Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

امام حسن (ع)؛ سکوت یا فریاد؟!

اطلاعات موضوع

Kategori Adı امام حسن مجتبی (ع)
Konu Başlığı امام حسن (ع)؛ سکوت یا فریاد؟!
نویسنده موضوع پــــــــــرستو
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan پــــــــــرستو

پــــــــــرستو

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
824
پسندها
1,491
امتیازها
93
محل سکونت
شیراز
تخصص
ضــــد حال زدن , رک گویی
دل نوشته
قلــبها دریچه نفوذند انکــس که صادقانه نفوذ کند پایدارترین مهمان دل استـ
مدل گوشی
سیم کارت

اعتبار :

- نوشته ای به قلم دکتر محسن اسماعیلی به مناسبت سالگرد ولادت دومین امام شیعیان
امام دوم شیعیان بزرگ مردی است که دوست و دشمن در مورد فضلیت*های اخلاقی و صفات انسانی وی تردید ندارند؛ به گونه*ای که همه مورخان، حتی آنان که آشکارا مواضعی خصمانه علیه اهل بیت پیامبر داشته*اند، ناچار به اعتراف در مقابل بزرگی و کرامت او شده*اند.

با این حال چراییِ صلح امام حسن علیه*السلام با معاویه همواره از پرسش*های ثابت درباره تاریخ زندگانی آن حضرت بوده است. این پرسش آنگاه جدی*تر می*شود که با قیام خونین کربلا مقایسه گردد. چرا امام حسن (ع) دست از جنگ با معاویه برداشت؛ در حالی که برادرش امام حسین(ع) در مقابل معاویه و فرزندش تا پای جان ایستاد و جنگید؟

به این پرسش پاسخ*های متفاوتی داده*اند که هر یک در جای خود درست و آموزنده است. امّا به نظر می*رسد در این میان نکته*ای پنهان و مغفول مانده است که اتفاقاً از آموزند*ه*ترین درس*های زندگی آن حضرت است و این نوشتار کوتاه درپی* توجه به همان نکته درس آموز است. بعون الله و توفیقه.

حقیقت آن است که ریشه اصلی همه سوال*های اعتراض*آمیز دربارة رفتار سیاسی و اجتماعی امام حسن (ع) بر این پیش فرض نادرست استوار است که می پندارند: تنها وظیفه ما. در مقابل بدعت و ستم، جهاد و شهادت است که البته انجام آن بسیار دشوار و نشانه شجاعت است. بنابراین پذیرش صلح، فرار از تکلیف و انتخاب آسایش و راحتی به جایِ تلاش در راه خدا است. نتیجه طبیعی چنینِ پندارِ باطلی، پیدایش این سوال است که چرا امام معصومی باید به جایِ تحمل سختی جهاد و مبارزه، به صلح و عافیت طلبی روآورد و امامی دیگر نه؟! مگر هر دو حجت خدا و راهنمای عمل به تکلیف نیستند؟ پس این دوگانگی در عمل چگونه توجیه می*شود؟

اتفاقاً مغالطه منطقی و منشأ قضاوت*های نادرست همین است که اولاً وظیفه و تکلیف شرعی را همواره منحصر در جنگ و درگیری دیده*اند و ثانیاً جهاد و مبارزه را همواره سخت*تر و طاقت*فرساتر از صلح و آتش بس دانسته*اند و حال آنکه این هر دو، نادرست و باطل است. نه تکلیف منحصر در قیام است و نه قبول صلح آسان*تر از تن دادن به شهادت و این همان درسی است که باید در مکتب امام مجتبی آموخت. ایشان به بشر آموزاند که آنچه مهم است عمل به تکلیف است؛ چه جنگ باشد و چه صلح. به همان اندازه که فرار از جنگ (در آنجا که وظیفه ما جهاد است) زشت و مذموم است، شانه خالی کردن از صلح (در آنجا که تکلیف ما آتش بس است) هم قابل سرزنش و مؤاخذه است.

شاید برای همین است که پیامبر خدا (ص) چند دهه قبل از آن حادثه، تکرار می*کرد که حسن و حسین هر دو امام و الگویِ عمل به وظیفه هستند؛ چه برخیزند و چه بنشینند! «... الحسن و الحسین هذان ابنای امامان قاما اوقعدا».( علامه مجلسی ،بحارالانوار ،ج 16،ص 307).

