غرض؟
جان من، بی‌جهت این تندی و بدخویی چیست؟
گر نه آزار دل عاشق زارست غرض
آفت دیدهٔ مردم ز غبارست ولی
دیده را از سر کوی تو غبارست غرض
هوش دیدن گل نیست هلالی ما را
زین چمن جلوهٔ آن لاله عذارست غرض
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۲۱۰

هلالی جغتایی
هلالی جغتایی » غزلیات

گر من ز شوق خویش نویسم به یار خط
یک حرف از آن ادا نشود در هزار خط
خوش صفحه‌ای‌ست روی تو، یا رب که تا ابد
هرگز بر آن ورق ننشاند غبار خط
ما را به دور حسن تو با نوخطان چه کار؟
تا روی ساده هست نیاید به کار خط
خط گو: مباش گرد رخت، وه! چه حاجت‌ست
مجموعهٔ جمال تو را بر کنار خط؟
از خط روزگار مکش سر که عاقبت
بر دفتر حیات کشد روزگار خط
زین پیش حسن خط بتان معتبر نبود
در دور عارض تو گرفت اعتبار خط
قاصد به غیر چند بری خط یار را؟
یک بار هم به نام هلالی بیار خط
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۲۱۱

هلالی جغتایی
هلالی جغتایی » غزلیات

ترک یاری کردی، از وصل تو یاران را چه حظ؟
دشمن احباب گشتی، دوستداران را چه حظ؟
چون ندارد وعدهٔ وصل تو امکان وفا
غیر داغ انتظار امیدواران را چه حظ؟
چشم من کز گریه نابیناست چون بیند رخت؟
از تماشای چمن ابر بهاران را چه حظ؟
درد بی‌درمان خوبان چون نمی‌گیرد قرار
دردمندان را چه حاصل؟ بی‌قراران را چه حظ؟
آن سوار از خاک ما تا کی برانگیزد غبار؟
از غبار انگیختن، یا رب سواران را چه حظ؟
می‌دهد خاک رهش خاصیت آب حیات
ور نه زین گرد مذلت خاک‌ساران را چه حظ؟
یا رب از قتل هلالی چیست مقصود بتان؟
از هلاک عندلیبان گلعذاران را چه حظ؟
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۲۱۲

هلالی جغتایی
هلالی جغتایی » غزلیات

ما که از سوز تو در گریهٔ زاریم چو شمع
خبر از سوختن خویش نداریم چو شمع
پیش تیغ تو سر از تن بگذاریم ولی
شعلهٔ شوق تو از سر نگذاریم چو شمع
تاب هنگامهٔ اغیار نداریم، که ما
کشته و سوختهٔ خلوت یاریم چو شمع
هست چون آتش ما بر همه عالم روشن
سوز خود را به زبان بهر چه آریم چو شمع؟
ای نسیم سحر، از صبح وصالش خبری
تا همه خنده‌زنان جان بسپاریم چو شمع
ما که داریم دل و دیده پر از آتش و آب
چون نسوزیم و چرا اشک نباریم چو شمع؟
سوخت صد بار، هلالی، جگر ما شب هجر
ما جگرسوختهٔ این شب تاریم چو شمع
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۲۱۳

هلالی جغتایی
هلالی جغتایی » غزلیات

مهوشان در نظر کج‌نظرانند، دریغ!
انجم انجمن بی‌بصرانند، دریغ!
از گرفتاری احباب ندارند خبر
خوب‌رویان جهان بی‌خبرانند، دریغ!
گلعذاران که نمودند رخ از پردهٔ ناز
چون صبا هم‌نفس پرده‌درانند، دریغ!
چشم ما پر دُر و لعل‌ست، ولی سیم‌بران
چشم بر لعل و دُر بدگهرانند، دریغ!
ما نخواهیم به جز خیل بتان یار دگر
نیک این طایفه یار دگرانند، دریغ!
همچو عمر از صف عشاق روان می‌گذری
عاشقان عمر چنین می‌گذرانند، دریغ!
تازه شد داغ هلالی ز غم لاله‌رخان
همه داغ دل خونین‌جگرانند، دریغ!
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۲۱۴

هلالی جغتایی
هلالی جغتایی » غزلیات

خوبان اگر چه هر طرفی می‌کشند صف
تو در میان جان منی، جمله بر طرف
حالا به پای‌بوس خیالت مشرفم
گر دولت وصال تو یابم، زهی شرف!
دور از تو نوبهار جوانی به باد رفت
عمر چنان عزیز چرا شد چنین تلف؟
چشمت مرا نشانهٔ پیکان غمزه ساخت
وه! چون کنم؟ که تیر بلا را شدم هدف
از دیده طفل اشک جدا شد، دریغ ازو
آه! آن دُر یتیم کجا رفت ازین صدف؟
ره می‌زنند و عربده آهنگ می‌کنند
با ما ببین که در چه مقامند چنگ و دف؟
کوته مباد دست هلالی ز دامنت
کس دامن وصال تو را چون دهد ز کف؟
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۲۱۵

هلالی جغتایی
هلالی جغتایی » غزلیات

وه! که رفت آن شوخ و بر ما کرد بیداد از فراق
از فراق او به فریادیم، فریاد از فراق!
یار با اغیار و ما محروم، کی باشد روا؟
دشمنان شاد از وصال و دوست ناشاد از فراق
در فراقت حالم از هر مشکلی مشکل‌ترست
هیچ کس را این‌چنین مشکل نیفتاد از فراق
آن که روزم را سیه کرد از فراقت همچو شب
روز او چون روزگار من سیه باد از فراق!
در بهار از نگهت گل بوی وصلت یافتم
وه! که می‌آید خزان و می‌دهد یاد از فراق
داد و فریاد هلالی گفته‌ای: از دست کیست؟
این تغافل چیست؟ فریاد از تو و داد از فراق!
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۲۱۶

