Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

رمان عشق ، درس ، دردسر

  • نویسنده موضوع sting
  • تاریخ شروع
  • Tagged users هیچ

اطلاعات موضوع

Kategori Adı رمان های ایرانی
Konu Başlığı رمان عشق ، درس ، دردسر
نویسنده موضوع sting
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan sting

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

نگاهی به خودم انداختم و یکم کش های زیر سینه ی لباس رو جابه جا و تنظیم کردم ... نگاه قدی به خودم و یک لبخند شیده کش !، انتهای کارم جلوی آیینه بود.
به سمت شیده که در حال کشیدن مداد به چشماش بود برگشتم و با چند گام برای کمک بهش نزدیک شدم
-کمک میخوای آتو؟
دست از کار کشید و نگاه سر تا پایی به من انداخت ... میدونستم اگه الان بخواد از سلیقه اش تعریف کنه اوقاتم تلخ میشه و دوباره جنگ اعصاب داریم ... با اینکه قدمت دوستیمون حدودأ نه یعنی دقیقأ 13 سال بود از اول ابتدایی تا 20 سالگی یعنی الان بود ولی با هم زیاد جدل داشتیم البته طاقت دوری از همدیگه رو هم نداشتیم ... حرفش باعث کش اومدن لبخندم شد
-عالی شدی شیده ... حیف که مامانت نیست واگرنه خاله دست به کار میشد و عروست میکرد
چشم غره ای بهش رفتم و همزمان مداد رو از دستش گرفتم و مشغول شدم.
بعد از خرج کردن یک دنیا زمان برای کشیدن خط و پاک کردن خطی که آتوسا کشیده بود بالاخره رضایت دادم و کار رو تموم شده اعلام کردم.
آتوسا جلوی موهاش رو کج ریخت توی صورتش و بعد از نگاه آخر به سمتم برگشت
-چطوره؟
لبخندی به صورت گرد و با نمکش که یک آرایش محو داشت زدم و گفتم:-مثل همیشه عالی ، بدو بریم پایین
دو قدم جلو کشید و خیلی آروم گونه ام رو بوسید و همزمان دستش حلقه ی بازوم شد
-بریم شیده جونــــــــــــــــــــــ ــم
با هم از اتاق خارج شدیم و به سمت پله ها اومدیم ... خانم وار از پله ها پایین می اومدم ، برعکس آتو که هی گردن دراز میکرد تا بلکه موفق به دیدن سوژه هاش بشه ، سرم پایین بود.
-ای ول سهراب هم اومده ... تند بریم که امشب شب عشق و حاله.
آخه دیدن این پسره ی سیخ سیخی کجاش شادی داره ؟
به سمت سالن رفتیم ولی وسط راه آتو با صدای یکی از فامیلاشون از من جدا شد ...و من در پی پیدا کردن آقاجون و شروین سر میچرخوندم ... ولی خبری نبود ...چقدر دلم براشون تنگ شده بود ، همه اش یک نصف روز ندیده بودمشون و این همه دلتنگی داشتم ... دست از فکر کردن برداشتم و دوباره از گوشه ی کناری سالن آدم ها رو از نظر گذروندم و جلو رفتم ... ولی گرمای دستی که به کمرم نشست و بوی تلخی که شیرینی دیدار رو به رخ میکشید باعث شد چشم از سالن بگیرم و لبخند بزرگی مهمون لبم بشه ... خم شد و آروم کنار گوشم گفت
-موش موشی من چطوره؟
بی معطلی و بدون حرف به سمتش برگشتم و تو آغوش محکمش فرو رفتم ... وقتی دید خبری از جواب نیست خودش دست به کار شد و پرسید
-زبونت رو خونه جا گذاشته موشی؟
به دستام که روی سینه اش عمود شده بود حرکتی دادم و مثلأ بهش ضربه زدم ولی کارم بیشتر شبیه ناز کردن بود
-به جون شروین فکر نمیکردم اینجوری ازم استقبال بشه واگرنه زودتر می اومدم ، گفتم با دیدن مسافرا من اصلأ دیده نمیشم
یک اخم تصنعی به حرفش و یک نگاه خشمناک به چشماش کردم که حساب کار دستش اومد
-جون شروین اینجوری نگاهم نکن ، همین جوریش هلاکتم نمیخواد جذبه ات رو نشون بدی نابودم کنی
صدای خروس بی محل و حسود قصه نذاشت جوابش رو بدم
-به ببین کیا اینجا هستند؟ نمیگید مردم دلشون بغل میخواد؟ چطوری آقا شروین؟ احوال شیده جون؟
لبخندی بزرگی روی صورتش بود که حرص منو در می آورد ولی فشار دست شروین داشت میگفت حرمت نگه دارم و حرفی نزنم ...منم که حرف گوش کن !
-خوبم تو چطوری سهراب؟ تو کجا اینجا کجا؟ فکر کردم هنوز برنگشتی
تمام حواسش رو داد به شروین،شاید تنها نکته ی مثبت وجودش احترام به بزرگترها بود و همین اخلاقش باعث شده بود اونا روی سرش قسم بخورند
-صبح برگشتم و تو جریان مهمونی قرار گرفتم
-خوب کردی اومدی دلمون برات تنگ شده بود
با لبخند سری از روی تشکر برای شروین تکون داد و به سمت من برگشت ولی قبل از اینکه اون حرفی بزنه شروین با یک فشار آروم به کمرم و یک بوسه به پیشونیم از ما جدا شد و به سمت عمو حاتم رفت
-شیدا جون چطوره؟
با اونکه میدونستم پسر بدی نیست و یک جورایی قبولش داشتم ولی حرفاش برام معنی داشت و من دوست نداشتم اینقدر صریح این حرفا رو به زبون بیاره ...اخم کوچیکی از نوع صدا کردنش به ابروهام نشست ولی حرف شروین باید اجرا میشد پس زود محوشون کردم و جواب دادم
-خوبم آقا سهراب شما خوبید؟
-مرسی فداتشم الان عالیم ، کنکور چطور بود؟
گفتم که قبولش دارم چون از جریان مخفی کنکور خبر داشت البته خودش هم خیلی فضول تشریف داره.
نگاه نگرانی به اطراف کردم ، سریع بهش خیره شدم و گفتم
-آروم تر پسر ، اگه باد به گوش آقا جونم برسونه باید بیای خرما و حلوای مجلس ترحیمم رو بخوری
اخم غلیظی چهره اش رو پوشوند و گفت:- خدا نکنه دختره ی دیوونه ... مثلأ کی میخواد به گوش آقاجونت برسونه؟
لبخندی به چهره ی پوشیده از اخمش زدم و با شیطنت جواب دادم:-دیوار موش داره ، موش هم گوش داره
در حین گفتن این ضرب المثل بهش خیره بودم و با اشاره ی ابرو و چشم خودش رو نشون میدادم... بیشتر اینو گفتم تا اخماش باز بشه که کارایی جمله ام زیاد بود و سهراب یک قهقه ای انفجاری از اونایی که آتو هم توش تخصص داره زد ، که باعث شد توجه همه به سمت ما جلب بشه.
-چه خبره سهراب؟
اومدن آتوسا باعث شد راحت تر بایستم و به چرت و پرت های پسرعموش گوش بدم
-هیچی نشده آتوسا این دوست خجسته ات جوک گفت
چپ چپی نگاش کردم که باعث شد نیشش بازتر بشه و برای جلوگیری از هر حرفی با گفتن "فعلا " به سمت پسرا بره.
 