مهم*تر آنکه گاه نشستن و مصالحه، سخت*تر از ایستادن و مبارزه است؛ واقعیتی که بیش از هر مقطع تاریخی در مورد پذیرش آتش بس از سوی امام حسن (ع) قابل مشاهده و تصدیق است. غفلت بزرگی که موجب تحلیل اشتباه درباره پیشوای دوم شیعیان شده است، همین است که پنداشته*اند «فعل» همیشه سخت*تر از «ترک» است و حال آنکه در بسیاری مواقع فریاد زدن و جان دادن آسان*تر از سکوت و زنده ماندن است؛ گرچه به دیدة دقت سکوت در این جا بالاترین فریاد است و شدیدترین مبارزه.

چه کسی باور می*کند که سکوت غیرتمندترین مرد تاریخ، علی علیه*السلام، در برابر تعرض به همسر باوفا و یگانه*اش آسان*تر از دست بردن به شمشیر باشد؟! بی*تردید فشاری که بر روح و جسم آن حضرت وارد شد تا در آن لحظات تلخ و شوم برای بقای دین دم فرو بندد و به تاراج رفتن حق خود را ببیند، بسیار سنگین*تر و جان سوزتر از فشاری است که در صحنه*های نبرد جانا*نه با دشمنان خدا و رسول بر او وارد شد.

جالب است بدانیم که به تعبیر شهید مطهری (مجموعه آثار، ج16، ص490) : « علی علیه السلام در کلمات خود به دو موقف خطیر در دو مورد اشاره می*کند و موقف خود را در این دو مورد، ممتاز و منحصر به فرد می*خواند؛ یعنی او در هر یک از این دو مورد خطیر تصمیمی گرفته که کمتر کسی در جهان در چنان شرایطی می*تواند چنان تصمیمی بگیرد. علی در یکی از این دو مورد حساس سکوت کرده است و در دیگری قیام؛ سکوتی شکوهمند و قیامی شکوهمند*تر. موقف سکوت علی همین است که شرح دادیم.
سکوت و مدارا در برخی شرایط بیش از قیامهای خونین نیرو و قدرت تملک نفس می*خواهد، مردی را در نظر بگیرید که مجسمة شجاعت و شهامت و غیرت است، هرگز به دشمن پشت نکرده و پشت دلاوران از بیمش می*لرزد؛ اوضاع و احوالی پیش می*آید که مردمی سیاست*پیشه از موقع حساس استفاده می*کنند و کار را بر او تنگ می*گیرند تا آنجا که همسر بسیار عزیزش مورد اهانت قرار می*گیرد و او خشمگین وارد خانه می*شود و با جمله*هایی که کوه را از جا می*کند شوهر غیور خود را مورد عتاب قرار می*دهد و می*گوید : «پسر ابوطالب! چرا به گوشة خانه خزیده*ای؟ تو همانی که شجاعان از بیم تو خواب نداشتند؛ اکنون در برابر مردمی ضعیف سستی نشان می*دهی؟ ای کاش مرده بودم و چنین روزی را نمی*دیدم.»

علی خشمگین از ماجراها از طرف همسری که بی*نهایت او را عزیز می*دارد این چنین تهییج می*شود. این چه قدرتی است که علی را از جا نمی*کند؟! پس از استماع سخنان زهرا، با نرمی او را آرام می*کند که: نه، من فرقی نکرده*ام، من همانم که بودم، مصلحت چیز دیگر است. تا آنجا که زهرا را قانع می*کند و از زبان زهرا می*شنود: حَسْبِیَ اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکیل.

ابن ابی*الحدید در ذیل خطبه 215 این داستان معروف را نقل می*کند:

روزی فاطمه سلام الله علیها علی علیه السلام را دعوت به قیام می*کرد. در همین حال فریاد مؤذن بلند شد که «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ الله.» علی علیه*السلام به زهرا فرمود: آیا دوست*داری این فریاد خاموش شود؟ فرمود : نه. فرمود: سخن من جز این نیست.