هلالی جغتایی
هلالی جغتایی » غزلیات

نیست غم گر شد گریبان من از غم چاک چاک
سینه‌ام چاک‌ست از چاک گریبان خود چه باک؟
می‌کشی بر غیر تیغ و می‌کشی از غیرتم
از هلاک دیگران بگذر که خواهم شد هلاک
نیست جان را با تن پاک تو اصلاً نسبتی
این تن پاک تو صد ره پاک‌تر از جان پاک
خاک آدم را از آن گل کرد استاد ازل
تا چنین نازک نهالی بر دمد ز آن آب و خاک
ای که از ما فارقی گویا نمی‌دانی که ما
دردمندانیم و آه ما به غایت دردناک
می‌پرستان را ز می هر دم حیاتی دیگرست
آب حیوان ریخت گویا باغبان در جوی تاک
گر هلالی چند روزی در لباس زهد بود
باز در کوی خرابات‌ست مست و جامه چاک
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۲۱۷

هلالی جغتایی
هلالی جغتایی » غزلیات

ای تو سرو چمن حسن و گل باغ جمال
جلوهٔ حسن و جمالت همه در حد کمال
با چنین حسن تو را ماه فلک چون گویم؟
آفتابی، به تو یارب نرسد هیچ زوال!
کاتبان قلم صنع که مشکین رقمند
صفحهٔ روی تو آراسته‌اند از خط و خال
با تو خواهم که صبا حال مرا عرضه دهد
لیکن آن‌جا که تویی باد صبا را چه مجال؟
بی تو هر شب منم و گوشهٔ تنهایی خویش
پای در دامن غم، سر به گریبان ملال
وه! چه فرخنده شبی باشد و خرم روزی!
که فراق تو مبدل شده باشد به وصال
روی در روی تو آرم همه وقت از همه سو
چشم در چشم تو باشم، همه جا، در همه حال
با تو از هر طرفی صد سخن آرم به میان
هر جوابی که دهی باز درآیم به سوال
گفتگو چند؟ هلالی، دگر افسانه مخوان
تو کجا؟ وصل کجا؟ این چه خیال‌ست محال؟
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۲۱۸

هلالی جغتایی
هلالی جغتایی » غزلیات

ظاهر نکنم پیش رقیبان الم دل
با مردم بی‌غم نتوان گفت غم دل
جا کن به دل و دیده که غیر از تو نشاید
سلطان سراپردهٔ چشم و حرم دل
ای صبر کجایی؟ که ز حد می‌گذرد باز
بر دل ستم آن مه و بر من ستم دل
پای دل افگار شد از خار ره عشق
ای کاش! درین ره نرسیدی قدم دل
در عشق تو رسوای جهان‌ست هلالی
گاه از غم بسیار و گاه از صبر کم دل
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۲۱۹

هلالی جغتایی
هلالی جغتایی » غزلیات

نه رفیقی که بود در پی غم‌خواری دل
نه طبیبی که کند چارهٔ بیماری دل
دل بیمار مرا هر که گرفتار تو خواست
یارب آزاد نگردد ز گرفتاری دل!
طاقت زاری دل نیست دگر، بهر خدا
گوش کن گفت مرا، گوش مکن زاری دل
چند خواهی دگران را به شراب و به کباب؟
حال خون خوردن من بین و جگرخواری دل
جان به کوی تو شد و ناله‌کنان باز آمد
که در آن کوی نگنجید ز بسیاری دل
دل به راه غمت افتاد خدا را مددی
که درین راه ثواب‌ست مددگاری دل
در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم
آید از تربت من بوی وفاداری دل
بر دل زار هلالی نکند غیر جفا
آه! تا جند توان کرد جفاگاری دل؟
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۲۲۰

هلالی جغتایی
هلالی جغتایی » غزلیات

آمد بهار و خوشدلم از رنگ و بوی گل
آن به که می‌کشم دو سه روزی به روی گل
گل دیده‌ام، آرزوی کسی در دلم فتاد
کز دیدنش نکند کسی آرزوی گل
این دم که بوی دلکش گل می‌دهد نسیم
بس دلکش‌ست گشت گلستان به بوی گل
خوش آن که یار باشد و من در حریم باغ
من سوی او نظر فگنم، او به سوی گل
دید آن دوزخ هلالی و آسوده دل نشست
از جست و جوی لاله و از گفت و گوی گل
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۲۲۱

هلالی جغتایی
هلالی جغتایی » غزلیات

ای در دلم آتش عشق تو صد الم
هر یک الم نشانهٔ چندین هزار غم
وصل تو زود رفت و فراق تو دیر ماند
فریاد ازین عقوبت و عمر کم!
دانی کدام روز عدم شد وجود ما؟
روزی که عاشقی به وجود آمد از عدم
گویند درد عشق به درمان نمی‌رسد
من چون زیم که عاشقم و دردمند هم
ماییم و نیم‌جانی و هر دم هزار آه
اینک به باد می‌رود آن دم به دم
چون آب زندگی‌ست قدم تا به فرق سر
خواهم درون جان کنمت فرق تا قدم
ای پادشاه حسن، هلالی گدای توست
خواهم که سوی او گذری از ره کرم
 
بالا پایین