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

-خوب شد دمش رو گذاشت روی کولش و رفت واگرنه حکم تیر براش صادر میشد ، چی میگفت این پسر عموی من؟
نگاهی به چهره ی دقیق شده ی آتو انداختم و با لبخند گفتم:
-مثل همیشه چرت و پرت ... حالا کی جرأت خلاص کردن سهراب رو داره؟
سری تکون و جواب داد :-این چرت و پرت های پسر عموم باعث شده اخم های پسر خاله ام توی هم بره خانوم خانوما ... اگه یکم بیشتر وایمیستاد و به قول اون ، تو جوک میگفتی و اونم قهقه میزد ، مهراد پخ پخ اش میکرد.
ناخودآگاه سعی کردم به طور نامحسوس دنبال مهراد بگردم و خیلی زود هم پیداش کردم ، درست کنار شروین روی مبل نشسته بود ولی تمام حواسش به ما بود ، آتو راست میگفت ... بدجور اخم کرده بود ، ولی حال و احوالش باعث نشد ناراحت بشم ... به من چه که بدش اومده و اخم کرده؟
-به من چه ربطی داره؟ چقدر هم بد اخمه...!
آتو دوباره نگاهی به چهره ی جدی مهراد انداخت و به شوخی گفت:
-کوری ؟ نمیبینی اخمش این همه جذبه ایجاد کرده ، شروین که کنارش نشسته نمیتونه سر جاش تکون بخوره
سری تکون دادم و گفتم:-هوی مواظب حرف زدنت باش ها ... درباره ی داداش من درست بحرف ، آخه این به قول تو جذبه ، براش آب و نون میشه؟
-اوکی بابا ...چه میدونم ، اصلأ ولش کن بیا بریم پیش بچه ها
با این حرف دستش پشت کمرم قرار گرفت که باعث شد یکم به جلو رانده بشم و یکراست به سمت دخترا که با همه شون آشنا بودم برم
-سلام به دخترهای خل ، احوالات؟
مثل همیشه صدای تینا اول از همه بلند شد
-سلام شیده خانم منگول ، میذاشتی مراتب احترامت رو دو ساعت دیگه ابراز میکردی بیشعور ... زود بود حالا
به صورت خوشگلش لبخند شیطونی زدم و به شوخی گفتم :- تقصیر آتو بود واگرنه تو یکی لیاقت شنیدن صدای منو نداری ، چه برسه به دیدنم
بلند شدن تانیا از جاش و حرفش باعث شد که تینا زیپ و بکشه و منتظر عکس العمل خواهر بزرگترش بمونه
-تینا کات کن بذار خودم حالش رو بگیرم
تینا-به روی چشم آبجی بزرگه، این گوی و این میدان ببینم چیکار میکنی و چطور درس پس میدی
چند وقتی بود تینا به تانی دفاع شخصی یاد میداد ...خدا رحم کنه ؟ اگه تینا یک حالت داشت و علاقه اش همیشه توأم با خشونت بود ولی تانی دمدمی احوال بود و ممکن بود هر لحظه یک واکنشی نشون بده ... تانیا طبق عادت همیشگی فاصله ی بین خودش رو تا جایی که من ایستاده بودم با ناز طی کرد ، بعد از چند ثانیه بی حرکتی و سکون مطلق یکدفعه دستاش بالا اومد و حلقه ی گردنم شد ... با صدای بلندی که در تضاد کامل با راه رفتنش بود گفت:- الهی نمیری شیده ، دلم برات یک ذره شده بود ایکبیری ...!
گفتم که غیر قابل پیش بینی و خاصه ... لبخندی به ابراز احساسات خاصش زدم و برای حرص خوردن تینا ابرویی بالا انداختم ، که باعث شد از جا بلند بشه و برام گارد بگیره
تینا-خاک بر سرت تانی با این گرد و خاک کردنت ... گفتم الان میخواد چیکار کنه ، تو که آبروم رو بردی نکبت
تانیا پشت چشمی نازک کرد ... دوباره به حالت ناناز خودش برگشت و با قری که به گردنش داد گفت:- خوب چیکار کنم دلم برای این نارفیقِ بی معرفت تنگ شده بود ، خوبه مثل تو از شدت دلتنگی با مشت و لگد به جون دختر مردم بیوفتم؟
تینا-بمیر بابا ...حیف اون همه وقتی که من برای تو گذاشتم
تانیا یک پاش رو زمین کوبید و با حرص اسم تینا رو جیغ زد ... ایندفعه آتو به داد جمع رسید و گفت:
-تانی جون یک عالمه جوون خوش تیپ و خوشگل اونطرف نشسته ...سنگین و رنگین باش تا بگم یکیشون خر بشه بیاد بگیردت عزیزم
تانیا که دوباره آروم شده بود چشم غره ای به آتو رفت و جواب داد
-آتو خفه شو تا خودم دست به کار نشده ام
تینا که در پی انتقام حرف تانی بود بلافاصله گفت:- همونجور که برای شیده دست به کار شدی
تانیا بدون توجه به اینکه خواهرش حرفی زده یا نه ، دستم رو گرفت و من با راهنمایی دستش روی مبل دو نفره ای که قبل از اومدن ما با تینا نشسته بود جاگیر شدم و بلافاصله با بقیه ی بچه ها احوالپرسی کردم.
 

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

-چه خبرا شیده؟
نگاهم رو از مژده که در حال تعریف از مزیت های اون ور آب بود گرفتم و به تانیا چشم دوختم
-هیچی بابا همه اش الافی ... خوبه این مناسبت و مهمونی پیش اومد و باعث شد ما چند روزی از الافی در بیایم
لبخندی به حرفم زد و ادامه داد
-راستی لباست خیلی قشنگه ، خیلی بهت میاد
-فدای تو عزیزم ، چشمات قشنگ میبینه
-غلط کردی سلیقه ی من عالی بوده ، ربطی به چشمای تانی و وجود تو نداره
انگار موش رو آتیش میزدند ، تا درباره ی این لباس حرف میزدم خودش رو میرسوند و چرت و پرت هاش رو ردیف میکرد
-آتو ، شد من درباره ی این لباس صحبت کنم تو پیدات نشه؟
لبخندی زد و جواب داد:- نه نمیشه ، من باید حتمأ بیام و از خوش سلیقه بودنم دفاع کنم ... تو که از این کارا بلد نیستی
-کم بلوف بزن آتوسا ...تو و سلیقه ... اصلأ قابل باوره؟
به سمت صدا برگشتم ، شروین به همراه بقیه پسرا پشت سر ما ایستاده بودند.
صدای سهراب نذاشت آتو جواب شروین رو بده
سهراب-خانوما اجازه ی حضور توی جمعشون رو میدن؟
تینا-بابا با ادب ... قربون اجازه گرفتنت ، بیا پیش خودم داداشی
سهراب-فدای آبجی خودم که یه دونه است اصلا دردونه است
حرف سهراب درباره ی تینا ، صدای اعتراض تانیا رو بلند کرد
تانیا-سهراب چی گفتی؟
سهراب به مظلومی سری به معنی ندونستن تکون داد و گفت :- چی گفتم خواهری؟
تانی چپ چپی به سهراب نگاه کرد و جواب داد
تانیا-به هم میرسیم سهراب خان
آتو جفت پا وسط جدل جالب خواهر و برادر وارد شد و گفت:
آتو-خوب بابا دیگه بسه ... دعواهاتون رو ببرید خونه خودتون ، من یک عالمه برای این مهمونی زحمت کشیدم
لبخندی زدم و به سمت جمع گفتم:- منظورش اینه که با هم زحمت کشیدم
شروین هم بلافاصله پشت حرفم رو گرفت
-کارهای خواهری من چشمت رو بگیره دختره ی بی حیا ، سه روزه درست و حسابی ندیدمش
سهراب-دیدم تا رسیدی دنبال موشی گشتی نگو دلیل داشته ، غیبتت رو کردم شروین حلال کن داداش
با غضب نگاهش کردم و گفتم:
-موشی خودتی پررو ، درست صحبت کن
لباش به سمت پایین انحنا پیدا کرد و آروم گفت:
سهراب- پس چرا شروین میگه ، دلت قنج میره شیده جان
هر کی حرفش رو شنید لبخندی زد که باعث شد منم با شادی و شیطنت ابروم رو بالا بندازم و جواب بدم
-واضحه ... چون داداشمه آقا سهراب
صورتش باز شد و نگاه کوتاهی به چشمام کرد و گفت:
سهراب-بله شما صحیح میفرمایید بانو
-طبق معمول ...
با جواب من دوباره شد همون سهراب همیشگی که ناجور شیطونه و دوست داره همه رو اذیت کنه
سهراب-بچه پررو
حرصم گرفت و به تکیه گاه محکم و همیشگی ام پناه بردم
-شرویـــــــــــــــن ...!
شروین-سهراب خان با موشی من کاری نداشته باش آقا
سهراب-بنده غلط بکنم به مو ...
به خاطر حرفی که میخواست از دهنش خارج بشه چپ چپی نگاهش کردم که تاثیر گذار بود و سهراب وسط حرفش سرفه ی مصلحتی ای کرد و ادامه داد
سهراب-به خواهری شما بگم بالا چشماش ابرو تشریف داره
جمع به خاطر تغییر واژه ی سهراب که ناشی از نگاه کارساز بنده بود خنده ی شادی سر داد و آقایون خودشون رو به جاهای خالی رسوندند و جاگیر شدند ...شروین اومد وسط من و آتو که جای تانیا نشسته بود نشست ، دستاش پشت سرمون روی پشتی مبل قرار گرفت که واکنش سهراب رو دنبالش داشت
سهراب-آقا شروین با عرض معذرت اون دست راستت رو از پشت دختر عموی من بردار ، اونی که سمت چپ نشسته خواهر شماست
شروین با حرف سهراب دستش رو حلقه ی شونه ی آتو کرد که باعث شد آتو بیشتر بهش نزدیکتر بشه
شروین-کم چرت بگو سهراب ، آتو به اندازه ی شیده برام عزیزه ...اصلأ خواهری خودمه ، مگه نه آتو؟
آتو بعد از نگاه به شروین سری تکون داد و گفت:- اوهوم
جواب آتو باعث شد شروین ابرویی برای سهراب بالا بندازه و با اقتدار بگه
-تفهیم شد سهراب جان؟ دیگه توی رابطه ی من خواهرام دخالت نکن داداش
سهراب-داشتیم دختر عمو؟
آتو سری تکون داد و با صداقت کامل گفت:- خوب حرفش حقیقت بود ، دروغ که نمیتونم بگم
سهراب اومد جواب آتو رو بده ولی صدای نازک شده ی مژده بود که گوی سبقت رو ازش ربود و گفت:
مژده-سهراب خان آتوسا راضی ، شروین خان هم راضی شما چرا جوش الکی میزنید؟
سهراب پوزخندی به چهره ی مدفون شده زیر یک دنیا آرایش مژده زد و جواب داد
سهراب-والا عالم و آدم از رابطه ی صمیمی این سه تا خبر دارند و حرف من هم کاملأ جنبه ی شوخی داشت ، حالا اگه شما این مطلب و شیطنت کلام من رو درک نکردید تقصیر از بنده نیست
خوب میدونستم مژده الان مثل اسفند روی آتیش میمونه و حتمأ جواب سهراب رو میده ... این دو تا همیشه با هم سر جنگ داشتند و دارند ... البته نه همیشه ... قبلأ که مژده ، سهراب رو دوست داشت لحظه ای نبود که آویزونش نباشه ... ولی از وقتی آب پاکی روی دستش ریخته و از سهراب ناامید شد سایه اش رو با تیر میزنه ... مثل اینکه مهراد هم این حرفا رو شروع یک برخورد تلقی کرده بود ، چون برای جلوگیری از درگیری لفظی مژده و سهراب دست به کار شد و سهراب رو به حرف گرفت
مهراد-چه خبر سهراب ؟شنیدم تو کیش یک پروژه دست گرفتی
سهراب که انگار از بحث جدید خوشحال شده بود نفسش رو با صدا بیرون داد و با لبخند گفت: -آره یک پروژه ی مشترک با چند تا شرکت دیگه است ، رضا منو در جریان گذاشت ما هم وارد شدیم
مهراد-منظورت ایزدی که نیست؟
سهراب-خود خودشه پسر شرکتش خوب داره پیشرفت میکنه البته خودش هم خیلی زحمت میکشه
مهراد-با تلاش و فکر رضا باید هم پیشرفت کنه، شاگرد اول دانشگاه رو کی از یاد میبره
سهراب-یادش بخیر چه روزایی بود ... یادته چقدر سر به سر رضا میذاشتیم؟
مهراد-مگه میشه یادم بره ، شنیدم دانشگاه هم تدریس میکنه
سهراب-نه بابا خوب از همه جا خبر داری مهراد...درست شنیدی دو ترمه که شروع کرده
نه بابا این مهراد اومد جلوی بحث مژده رو بگیره خودش زد تو فاز یادآوری خاطرات گذشته ... ولی عجب فکی ، اسم خانوم ها بد دراومده و اگرنه آقایون بدترند.
 