اما قیام شکوهمند و منحصر به فرد علی که به آن می*بالد و می*گوید احدی دیگر جرأت چنین کاری را نداشت، قیام در برابر خوارج بود: فَاَنا فَقَأْتُ عَیْنَ الْفِتْنَةِ وَ لَمْ یَکُنْ لِیَجْتَرِیَ عَلَیْها اَحَدٌ غَیْری بَعْدَ اَنْ ماجَ غَیْهَبُها وَ اشْتَدَّ کَلَبُها. تنها من بودم که چشم این فتنه را در آوردم؛ احدی غیر از من جرأت بر چنین اقدامی نداشت. هنگامی دست به چنین اقدامی زدم که موج تاریکی و شبهه*ناکی آن بالا گرفته، هاری آن فزونی یافته بود.

داستان صلح امام حسن علیه*السلام هم تکرار داستان سکوت پدر او است. تلخی و فشار این صلح را به راحتی نمی*توان تصور کرد. او مردی است که از ابتدای خلافت بر علیه معاویه و سلطنت نامشروعش شوریده است. بارها به تهدیدها و تطمیع*های او «نه» گفته و یارانش را به جهادی بی*امان فراخوانده است. امّا آن اصحاب سست عنصر جز خمودی و خامی هنر دیگری از خود نشان نداده*اند. شمار بسیاری با بهانه*های واهی از همراهی او در جنگ سرباز زده*اند و گروه اندکی نیز که با او به حرکت در آمده*اند، فریب نیرنگ*های دشمن را خورده و با دریافت پول اندک یا وعده دروغ، شبانه به اردوگاه دشمن گریخته*اند.

اینک امام مجتبی (ع) است و غمی بی*پایان؛ غم حفاظت از میراث پیامبر و علی. اینک او است و سرنوشت اسلام. در چنین اوضاعی پذیرش شهادت و ملاقات با پدر و مادر و آرمیدن در جوار رحمت حق، شیرین*ترین آرزویی است که او می*تواند داشته باشد؛ در حالی که پذیرش آتش بس و زیستن در دنیایی که معاویه حکمفرمای آن است، شکنجه*ای است که هر لحظه سخت*تر از صدها بار مرگ خونین در میدان است. امّا چه باک که این سکوت و صلح مایه بقای دین خدا و عمل به تکلیف است. این جاست که شهادت*طلبی عافیت*جویی است، نه صلح طلبی؛ به ویژه آنکه همان همرهان سست عنصر اکنون به مدعیان زیاده*خواهی تبدیل شده*اند که اقدام امام خویش را مایه ذلت خود می*نامند و در گذر از کوچه و خیابان به طعنه چنین سلامش می*دهند که «السلام علیک یا مذل المومنین»!! (بحار الانوار،ج75،ص286 ). او بار سنگین این همه جهل وجعل راپذیرفت تا اسلام ومسلمانان را از گردنه ای بس خطرناک ولغزنده نجات دهد؛ تدبیر بی نظیر وشجاعانه ای که تمام خطرها را ازدین ودینداران دور کرد ؛ تا آنجا که امام صادق (ع) در مورد صلح ایشان فرمود: «...والله للذی صنعه الحسن بن علی(ع)کان خیرا لهذه الامة مما طلعت علیه الشمس.»( بحار الانوار،ج 44،ص25).
 

پــــــــــرستو

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
824
پسندها
1,491
امتیازها
93
محل سکونت
شیراز
تخصص
ضــــد حال زدن , رک گویی
دل نوشته
قلــبها دریچه نفوذند انکــس که صادقانه نفوذ کند پایدارترین مهمان دل استـ
مدل گوشی
سیم کارت

اعتبار :

صلح امام حسن(ع)؛ فرآیند یا برآیند

یادداشتی به قلم حجت*الاسلام مرتضی اشراقی

این نوشتار، چکیده و تلخیص پژوهش حقیر در رابطه با صلح امام حسن (ع) می*باشد که اصل پژوهش به دلیل مطوّل بودن، قابل ارائه در رسانه ها نبوده، پس بنابراین بصورت اجمال و بسیار مختصر و با قلمی روان و ساده تنظیم شده است تا تقدیم به شما عزیزان نمایم؛ باشد که خداوند توفیق نشر اصل پژوهش را عطا فرماید.

