Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

شعر زیبایی در وصف شهر زیبای شیراز

  • نویسنده موضوع @r@h
  • تاریخ شروع
  • Tagged users هیچ

اطلاعات موضوع

Kategori Adı اشعار فارسی
Konu Başlığı شعر زیبایی در وصف شهر زیبای شیراز
نویسنده موضوع @r@h
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan @r@h

@r@h

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jul 25, 2015
ارسالی‌ها
312
پسندها
236
امتیازها
0
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن
دل نوشته
تو شاهکار خالقی.... تحقیر را باور نکن.... بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش....... زیبا و زشتش پای توست...... تقدیر را باور نکن..... تصویر اگر زیبا نبود....... نقاش خوبی نیستی . . . . از نو دوباره رسم کن....... تصویر را باور نکن.... خالق تو را شاد آفرید..... آزاد آزاد آفرید...... پرواز کن تا آرزو........ زنجیر را باور نکن........
بهترین اخلاقم
احترام ....
سیم کارت
جنسیت
ماه تولد

اعتبار :


شعر زیبایی از قاسم صرافان در وصف شهر زیبای شیراز
.
.
.
دلبر شیرازیم در حافظیه می‌دوید
می‌دوید این سو و آن سو و مرا هم می‌کشید
از نفس افتاده بودم، با نفس‌هایش ولی
داشت جان تازه‌ای در قلب خشکم می‌دمید
شعرها می‌خواند از بر، شورها می‌شد به پا
شورها می‌ریخت در من، شعرها می‌آفرید
بوی نارنج و خم آرنج و زلف پر شکنج
حضرت حافظ هم اینجای غزل، لب می‌گزید
از سمن بویان غزل گفتی، دل ما آب شد
یا لسان الغیب! دیدی نوبت ما هم رسید
با همین خال سیاه ترک شیرازی من
صد سمرقند و بخارا می‌شد از حافظ خرید
حوری باغ ارم شد، لیلی باغ عفیف
دید مجنونم، مرا با گوشه چشمی برگزید
پایبوس حضرت شاه چراغم برد و بعد
شد کنار دستغیب از دیدگانم ناپدید
آن چنان بر پا شد آشوبی که گویی در دلم
یک نفس، لطفِعلی خان داشت قلیان می‌کشید
آمدم بیرون و دیدم شوخِ شیرین کارِ من
شادمان در صحن، دنبال کبوتر می‌دوید
سعدیه، خواندم گلستان و نظر کردم به گل
سکه‌ها انداختم در آب حوضش، با امید
ناگهان با خنده‌ای قلب مرا از جای کند
با همان سرعت که حوا سیب را از شاخه چید
خواستم چیزی بپرسم… تا لبش را غنچه کرد
گفتمش فالوده‌ی شیراز، بانو! می‌خورید؟
بعله را آنقدر شیرین گفت تا در آن سکوت
تاپ، تاپِ قلب من را، روح سعدی هم شنید
حلقه‌ای دیدیم در غوغای بازار وکیل
برق زد چشمان او و برق از چشمم پرید
مثل یوسف رفتم از بازار تا زندان ارگ
داشت عشقش سینه و پیراهنم را می‌درید
دست در دست هم، از دروازه قرآن رد شدیم
من به سر، سودای او و او به سر، تور سفید
راستی مهریه‌ یادم رفت؛ شد یک شاخه گل،
چارده تا سکه و یک جلد قرآن مجید
 
بالا پایین