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

با صدای آهنگ آشنایی که شروع به پخش شد ، از بحث پسرا چشم و گوش گرفتم و به ریموت دستگاه که توی پنجه ی آتو محصور بود چشم دوختم
"انگار دستات سرده سردن
انگار چشمات شب تارن
آسمون سیاه ، ابر پاره پاره
شر شر بارون، داره میباره
حالا رفتی و من ، تنهاترین عاشقم رو زمین
تنها خاطراتم ، تو بودی فقط همین
حالا رفتی و من ، تنهاترین عاشقم رو زمین
تنها خاطراتم ، تو بودی فقط همین"

انگار همه دست از حرف برداشته و آروم شده بودند ... یک نکته ی مثبت بود ، اینکه آتو یک راه پیدا کرد تا برای چند دقیقه این سر و صدا رو صفر کنه و باعث بشه سکوت فضا رو پر کنه

"گفتی برو ، تنها بمون
با غصه و ، همراه بمون
دیگه نمیتونم ، خسته ی خسته ام
طلسم غم و ، زدم شکستم
داره چشمات ، ابر بارون
رو گونه هات ، شده روون
رفتی و رفتی ، تنها میمونم
تا آخر عمر واست میخونم
حالا رفتی و من ، تنهاترین عاشقم رو زمین
تنها خاطراتم ، تو بودی فقط همین
حالا رفتی و من ، تنهاترین عاشقم رو زمین
تنها خاطراتم، تو بودی فقط همین"
بلافاصله بعد از تموم شدن آهنگ سهراب کنترل رو از آتو گرفت و در حین کم کردن صدای دستگاه رو به جمع گفت:
سهراب-هان ؟ چیه همه رفتید تو حس ؟ نمیدونستم جو گیری هم مرضش واگیرداره
جمع لبخندی زد ، ولی تانی به تلافی کار سهراب و حرفش گفت:
تانیا-تو چی میدونی داداشی؟
سهراب-خواهر آدم اینجوری درباره اش قضاوت کنه و حرف بزنه ، وای به حال بقیه
شروین-حرص الکی نخور ، از قدیم گفتن که از هر دست بدی از همون دست میگیری ... کار خواهرت عالی بود
تانی که از حمایت شدن کارش راضی بود و توی پوست خودش نمیگنجید ،راضی و خندان سری برای شروین تکون داد و گفت:
تانیا-مرسی از حمایتتون
داداشی منم که آخر ادب بود ، مخصوصأ اگر طرف مقابلش یک خانم محترم باشه ... پس برای تلافی تشکر تانیا از جاش بلند شد و به حالت تعظیم سری خم کرد و گفت:
شروین-خواهش بانو قابل شما رو نداشت
یکسری از پسرا برای حرکت شروین دستی زدند و عده ای هم با صدا اووووووو هماهنگی رو همسرایی کردند، ولی این وسط مژده که حالت ناراضی صورتش زیادی تو ذوق میزد پشت چشمی نازک کرد و چیزی گفت ، که جمع نمیدونست چه عکس العملی نشون بده
مژده-من نمیدونم آخه یک آهنگ اینقدر ارزش سخنرانی و کل کل و ... حمایت داره
یعنی این دختر ذره ای سیاست حالیش نبوده و نیست ... همچین حمایت رو با تحکم گفت که یعنی شروین جان تو غلط میکنی از کار و حرف تانیا تعریف میکنی و پشتش در میای ... بازم مهراد بود که سنگینی جو ، تحریکش کرد تا بحثی ایجاد و فضا رو عوض کنه ... ولی اونم به چیز جالبی اشاره نکرد ... در کل خواهر و برادر فقط بلدند گند بالا بیارن ...
مهراد-آتو کنکور شرکت کردی؟
آتوسا طبق عادتش ، که هر کی این سوال رو میپرسید هول میکرد ، دستپاچه شد و رنگش چند درجه ای روشن تر ... آخ ایشالا کچل شی پسر که بعد از مهمونی همین دختر خاله ات که رنگ دیوار شده و آروم تمرگیده ، کچلم میکنه ... نمیشد یک بحث دیگه باز کنی ؟ این بچه به خاطر نگفتن واقعیت به خانواده اش ، کم اذیت نشد ... هر وقت خواستیم درس بخونیم یا کلاس بریم هزار جور دروغ مثلأ مصلحت آمیز ردیف میکرد و دست آخر متوسل به من میشد و میگفت ، زود بیا این گندی رو که زدی جمع کن
صدای سهراب سروش شادی شد برای ضربان قلب و لرزش دست آتو که با وجود فاصله ای به نام شروین ، قشنگ شنیده و دیده میشد
سهراب-مهراد جان این دختر عموی من تا یک دوست مثل شیده داره درس خون نمیشه ...
خوب خدا رو شکر که با حرفش من رو خطاب قرار داد و نگاهها از آتوسا برداشته شد ... من نمیدونم این دختر وقتی به من میرسه گرگیه برای خودش ، ولی وقتی ازش درباره ی کنکور و پروژه ی مخفی درس خوندن میپرسند میشه یک بره ی مظلوم ...!
وقت هنرنمایی من بود سیاست نشنیدن رو پیش گرفتم ... پشت چشمی برای سهراب نازک کردم و بدون حرفی نگاه ازش گرفتم و صورتم به سمت آتو چرخید ... ولی سهراب خوب بلد بود بحث قبلی رو از ذهن آدم های حاضر پاک کنه
سهراب-دروغ میگم شیده جان؟
اخمی غلیظی به چهره ام دادم و به سمتش برگشتم ولی کارش باعث شد یکم از عصبانیت ظاهری ِصورتم کاسته بشه ... میدونستم خیلی بد اخم میکنم ، یک جوری که طرف از به دنیا اومدنش پشیمون بشه ولی بلند شدن ِسهراب از جاش و سنگر گرفتن پشت مبل باعث شد لبخند کمرنگی میانه ی ابروهام رو بازتر کنه و قهقه جمع رو به هوا بفرسته
سهراب-یا خدا ... شروین مگه نگفتی بهش اخطار دادی به کسی اخم نکنه؟؟؟
شروین - بهش گفته بودم ، ولی تو یکی حقته بچه پررو
سهراب-چه حقی ؟چه کشکی؟ همچین به آدم نگاه میکنه که طرف به نقطه چین خوردن میوفته
تنیا-برادر من تو که جرأت مقابله با این اخم ها رو نداری ، چرا سر به سرش میذاری؟
سهراب نگاهی به من انداخت و با یک لبخند گفت:-حله ؟بشینم سر جام ؟
بعد رو به تینا جواب داد: نمیدونی اذیت کردن و سربه سر گذاشتنش چقدر حال میده واگرنه ول کنش نبودی ، نگفتی حله یا منحله؟
جواب " حله " گفتنش فقط برای چهار نفر از آدمای جمع مشخص بود و بقیه فقط جدال ظاهری ما رو میدیدند ... لبخندی به چهره ی شاد و شیطونش زدم و گفتم:
-دستت مرسی آقا سهراب
سهراب که با حرفم از سنگرش خارج شده بود ، سر جاش نشست و گفت:قابل شما رو نداشت
مهراد نگاه پر اخمی به چهره ی خندانم انداخت و بعد رو به آتو با لحن مثلأ شوخی که از یک بغل فحش بدتر بود گفت:-پس کنکور شرکت نکردی دختر خاله ... !!!
فهمید قصد پیچوندنش رو داشتیم.
 