برخی از نویسندگان اهل سنت بر این باورند که امام حسن (ع) هر چند پس از شهادت پدر بزرگوارشان، امیرالمؤمنین حضرت علی(ع) خلافت را پذیرفتند، قصد داشتند با معاویه صلح نمایند و خلافت را به او بسپارند اما چون نمی*توانستند بدون برنامه*ریزی دست به این کار بزنند، طی برنامه*ای چند ماهه این کار را انجام دادند.

دلیلی که آنان برای این تصمیم امام حسن(ع) ذکر می*کنند این است که ایشان از طرف پیامبر (ص) برای انجام این کار مأموریت داشتند.

در مقابل، امامیه بر این نظرند که امام حسن(ع) هیچگاه قصد نداشتند که با میل و رغبت امر خلافت را به معاویه بسپارند و اتفاقاً تلاش کردند که در برابر زیاده*خواهی معاویه بایستند اما شرایط به گونه*ای رقم خورد که ایشان مجبور شدند با معاویه صلح کنند و خلافت را به او بسپارند. یعنی در واقع صلح امام حسن(ع) یک برایند بوده است و نه یک فرایند.

فرایند بدین معنا است که امام حسن (ع) از ابتدا تمایل داشتند با معاویه صلح نمایند ولی این امر به یکباره نمی*توانست محقق شود و امام حسن (ع) خودشان شرایطی را پدید آوردند تا این خواسته خود را عملی کنند.

اما برایند به این معنا است که صلح با معاویه خواسته اولیه امام حسن (ع) نبوده است. بلکه امام به دلایلی متعدد وظیفه شرعی خود را جنگ با معاویه می*دانستند اما شرایط به گونه*ای رقم خورد که ایشان ناگزیر شدند به صلح با معاویه تن در دهند.

شواهد تاریخی، فرضیه ما (برایند) را اثبات می*کند

ما برای تبیین این امر، مقاطع تاریخی مرتبط با بحث را به چند مرحله تقسیم می**کنیم؛ مرحله اول: اعلام وفاداری مردم پس از شهادت امیر مؤمنان علی(ع)، به صورت عمومی با امام حسن(ع) بیعت شد و ایشان خلیفۀ مسلمانان گشت.

در چنین شرایطی از شام خبر رسید که مردم آن سرزمین با معاویه بیعت کرده*اند. این اقدام در واقع نوعی خروج علیه حکومت مرکزی تلقی می*شد. مردم کوفه نزد امام حسن(ع) آمدند و از ایشان خواستند تا سپاهی برای نبرد با معاویه تشکیل دهند. ایشان هم پیشنهادشان را پذیرفت و قیس بن سعد بن عباده را به عنوان فرماندۀ لشکر دوازده*هزار نفری خویش تعیین نمود و وی عازم شام گردید».

این گزارش البته نشان می*دهد که امام حسن (ع) خودشان در آغاز مردم را به جنگ با معاویه دعوت نکردند. شاید دلیل این امر این باشد که امام از مردم کوفه مطمئن نبودند اما وقتی خودشان پیشنهاد دادند؛ حجت نیز بر امام تمام شد و پا در میدان نبرد گذاشتند.

مرحلۀ دوم: تلاش برای ترور امام حسن(ع)

ابن سعد در الطبقات می*نویسد: «پس از شهادت علی، فرزندش حسن بر مسند خلافت نشست و در همان ابتدای خلافتش در حالی که در نماز ایستاده بود، شخصی، بر وی حمله*ور شد و با خنجری که در دست داشت، او را زخمی نمود... و به همین خاطر حسن بن علی ماه*ها در بستر بیماری به سر برد و سر*انجام زخمش بهبود یافت.»

حادثه ترور امام حسن (ع) هرچند از عزم امام برای نبرد با معاویه نکاست امابخوبی نشانگر این واقعیت بود که خط نفاق در میان مردم کوفه وجود دارد.

مرحلۀ سوم: اعزام سپاه

امام حسن(ع) با لشکری از اهل عراق، از کوفه عازم مدائن شد و قیس بن سعد بن عباده را به فرماندهی پیش*آهنگان لشکرش گماشت. انتخاب قیس به عنوان فرمانده سپاه بخوبی گویای این مطلب است که امام حسن(ع) خود را برای نبردی بزرگ آماده کرده بود. چراکه قیس بنا بر گزارش*های تاریخی فردی بود جنگنده و دارای تدبیر و علاوه بر این، قیس افرادی را برای خود انتخاب کرده بود که عهد بسته بودند که تا پای جان ایستادگی کنند. این نکته مورد تأیید عمروعاص نیز قرار گرفته است. چراکه بخاری با سلسله سند خود از عمرو بن عاص نقل می*کند که وی پس از دیدن سپاه امام حسن(ع) به معاویه می*گوید: «گردانها و لشکریان (حسن) را به گونه*ای یافتم که تا بر رقبای خویش پیروز نشوند، دست*بردار نیستند» .