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

با صدای آرام جون که خبر از آماده بودن شام میداد نگاهی به شروین انداختم و گفتم:
-پس چرا آقاجون نیومد؟ بهش خبر داده بودی؟
-خود حاتم خان بهش زنگ زده بود ولی نتونست بیاد ، ازش معذرت خواهی کرد
-چرا نتونست؟ الان خونه تنهاست؟رباب جونم که رفته بود خونه ی خواهرش
نگاه آرومی به من انداخت و دستش روی دستم قرار گرفت
-جواب سوال اول و دومت رو با هم میدم ... خودش یک قرار با دوستاش داشت و اصلأ خونه نیست که بخواد تنها باشه
خیالم راحت شد .... حالا حس شیطنت اذیتم میکرد پس لبخند پلیدی زدم و گفتم :- آقاجون چشم مامان رو دور دیده یک هفته است پشت سر هم هی با دوستاش قرار میذاره....
تک خنده ی بلندی سر داد و از جاش بلند شد ... دستم که توی دستهای بزرگ و گرمش بود کشیده شد و مجبور به ایستادن شدم
-کم آتیش بسوزون موشی ... بدو بریم شام که از دست این سهراب دیگه هیچی برای ما باقی نمونده
با هم به سمت میز بزرگی که گوشه ی سالن و همه دورش جمع بودند حرکت کردیم و شروین با گرفتن یک بشقاب به طرف من دستش رو پشتم قرار داد ... پشت سر سهراب که در حال برداشتن دومین برش لازانیا بود ایستادم و گفتم:
-آقا تموم شد فکر بقیه هم باش
تیکه ای رو که تا وسط راه آورده بود داخل بشقاب من گذاشت و گفت:
سهراب-بقیه کیلو چند؟ خودم و خودت رو عشقه ... اینا اصلا میفهمند لازانیا چیه؟؟؟
اینقدر ادا و اصولش بانمک بود که لبخند به چهره ام کشیده شد ... مثلأ داشت آروم حرف میزد ، ولی همه اونایی که نزدیک ما ایستاده بودند حرفش شنیدن و لبخندی تحویلش دادند... اومد تیکه دوم رو بذاره که بشقاب رو عقب کشیدم و گفتم:
-بسه بابا چه خبره؟ میخوام از دلمه های خاله هم بخورم
سهراب- خوب بخور ،البته اگه چیزی ازش باقی مونده باشه ....مگه بهت گفتم نخوری؟
-مگه من چقدر جا دارم؟؟؟؟؟هان.....
صدای شروین باعث شد راه اون تیکه از لازانیا تغییر کنه
شروین-بذار اینجا سهراب ... اینقدر هم خواهر منو به حرف نگیر
-همین رو بگو
جام رو به شروین دادم ، با گفتن این جمله ازشون جدا شدم و به سمت آتو که در حال حرف زدن با مژده و تینا بود رفتم ... با رسیدن من ، تینا و آتو وسط خودشون برام جا باز کردند و مژده هم که دید حرفاش خریدار نداره ساکت شد
آتو-باز تو رفتی سراغ لازانیا؟
-دوست دارم ، به تو چه ... راستی آتو چیزی رو میز نبود پس این دلمه ها کجان؟ من از صبح به امید شب موندم و هیچی نخوردم
دختره ی مذخرف لبخندی به من زد و گفت:
مژده-پس کی بود با ما ناهار خورد شیده جان؟
نگاهی به چشماش انداختم ... یکی به این بگه تو حرف نزنی بقیه نمیگن لالی ... خوبه از مال تو نخوردم واگرنه به اون حالت عزیز منظورم استفراغه ، میگفتی بیاد بهم دست بده(أه أه حالم رو به هم زدی شیده) خوب چیه ؟ واقعیت دیگه ولی این دختره کور خونده، اگه بر فرض محال مژده اسمش رو نبر هم بفرسته من بهش دست نمیده تا مژی ضایع بشه.
آتو-وا مژده این طفلک چی خورد مگه ؟ اینکه اندازه گنجیشک هم غذا نداره.
آخ الهی فدای تو بشم من دوستی ، که در و گوهر از دهنت میریزه ... دختره کوره نمیبینه من یک کف دست غذا دارم ... اسکول
صدای آرام جون که با یک ظرف فویل کشیده به سمت ما می اومد تیر خلاص بود تا مژده درست و حسابی قهوه ای بشه و من ناجور حال کنم ...
آرام-کجایی تو شیده؟ کل سالن رو دنبالت گشتم
بوسه ای به گونه اش زدم و جواب دادم:
-در خدمتم بانو ، شما امر کن
آرام-فدای تو بشم ، برات دلمه آوردم خانومی ... الان دیدم ظرف روی میز خالیه ، میدونستم تنبلی و دیر میای سر میز به خاطر همین برات جدا گذاشته بودم توی فر ... از وقتی شیرین رفته لاغرتر شدی خانومی
تو دلم عجیب پایکوبی میکردند ... هیچی به اندازه ی کنف شدن مژده جالب نبود حتی خوردن اون دلمه های مخفی ...
-مرسی فداتشم ، ولی کجا من لاغر شدم ... با این همه غذا که من میخورم جا برای لاغر شدن میمونه خاله؟
تیکه آخر حرف برای حالگیری بیشتر و خر فهم کردن این آدم روبروم بود ، که ناجور هم جواب داد
آرام-منظور از اون همه غذا ، همون دو تا قاشق ناهاره دیگه؟
آخ من قربون حرفات که حال خواهر زاده ات رو ناجور گرفت ... مژده که ناجور ناک اوت شده بود گفت:
-من برم پیش مامان انگار کارم داره
چرخید و با قدم های کوچیک و پرناز به سمت مادرش رفت
خاله هم ظرف رو به دستم داد و گفت :
آرام-بیا مادر ... برید بشینید بخورید ،منم برم به مهمونام برسم
با رفتن آرام جون جمع سه نفره ی ما ترکید
تینا-جونم به زن عمو ، بدجور حالگیری کرد
آتو-حقشه دختره ی پررو ...
نگاهی به من انداخت و با تردید پرسید
آتو-تو که ناراحت نشدی گلی؟
ای جانم ... آخه به من میخوره از حرفای صد من یک غاز این بچه ناراحت بشم ... طفلک چه نگران هم شده
-آتو قاطی کردی؟ آخه حرفای این اسکول ارزش داره
آتو-ای ول عاشقتم ... فدای دوستی خودم
-این حرفا رو ول کن دلمه رو بچسب ... بشینید با هم بخوریم
تینا-من رو معاف کن ، میدونی که دوست ندارم
-میدونم چقدر بد سلیقه ای ، راستی تانی کجاست؟
آتو-پیش زن عمو نشسته
-اوکی آتو بشین دیگه ...
آتو-من یکدونه خوردم ، دیگه نمیکشم ... بیا ببریم برای شروین ، اونم دیر اومد سر میز
-باشه بریم
ظرف به دست راهی شدیم
تینا-مهمون نمیخواید؟
سهراب-ما خودمون اینجا مهمونیم خواهر
تینا-بی مزه ...
روی دسته ی صندلی شروین نشستم ... بشقاب خودم رو به دستش دادم و مشغول باز کردن فویل از پیش دستی شدم
شروین-این چیه موشی؟
ابروهام رو بالا انداختم و گفتم:
-یک چیز خوف
فویل آزاد شده رو مچاله کردم و تو پیش دستی میوه قرار دادم
سهراب-باز این زن عمو بنده بین مهموناش فرق گذاشت؟
لبخندی به حرفش زدم و یک از گوجه ها و یکی از فلفل دلمه ها رو تو بشقاب شروین گذاشتم
شروین-مرسی فداتشم
بوسه ای به گونه اش زدم و گفتم:- نوش جان
یک گوجه ی باقی مانده و دو تا دلمه ی برگ مو رو تو ظرف خودم کنار اون یک تیکه لازانیا قرار دادم و از جام بلند شدم
شروین-بشقابت؟
به سمت سهراب رفتم و ظرف رو به سمتش گرفتم... نگاهش به صورتم بود و مهربون گفت:
سهراب-شوخی کردم کوچولو ، بدو برو خودت بخور
به اخم های مهراد که کنارش نشسته بود اهمیتی ندادم و گفتم:
-اونایی که دوست داشتم رو برداشتم ، بقیه مال تو
خنده ی بلندی کرد و با گرفتن ظرف گفت:
سهراب-گفتم این از خود گذشتگی ها از تو بعیده
با ناراحتی لبام رو جمع کردم که باعث شد زود به حرف بیاد و بگه
سهراب-اشتب شد شیده جوون ... شوخی کردم ، مرسی خانومی
عادی شدم و با گفتن" نوش جان" تو جام چرخیدم ... با دو گام کنار تک مبل شروین رسیدم و دوباره روی دسته ی نرمش جاگیر شدم ... بشقابم رو برداشتم و مشغول شامم شدم.
 