مرحلۀ چهارم: آشوب در سپاه امام حسن(ع)

هر چند نیروهای قیس، افراد پا در رکابی بودند، اما در سپاه امام حسن(ع) افرادی نیز حضور داشتند که تمایل به جنگ نداشتند و در واقع ستون پنجم سپاه معاویه بودند. این افراد دست به تحرکاتی نیز می*زدند. مثلاً مختار بن ابو*عبید بن مسعود نزد عموی خود، سعد بن مسعود حاکم مدائن در زمان حضرت امیر المؤمنین، آمد و به وی پیشنهاد داد که در ازای تحویل امام حسن(ع) به معاویه به ثروت و قدرت برسد.

سعد نیز در پاسخش گفت: «لعنت و نفرین خداوند بر تو باد. آیا می*خواهی من به نوۀ رسول*خدا (ص) یورش ببرم و او را دستگیر کنم؟ براستی که تو، آدم پست و فرومایه*ای هستی!»

به نظر می*رسد اینگونه تحرکات در سپاه امام هنوز آنچنان گسترده نشده بود که امام حسن(ع) تصمیم به صلح با معاویه بگیرند و شاهدش این است که نخستین بار پیشنهاد صلح از سوی معاویه مطرح گردید که در مرحله بعد به آن می*پردازیم.

مرحلۀ پنجم: واکنش معاویه به جنگ

امام حسن(ع) با وجود همه این مشکلات سپاه خود را برای نبرد با معاویه سامان داد و در مقابل معاویه جبهه گرفت؛ سپاهی که هر چند در آن نیروهای آماده برای نبرد نیز حضور داشت اما بواسطه فعالیت ستون پنجم دشمن دچار تشتت و بحران شده بود و علاقه*ای نیز به نبرد نداشت.

با این حال بنا به نقل بخاری، عمرو بن عاص با دیدن لشگریان امام حسن(ع) خطاب به معاویه گفت: «این، سپاه سپاهی است که تا طرف مقابلش را از پای در نیاورد، عقب*نشینی نخواهد کرد.» معاویه گفت: «ای عمرو! اگر اینها، مردان و امرای سپاه مرا بکشند، تکلیف من در قبال مردم و زنان و فرزندان و ضعفای آنان چه خواهد بود؟» سپس معاویه دو نفر را نزد امام حسن(ع) فرستاد تا با وی سخن گویند و از وی درخواست صلح نمایند. در ضمن معاویه به آن*دو دستور داد که اموالی را به ایشان پیشنهاد کنند و هر چه خواست به او بدهند.

نمایندگان معاویه در اردوگاه امام حسن(ع) حضور یافتند. هر دو سپاه منتظر نتیجه این جلسه بودند؛ نمایندگان معاویه طبق دستور معاویه رفتار کردند. آنان به امام حسن(ع) گفتند: معاویه از تو درخواست صلح کرده و در قبال آن، چنین و چنان خواهد کرد. حسن(ع) گفت: چه کسی ضمانت خواهد کرد که معاویه به پیمانش وفا کند؟ گفتند: ما، ضمانت می*کنیم . امام حسن(ع) در مورد اموال پیشنهادی معاویه نیز فرمودند: «ما فرزندان عبدالمطلب پیش از این نیز چنین مالهایی را تجربه کرده*ایم.» و بدین ترتیب بی نیازی خود را نشان دادند.»

این نقل بخوبی نشان می*دهد که سپاه امام(ع) علیرغم تمام اختلافات داخلی، در نظر معاویه و عمرو بن عاص سپاهی قدرتمند جلوه نموده است و معاویه بیم این را داشت که در صورت نبرد با امام(ع) حتی اگر بتواند به شام بازگردد دچار بحران*های داخلی گسترده ناشی از جنگ خواهد شد و نخواهد توانست در برابر این بحران*ها مقاومت نماید و بنابراین ترجیح داد با پرداخت پول به امام حسن(ع) ایشان را راضی نماید که دست از جنگ بردارند.