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

بالاخره بعد از چند ساعت الافی و ریخت و پاش ، خستگی بهانه ای شد تا تصمیم به رفتن بگیرند... با اولین مهمونایی که بلند شدند ، شروین اشاره ای کرد و منم بلافاصله به طبقه ی بالا رفتم تا لباسام رو عوض کنم.
آتو داخل اتاق بود و داشت چند تا کتاب رمانی رو که از تینا گرفته بود داخل پاکت میذاشت
-بالا چیکار میکنی شیده؟
-اومدم لباسام رو بپوشم ،شروین خسته است بهتره بریم
-خوب تو بمون
-نه باهاش میرم ... از صبح زدم بیرون ، دلم برای آقاجون تنگ شده
لبخند بدجنسی زد و گفت:
-مامانم اینا ...
لبخندی به حرفش زدم و گفتم:
-خفه آتو ...
ادایی برام درآورد و با پاکت از اتاق خارج شد ... لباسام رو عوض کردم و با برداشتن کاور و کیفم از اتاق زدم بیرون...
آرام-کجا شیده جان؟ شب پیشمون بمون
-مرسی خاله ولی از صبح آقاجون رو ندیدم ، دلم براش تنگ شده ... بازم میام ... بعدش هم ، من که همیشه مزاحم میشم
آرام-این چه حرفیه عزیزم ، مراحمی ... اینجا خونه ی خودته
-مرسی خاله جون... شب بی نظیری بود راستی به خاطر دلمه ها هم ممنون
آرام-نوش جونت عزیزم
شروین-خاله شب خوبی بود خیلی زحمت دادیم بهتون
آرام-این چه حرفیه پسرم زحمت کشیدید ، حیف شد حاج آقا نتونستند تشریف بیارند .... بهشون سلام برسونید
شروین-بزرگواریتون رو میرسونم سلامت باشید ، با اجازه .
داخل ساختمان با بزرگترها خداحافظی کردیم و همراه با بچه ها خارج شدیم ... به آتو و تانی گوش میدادم که صدای شروین رو با یک قدم فاصله شنیدم
شروین-سهراب تا کی هستی؟
سهراب-دقیق نمیدونم ، شاید شنبه برگشتم کیش ، چطور؟
صدای کلید و سوییچ که بین انگشتاش چرخونده میشد و چند لحظه مکث ، خبر از یک درگیری فکری میداد ولی بالاخره به حرف اومد و گفت:
شروین-برای زمین وسط باغچه طرح میخوام
چی شد؟ شروین گفت ، چی میخواد ؟ ... وای ... یعنی من درست شنیدم؟ یعنی حدس من درسته و داداشم یک تصمیماتی گرفته ؟ محض رضای خدا یکی بیاد بگه من خوابم یا بیدار ؟(شیده جان بذار اون بچه حرفش رو کامل کنه بعد چرت بباف) شروین این جمله رو گفت یا من توهم زدم؟(باز گفت )
سر جام توقف کردم ، یعنی بعد از شنیدن اون جمله پاهام از زمین جدا نمیشد که اگه شوکه نمیشدم جای تعجب داشت!... حرکتم باعث شد بچه ها هم از قدم به جلو گذاشتن منصرف شده و همراه من یک چرخش 180 درجه ای به پشت داشته باشند... نگاه متعجبم رو به شروین بخشیدم و با لحنی که پر از شک و دو دلی بود پرسیدم
-من درست شنیدم؟
مثل من چند لحظه ای شوکه ی حرفش بودم ... حیران سوالم بود ، ولی انگار حدس شنیدن صداش توسط منو زد ... در مقابل این همه ناباوری که وجودم رو احاطه کرده بود ،لبخند کمرنگی بهم بخشید و سرش رو به علامت مثبت تکون داد ... حرکتش باعث شد خوشحال بشم ... خوشحال ؟ خوشحالی برای یک ثانیه بود ... یک شادی غیرمنتظره داشتم که ناجور سرحالم آورده بود و حلقه ی اشک رو به چشمام ...
از شادی زیاد هق هق خفیفی به صدام دوید و باعث شد صدام مرتعش بشه
-باورم نمیشه شروین ... این ... این بی نظیره
حالا چهره ی بقیه لبریز از تعجب بود و یک علامت سوال گنده بالای سرشون سبز شده بود ... بدون توجه به نگاههای خیره ... جلو اومد ، دستای روی هوا معطل مونده ام رو بین دستش فشرد و با انگشت ، نم اشک رو از چهره ام گرفت
شروین-الان خوشحالی یا ناراحت؟ گریه برای چیه موشی؟
-خوشحالم ... خیلی خوشحال ، باید به مامان خبر بدم ... به آقا جون هم باید بگم ... وای رباب جون رو بگو ؟ ... من یک عالمه کار باید انجام بدم شروین ...
لبخندش عمیق تر شد و دستام رو رها کرد ... دوست داشتم دوباره حرفش رو تأیید کنه ، بازم تکرارش کنه تا باور کنم که توهم نیست ... انگار خوب احساسم رو درک کرد... یک قدم جلو اومد و دستاش دورم حلقه شد ... حالا تو یک حصار محکم گیر افتاده بودم و عجیب آروم شدم ...
شروین-فدای موشی عجول خودم ... با هم به هر سه تاشون میگیم ، بعد میریم سراغ یک عالمه کار شما ... خوبه؟
-من هنوزم باور نکردم شروین
دستاش از کمرم جدا شد و به سمت بازوم بالا اومد ، از خودش جدام کرد ... بعد یک نگاه خندان به صورتم ، جلو کشید و بوسه ای به چشمام زد
شروین-باور کن فداتشم
لبخندی به نگاه دریاییش پاشیدم و چشمام و روی هم قرار دادم
تینا-نمیخواید بگید اینجا چه خبره که ...
سهراب که لبخند پهنی روی لب داشت حرف تینا رو دنبال کرد و گفت:
سهراب-که قسمت شد ما اینقدر صحنه های رمانتیک ببینیم
دستی روی شونه اش فرود اومد و بهش گفت:
شروین-کم چرت بگو پسر
تینا-پس جواب سوال من چی آقا شروین؟
شروین-موشی من یک خبر خوب شنید ذوق زده شد ، همین
سهراب-همین ؟ نه بابا ... بعد این خبر خوبی که گفتی ، چه ربطی به طرح باغ داشت؟
داداشم با شیطنت خاصی جواب سهراب رو داد
شروین-بماند ... !
سهراب-میخوام صد سال سیاه نماند ... زود ، تند ، سریع بگید چه خبره؟
آتو نگاه شاد ولی نامطمئنی به من انداخت ... با چشمک و علامت سر من مطمئن شد و بلند گفت:
آتو-ای ول شروین ... بزن قدش شیده
با حرفش دستام بالا رفت و کوبیده شد به دستای بالا اومده ی آتو ... بعدش دو تایی از شادی جست و خیز میکردیم و توی آغوش هم بلند بلند میخندیدیم ... با دیدن خنده و شادی ما دوباره داغ دل سهراب تازه شد و با لحن مظلومی گفت:
سهراب-قبول نیست شروین ، حتی آتو هم میدونه و خوشحاله
مژده که ساکت ایستاده بود و از نظر خودش خل بازی های ما رو دنبال میکرد گفت:
مژده-حتمأ موضوع خصوصیه آقا سهراب ، چه اصراری دارید برای دونستن؟؟
جای سهراب بودم الان میرفتم و خرخره ی این مگس مزاحم رو میجویدم ولی سهراب منطقی تر از من بود و همیشه مگس ها رو با حرفاش تار و مار میکرد ... !
سهراب-خوبه درباره ی مسائل خصوصی ایشون نپرسیدم واگرنه الان ...
شروین به میان حرفش اومد و نذاشت ادامه بده ... ولی کاش اجازه میداد و این ایکبیری دوباره ضایع میشد
شروین-بابا همچین هم خصوصی نیست چهار روز دیگه که دست به کار شدم همه میفهمند پس گفتنش عیبی نداره ... من یک تصمیم گرفتم و بیان اون باعث شادی شیده ی من شده
میدونستم سهراب با حرفای مژده کنار نمیکشه و جمله ای که با پایان حرف شروین عنوان کرد نشون داد خوب شناختمش ... ولی حرف شروین هم عجیب بود یعنی چی چند روز دیگه بخواد دست به کار بشه همه بچه ها میفهمند؟ مگه اینکه ... مگه اینکه طرف آشنا باشه و با جلو اومدن شروین همه از قضیه خبر دار بشن ... ولش کن الان وقت این حرفا نیست باید با هم تنها بشیم تا بتونم ته و توی قضیه رو در بیارم
سهراب-چه تصمیمی؟
فکرهای عجیب رو پس و لبخندی به عجله اش زدم ، که حرف شروین باعث شد نگاه ازش بگیرم
شروین-خود موشی براتون میگه
سری تکون دادم و بعد از یک إهم إهم کردن و صاف ایستادن شروع کردم
-باعث افتخاره که به استحضارتون برسونم اینجانب شیده صالحی ، به زودی قراره خواهر شوهر بشم و دمار از روزگار عروس خانم ِخاندان صالحی در بیارم
در پایان سخنرانی کوتاه خودم ، چند باری ابروهام رو بالا دادم ... قهقه ی بچه ها بود که به همراه صدای تبریک و آرزوی موفقیت به هوا رفت و سمفونی زیبایی نواخت...
 