البته امام در برابر پیشنهاد مالی معاویه خود را غنی دانستند و ادعای صلح طلبی معاویه را زیر سوال بردند. در این گفت*وگو که به نظر می*رسد نخستین گفت*وگو بین دو سپاه در مورد صلح است نامی از واگذاری خلافت به معاویه برده نشده است بلکه آنچه خواسته معاویه است صرفاً ترک مخاصمه است و این بدین معنا است که امام حسن(ع) سپاه خود را به کوفه برگرداند تا اجازه دهد که شام هم*چنان در اختیار معاویه باشد و بس. این سند بر چیزی بیش از این دلالت ندارد اما اتفاقات بعدی به گونه ای دیگر رقم خواهد خورد.

مرحلۀ ششم: اقدامی دیگر برای ترور امام حسن

پس از انجام این* مذاکره، امام حسن(ع) بالای منبر رفت و آنچه را میان وی و نمایندگان معاویه گذشته بود، با عموم مردم در میان نهاد و از آنان خواست تابع تصمیمات ایشان باشند که ناگهان عده*ای از همراهان نظامی او، به سویش یورش بردند تا وی را به قتل برسانند.

امام از این حادثه جان سالم به در بردند و به خیمه خود رفتند اما دیری نپایید که عدۀ زیادی به خیمۀ حسن بن علی(ع) حمله بردند و به تاراج آن پرداختند؛ چنانکه فرش زیر پای حسن(ع) را کشیدند و فردی به سوی حسن بن علی(ع) رفت و ردای آن بزرگوار را که به دور گردنش پیچیده شده بود، به شدت گرفت و کشید...

و یکی دیگر از خوارج در «ساباط» (که در کنارۀ غربی دجله قرار دارد)، تا امام حسن را دید از مرکبش فرود آمد و خطاب به ایشان گفت: «ای حسن! آیا تو نیز همچون پدرت مشرک شده*ای؟ و سپس خنجری را که در دست داشت، بر ران ایشان فرو کرد. امام حسن(ع) را پس از این ماجرا به مدائن بردند... ایشان مدتی بستری بودند و پس از بهبودی در جمع فرماندهان سپاه خود از پیمان شکنی اهل کوفه گلایه کردند.
 

پــــــــــرستو

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
824
پسندها
1,491
امتیازها
93
محل سکونت
شیراز
تخصص
ضــــد حال زدن , رک گویی
دل نوشته
قلــبها دریچه نفوذند انکــس که صادقانه نفوذ کند پایدارترین مهمان دل استـ
مدل گوشی
سیم کارت

اعتبار :

مرحله هفتم: پذیرش صلح از سوی امام حسن

رفتارهای کوفیان، امام حسن(ع) را به کاری وادار کرد که اصلاً بدان تمایل نداشت. امام (ع) نه تنها مجبور شد که به صلح با معاویه تن در دهد بلکه خلافت را نیز رها نماید چراکه ایشان دریافت که حتی در خود کوفه نیز از مقبولیت کافی برخوردار نیست. این واقعیت را گزاش*های تاریخی نیز تایید می*کنند.

ابن*درید در المجتبی نقل می*کند که امام حسن(ع) فرمود: «به خدا سوگند که تردید یا پشیمانی، ما را از اهل شام منصرف نکرد؛ بلکه ما، با صبر و سلامت نفس، با آنها می*جنگیدیم، اما ناگهان دشمنی، جای دوستی را گرفت و بی*تابی و بی*صبری، جایگزین بردباری گردید. ... ای مردم! معاویه پیشنهادی را مطرح کرده که نه در آن عزت است و نه پیشنهادی عادلانه می*باشد، اما اگر دوست دارید عزتمندانه وارد جنگ شوید، این پیشنهاد را رد می*کنیم؛ ولی اگر زندگی را دوست دارید و می*خواهید زنده بمانید، این پیشنهاد نا عادلانه را می*پذیریم». و چون مردم، این پیشنهاد را پذیرفتند، صلح برقرار گردید.

در یک نقل تاریخی دیگر چنین آمده است که به امام حسن(ع) گفتند: چرا صلح نمودی؟ فرمود: « اهل کوفه را نیز مردمی (غیر قابل اعتماد) یافتم که هر کس به آنها اعتماد کرده، شکست خورده است. کوفیان، مردمی هستند که نه در خیر و نیکی، و نه در شر و بدی، اراده*ای قاطع ندارند و آن*قدر میان آنان تفرقه و پراکندگی وجود دارد که هیچ*یک از آنان با دیگری در رأی یا خواسته*ای موافقت نمی*کند. »

به هرحال از این بیانات تاریخی به خوبی می*توان به این نتیجه رسید که امام حسن(ع) از ابتدا برای صلح برنامه ریزی نکرده بودند بلکه شرایط به گونه ای پیش رفت که امام ناچار شدند به صلح با معاویه تن در دهند.

نتیجه گیری:

از مجموع آنچه گفتیم می*توانیم به این نتیجه برسیم که صلح امام حسن(ع) برایند بوده است و نه فرایند؛ اما برای تکمیل بحث نتیجه گیری این بحث را به مقریزی می*سپاریم.

وی در کتاب امتاع الاسماع خود می*گوید: [اینکه حسن بن علی با معاویه صلح نمود به این خاطر بود که] او مردم را به جنگ با معاویه فراخواند و در این راه کوشش نمود و قیس بن سعد و عبدالله بن عباس را پیشاپیش فرستاد و خود نیز به دنبال آنان حرکت کرد و به اردوگاهش رفت اما یارانش به خاطر دنیاطلبی از او نافرمانی کردند و با او از در نیرنگ وارد شدند و با معاویه مکاتبه نمودند و دنیای خبیث را خواستار شدند و آنگاه به حسن یورش بردند و اثاثش را غارت کردند. حسن بن علی نیز وقتی دید که به جز تعدادی اندک کسی برای یاری حق نیست، ترسید که اگر با معاویه و سپاهش وارد جنگ شود همان تعداد اندک نیز از بین بروند بنابراین او نیز کار پدرش را انجام داد و اهل بیت خود را از نابودی نجات داد. حسن وقتی رفتار همراهیانش را دید که نشان می*داد که آنان با او مخالفند و به دنیا گرایش دارند و از آخرت روی برگردانند و حق را نمی*پذیرند بین خود و خدای خود چاره*ای جز صلح ندید.

بنابراین با معاویه صلح نمود و از او در مورد امنیت برای مردم عهد گرفت.

فهرست منابع:

1- سیر أعلام النبلاء: شمس*الدین محمد بن احمد بن عثمان ذهبی، چاپ دوم، مؤسسه*ی الرسالة، بیروت، 1402ه*.

2- المستدرک علی الصحیحین: ابوعبدالله محمد بن عبدالله نیشابوری، دارالکتب العلمیة، بیروت، لبنان، چاپ اول، 1411ه*.

3- الإستیعاب فی معرفة الأصحاب: ابوعمر یوسف بن عبدالله بن عبدالبر، دار الجیل، بیروت، چاپ اول، 1412ه*.

4- البدایة و النهایة: ابوالفداء حافظ ابن*کثیر دمشقی، دار الریان، چاپ اول، 1408ه*.

5- منهاج السنة: ابن*تیمیه، تحقیق: محمد رشاد سالم، مؤسسۀ قرطبه.

6- دلائل النبوة: بیهقی، بی تا، بی جا.

7- حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء: ابونعیم احمد بن عبدالله اصفهانی، دار الکتب العلمیة، بیروت.

8 - فتح*الباری: ابن*حجر عسقلانی، دارالمعرفة، بیروت.

9- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: دار الغرب الإسلامی، بیروت.

10- الکامل فی التاریخ: ابن*اثیر، تحقیق: علی شیری، دارإحیاءالتراث العربی، بیروت، چاپ اول.

11 - الطبقات الکبری: محمد سعد بن منیع زهری، دار صادر، بیروت، بی*تا.

12- تاریخ الأمم و الملوک: ابوجعفر طبری، دارالفکر، بیروت، چاپ اول، 1407ه*.

13- معجم البلدان، حموی، بی تا، بی جا.

14- امتاع الاسماع، مقریزی، بی تا، بی جا
 
بالا پایین