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

آتو مواظب عروسک من باشی ها ... تو رو خدا مثل ژیان خودت باهاش تا نکن ... آخه میدونی چیه؟ ... جیگر من خیلی حساسه
آتو چشم غره ای حواله ی صورت شوخم کرد و گفت:
آتو-شیده جان ، خفه ... گمشو برو اون بدبخت کنار ماشینش علف سبز شد
بوسه ی آرومی روی گونه اش گذاشتم و دوباره گفتم:
-جون تو و جون ماشین من ، دیگه رفتم ، خداحافظ بچه ها
تینا-خداحافظ شیده
تانی-شب خوبی داشته باشی خانومی
آتو-بای دوستی
به تینا و تانیا که کنار هم ایستاده بودند اشاره ای کردم و گفتم:
-یاد بگیر آتو ، به جان تو اصلأ سخت نیست ... خدا...نگه...دار
مثل بچه ها که پدر و مادر یک کلمه رو براشون هجی میکنند منم تکرارش کردم ولی آتو با یک نیشخندِ همراه با حرصی تکرار کرد
آتو-بای شیده
دستی برای بی تفاوتی و حرف گوش نکردنش تکون دادم و به سمت شروین که در حال صحبت با سهراب و مهراد بود ، رفتم
-من اومدم ، بریم شروین
سهراب که حرفش نصفه مونده بود ، نگاهی به من انداخت و گفت:
سهراب-شما برو بشین تو ماشین ،برادر محترمتون هم الان تشریف میارند
سری بالا انداختم ، همزمان دستام رو حلقه ی بازوی شروین کردم و گفتم:
-نوچ ... میخوام با داداشم برم
سهراب-لوس ...
مثل همیشه وقتی که قاعده برخلاف نظر من بود به برادرم شکایت میکردم ، تو این موقعیت هم شروین بود که جواب سهراب رو داد
-شروین ...
شروین-کم سر به سر خواهر من بذار پسر کوچولو
در مقابل جمله و لفظ کوچولوی شروین جواب داد
سهراب-دوست دارم اذیتش کنم
اگه تو بلدی اذیت کنی منم خوب بلدم تلافی کنم جناب...
-کار همیشگی شماست جناب مهندس
سهراب-عمه اته ...
دیدید قاطی کرد....همیشه از لفظ مهندسی که من بهش میگفتم متنفر بود البته هیچ وقت درک نکردم چرا بدش میاد آخه خیلی معمولی میگفتم...مثل همه ...تازه اون که باید عادت داشته باشه ، روزی هزار دفعه تو شرکت همه آقای مهندس آقای مهندس صداش میکنند... مخصوصا خانم منشی...!!!
- بی ادب ... با عمه جون من درست صحبت کن
سهراب-برو بابا بچه... مهندس کجاش بده؟
-اگه خوبه ، چرا خودت واکنش نشون میدی؟
اومد جواب بده ولی مهراد مانع ادامه ی بحثمون شد
مهراد-سهراب اذیت نکن
سهراب-من عمری بتونم این آتیش پاره رو اذیت کنم ... اینه که همیشه من و میچزونه
-دروغ نگو آقا ...
سهراب-من و دروغ ؟ خدایی کی حرف من رو بی جواب گذاشتی؟
رفتم تو فکر ... راست میگفت ... سهراب تنها پسری بود که باهام سربه سر میذاشت و منم جوابش رو میدادم البته با رعایت ادب ، چون از من 10 سال بزرگتره... اونم همیشه حد خودش رو میدونست و برام یک دوست خوبه، درسته آمار دوست دخترهاش رو بهتر از خودش داشتم ولی این واقعیت ها هم هیچ وقت نتونست نظرم رو نسبت بهش تغییر بده
سهراب-دیدی مهراد جان ... خودش هم حرف من رو قبول داره که هیچی نمیگه
شروین-بشین بریم موشی
با حرف شروین دستام از بازوش باز شد و به سمت دیگه ی ماشین رفتم
-شب خوبی داشته باشید آقایون خداحافظ
مهراد-شب خوش ، بای
اینم مثل دخترخاله اش میخواد منو حرص بده... بچه پررو انگاری مسریه که همه بگن بای
سهراب-آقا مهراد بای نه خداحافظ ... به سلامت دختره ی لوس ترشیده!!!
جمله ی اولش لبخند رو به چهره ام کشید ولی با شنیدن ادامه اش چشمام شد قد نعلبکی ... این پسره ی بی ادب به من چی گفت؟
با صدای مهراد و شروین که همزمان سهراب رو مورد خطاب قرار دادند از شوک خارج شدم
مهراد-سهراب ...
شروین-چی گفتی سهراب؟
بی ادب ها ... دو تاشون هم اون ته صداشون قهقه و انفجار داد میزد ، ولی از حق نگذریم صورتشون حالت جدی داشت ... به حرفا و شوخی های سهراب عادت داشتم ، ولی باور کنید این یکی خیلی جدید بود و اگرنه اینقدر شوکه نمیشدم ... حالا اشکال نداره بعدأ جوابش رو میدم فعلأ باید هر چه زودتر از هویت عروس خانواده مطلع بشم ... این مسئله مهم تره.... پس خیلی ریلکس صورتم رو به حالت عادی برگردوندم و به چشمای سهراب خیره شدم ، ولی شروین مخاطبم بود ... با یک لحن حرصی که توش لبخند هم مثلا پیدا بود گفتم:
-شروین جان بریم؟
طفلک داداشم که از عدم واکنش من تعجب کرده بود پرسید
شروین-واقعأ بریم؟
خنده ام گرفته بود ، بیچاره فکر میکرد الان میرم گیسای کوتاه سهراب رو دونه دونه میکنم ولی با حرف من چی گفت و چی پرسید...
-میخوای تا صبح تو کوچه وایستیم داداشی؟
شروین-هان ... نه ، نه بریم
در رو باز کرد و نشست داخل ماشین ، منم همزمان دستگیره رو به دست گرفتم ... نگاهم هنوز به چشمای لبریز از تعجبش بود ... حق داشت من همیشه جوابش رو میدادم ولی این بار ...
-خداحافظ
نشستم و شروین با یک تک بوق حرکت کرد.
 

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

انگار هنوز باور نداشت ، همیشه تا مینشست تو ماشین صدای آهنگ رو هوا بود ولی الان دقیقا 5 دقیقه است که بدون حرف رانندگی میکنه
-یه چیزی بگم شروین؟
نگاهش رو از ترافیک روان پیش رو گرفت و بهم نگاه کرد ولی به جای جواب من پرسید:
-چرا جوابی به سهراب ندادی؟
اول تعجب کردم ولی اون بیچاره از کجا میدونست من به خاطر چند دقیقه زودتر رسیدن به مجهول ذهنم ، فرصت در آن واحد جواب دادن رو از دست دادم
-نگران سهراب خان نباش به موقع جوابش رو میدم....دندون شکن هم جواب میدم تا به من نگه "دختره ی لوس ترشیده" همچین با حرص این قسمت رو تکرار کردم که یه لحظه از اینکه بدون دادن جواب محکم ، به سهراب ازشون جدا شدم پشیمون شدم ، ولی بلافاصله به خودم اطمینان دادم که یه روز حسابی کارش رو تلافی میکنم
-سهراب خان رو ول کن ، اصلا مگه خودت نمیگی جواب ندم و بی احترامی نکنم ...فکر کن داشتم به حرف خودت عمل میکردم
لبخندی به لحنم زد و گفت:
-تو و حرف گوش دادن؟؟؟ یه چیزی بگو که با عقل من جور دربیاد و باعث نشه اِرور بده
-شروین اذیت نکن... اول تو به سوال من جواب بده
نگاهش به خیابون بود ولی گفت:
-گوشم با توئه موشی ، بپرس؟
سوالم فقط یه کلمه بود
-کیه؟
خنده ی بلندش شوکه ام کرد
-آهان فهمیدم پس بگو چرا جواب سهراب رو ندادی ... اگه جواب میدادی ، یه بحث باز میشد و تو هم مجبور بودی بیشتر اره بدی و تیشه بگیری و چون این موضوع زود جمع نمیشد و گناه سهراب از نوع کبیره اش بود گذاشتی تو موقعیت خوب کار و حرفش رو تلافی کنی... اینقدر دونستن " کیه" مهم بود؟؟؟
نگاه کن ... داداشم هست که هست ، ولی بخواد مسخره ام کنه حالش رو میگیرم
-آقا شروین وقتی به رباب جون قضیه ی گلدون روی میز ناهار خوری رو گفتم و خودش حالت رو گرفت تفهیم میشه که منو مسخره نکنی
نگاه مظلومی انداخت و با لحن لوس ولی بامزه ای گفت:
-دلت میاد رباب جون از سقف آویزونم کنه؟ تو چطور خواهری هستی؟
الان وقت باج گرفتنه ... آخ جووووووووووون
-پس زود ، تند وسریع بگو کیه؟؟؟
-بچه مگه قرص کیه خوردی؟ خوب یکی هست دیگه...
-شروین حرفت به تینا مشکوک بود... گفتی همه به زودی میفهمند... نکنه مژده مد نظرته ؟ باور کن اون به درد تو نمیخوره ، اصلا در حد تو نیست... یه دختر سوسولِ پر حرفِ نق نقو.... اصلا اعصاب خورد کنه و منم آبم باهاش توی یه جوب نمیره.... مامانم مطمئنم که قبول نمیکنه... تازه آتو بفهمه باورش نمیشه البته هیچ کس باور نمیکنه... به جان خودم حیف میشی داداشی، چطور دلت میاد دستی دستی خودت رو بدبخت کنی... هان؟
نفس کم آوردم واگرنه بیشتر ، از این آدم افاده ای میگفتم ، در عوض شروین آروم نشسته بود و رانندگی میکرد ، انگار توجه ای به حرفام نداشت
-چیزی نمیگی داداشی؟
ماشین رو کشید کنار و ترمز کرد.... اولش که نگاهش به روبرو بود ، ولی بالاخره رضایت داد و به سمت من برگشت... تکیه اش به در ماشین بود و درست مقابلم نشست ، چون من از قبل موقع حرف زدنم به سمتش چرخیده و به در تکیه داده بودم
-چرا از این بدبخت این همه بد گفتی؟
تعجب کردم چون من واقعیت ها رو گفتم حتی خود مژده هم میدونست آدم مذخرفیه فقط به روی خودش نمیآورد
-مگه دروغ گفتم؟
نگاه تندی بهم انداخت که انگار مهر تایید شد روی اینکه درست حدس زدم
-دیگه این حرفا رو درباره ی کسی تکرار نکن، متوجه شدی شیده خانم؟
وقتی شروین اینجوری عصبانی میشه فقط باید بگی چشم... پس منم آروم روی صندلی نشستم و دیگه حرف نزدم ولی شروین حرکت نکرد ، منم که جرات نداشتم بگم چرا نمیری؟.... بالاخره به حرف اومد
-حالا بگو چطور حدس زدی که من میخوام مژده رو به شماها معرفی کنم؟
خداروشکر این سوال رو ازم پرسید واگرنه این زبون من طاقت بیکاری زیاد از حد نداشت... ولی ازش ناراحت بودم اون به خاطر حرف من درباره ی مژده اینجوری بهم پرخاش کرد
-همین طوری حدس زدم
از صدای من راحت میشد فهمید ناراحتم و یکجورایی قهرم... هیچ وقت با من اینجوری صحبت نمیکرد و توقع این موقعیت رو نداشتم
-قهری موشی؟
سری بالا انداختم و گفتم: - نوچ...
-پس چرا درست و حسابی جوابم رو نمیدی؟
میدونستم ارتعاش صدام خیلی واضحه و از این ضعیف بودن بیزار بودم ، البته این حالت فقط جلوی شروین اتفاق می افتاد... سعی کردم صدام صاف باشه و نگاه ابری ام از پس صدام مشخص نشه
-سوال پرسیدی جواب دادم... دیگه چی بگم؟
دستش روی پشتی صندلی قرار گرفت و همزمان گفت:
-ببینمت موشی... چرا صدات میلرزه فداتشم؟
هنوز نگاهم پایین بود ولی با این حرفش اولین قطره ی اشکم راهش رو پیدا کرد و جاری شد
-شروین فدای این مروارید ها، گریه نکن خواهری... خوشگلم من دوست ندارم خواهرم درباره ی آدم ها قضاوت کنه ، اونم اینجوری... ببخشید اگه تند رفتم
-من فقط... من نمخواس... تم ... از مژ...ده بد ... بگم ولی اون .... همی...شه خود...شو... اینجو...ری نشو...ن داده
دیگه خیلی واضح دونه های اشک راه میگرفتن و پایین می اومدند
-نریز این اشک ها رو گلکم.... میدونم ، خودم میشناسمش ولی ما نباید اینجوری درباره اش حرف بزنیم ... اون این رفتار عادتش شده
حالا کامل تو آغوشش بودم و هق هق بلندم به صدای آرومی تبدیل شده بود که بر اثر فشار صورتم روی سینه ی شروین خفه میشد
-نمیخوای بدونی کیه؟
دوباره شد داداش شوخ و مهربون خودم و این بار با مهربونی آشکاری واژه ی " کیه " رو تکرار کرد
لبخندی زدم ، سرم رو یه کوچولو بلند کردم و توی چشماش خیره شدم
-کیه؟
-ببین با این چشما چیکار کردی ... شد یک چاه عمیق که خون ازش جریان داره
-بحث رو عوض نکن ، بگو کیه دیگه؟
-دوست داری کی باشه؟
یکم فکر کردم ولی شخص خاصی رو در ذهن نداشتم ، پس شانه هام رو بالا انداختم و گفتم:
-نمیدونم خودت بگو ، ببینم دوستش دارم یا نه...
- دوستش داری ، من مطمئنم...
هی داشت بحث رو کش میداد خوب یه اسم بگو و این حس کنجکاوی منو ارضاء کن دیگه
-بگو دیگه........
-چرا میزنی خواهری ، میگم بابا...
-خوب بگو ، نمیزنم.
-تانیا چطوره؟
اِ اِ راستی راستی گفت .... تانیا یعنی تانی خودمون.... یعنی دختر عموی آتو ، دوست خودم.... و یعنی ، خواهر سهراب.... ای ول به انتخاب داداشم ... عالیه... تانی حرف نداشت یک دختر مهربون و زیبا و مهم تر از همه اینکه من یه رابطه ی خوب با خودش و خانواده اش داشتم...
-چی شد شیده؟ پسندیدی؟
ای جـــــــــــانم داداشم چه با شک سوال میپرسید ... انگار واقعا تایید منو میخواست
-عالیه داداشی... حرف نداره.
-میدونستم موافقی ، حالا میتونم راه بیوفتم؟ به جان سهراب دارم از خواب بیهوش میشم
- اوهوم بریم داداشی
-بزن بریم موشی
ماشین از جا کنده شد و من به وضوح شادی شروین رو حس میکردم ... چیزی که همیشه آرزوم بود ، داشت به حقیقت نزدیک میشد پس باید همه ی تلاشم رو میکردم...
 

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

تمام شب به فکر ، درباره ی شروین و زندگی ای که شاید در آینده داشته باشه گذشت... خداییش فکر خیلی قشنگیه ، دیدن عروسی اش ، دیگه داشت برام تبدیل به یک رویا میشد...خیلی وقت بود که مامان به شروین دختر معرفی میکرد و اون میگفت نه! همیشه بی دلیل کیس های مورد نظر رو رد میکرد...دیگه مامان هم از ازدواج قند عسلش نا امید شد و همه چیز رو به دست تقدیر سپرد ، ولی...بالاخره این پیر پسر ما یه تکونی به خودش داد... و باعث شد من به خواب آسوده برم.
صدای رباب جون ، که خبر از شروع روز میداد، باعث شد که سرم رو از زیر ملافه بیرون بیارم و یه نگاه کوچولو با چشمای نیمه بسته به ساعت بندازم... تازه 8 صبح بود ، ولی دیگه خوابم نمی اومد، پس با برداشتن کلیپسم به سمت روشویی رفتم ، که دوباره صدای مهربونش تو گوشم زنگ زد و این بار یک خبر خوب داشت...
-شیده مادر کجایی پس؟ شیرین خانم زنگ زد گفت تا ظهر میرسه ، بلند شو که یه دنیا کار داریم
بالاخره مامان رضایت داد برگرده ، ای ول شیرین جوون خودم... امروز میتونیم این خبر رو در حضور همه اعلام کنم ، اینطوری همه خوشحال میشن... زود دست و صورتم رو شستم و با یه مسواک یک دقیقه ای از سرویس خارج شدم ، در حین عوض کردن لباس خوابم با یک تیشرت فیروزه ای ، بلند داد زدم
-الان میام رباب جون دارم لباس عوض میکنم
بلافاصله بعد از پوشیدن لباسام از اتاق خارج و راهی آشپزخونه شدم
-سلام رباب جون خودم ، خوبی؟ خوشی؟ مهمونی بهت خوش گذاشت؟
مثل همیشه با یک لبخند شاد که همیشه روی لبهاش بود و آدم ازش خیلی انرژی میگرفت ، لیوان شیر رو به دستم داد و گفت:
-سلام مادر آرومتر هم میتونی بگی من هستم ، یه دختر خوب نباید اینقدر بلند بلند حرف بزنه ، عیبه دخترم ...مردم...
اوه اوه الانه که رباب جون اندازه ی یه طومار درباره ی اینکه ، یه دختر خوب چیکار باید بکنه و چیکار نباید بکنه ، بگه... منم که کلا دختر خوبی هستم پس چه کاریه که این حرفا رو گوش بدم ، پس وسط حرفش اومدم و گفتم:
-باشه فداتشم ، هر چی شما بگی... مامان کی زنگ زد؟
با پرسیدن این سوال ذهنش از بحث قبلی منحرف شد و در پاسخ به سوالم جواب داد
-صبح که حاجی هنوز خونه بود زنگ زد و گفت مثل اینکه سینا خان از سفر اومدن و قرار شده که شیرین خانم رو برسونه تهران
-پس این زوج خوشبخت بالاخره دلشون خواست این ایران گردی رو تموم کنند ، من که دیگه داشتم از اومدن مامان نا امید میشدم ... هی امروز و فردا میکرد
-حالا دیگه اینقدر حرص نخور ، مامانت برای ناهار خونه است
-اِی ول مامان خودم ... تازه من یک خبر دست اول دارم که سر ناهار میگم
لقمه ای برای خودش گرفت و قبل از اینکه وارد دهانش کنه با نگرانی گفت:
-خیر باشه مادر
-نگران نباش ، خیره عزیزم ... زیادی خیر میزنه این خبر من
-به امید خدا ...
بعد از تموم شدن صبحانه رو به رباب خانم گفتم:
-من دیشب با ماشین شروین برگشتم و قرار شد آتو ماشین منو بیاره ، ولی به احتمال زیاد چون مهمون دارند دیر میشه منم بیرون یکسری کار دارم ، اگه اومد سوییچ رو ازش بگیرید
-باشه دخترم تو هم مواظب خودت باش
-باشه فعلا
 

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

صدای زنگ گوشی اجازه ی ادامه ی صحبت با فروشنده رو ازم گرفت... یک نگاه به چهره ی شادش باعث شد حدس بزنم که چقدر الان از دست من شکاره ، پس خودم رو آماده تهاجم همه جانبه از طرف آتو کردم ...از پیشخوان مغازه یکم فاصله گرفتم ، خط سبز ممتد رو لمس کردم و گفتم:
-سلام دوس...
-سلام و زهرمار... سلام و کوفت... سلام و درد یه ساعته... بیشعور روت میشه سلام بدی؟ برای چی بدون من رفتی بیرون ، نگفتی پسرا بهت متلک میندازن بعد تو بهشون بد نگاه میکنی ، بعد بدبخت جوون مردم سکته میکنه و پس می افته ، منم نیستم تا مواظبش باشم... آخ دختره ی شوت تو چطور جرات کردی تنها بری بیرون ، وقتی سرورت داشت برای دیدن کنیزش می اومد خونتون...؟
دیگه خفه خون گرفتن بس بود ... هر چی بیشتر ساکت میموندم بیشتر دور برمیداشت ، با صدای آرومی مخاطب قرارش دادم و گفتم:
-آتو ببندش تا نیومدم برات ببندم
-برو بابا... کجایی تو؟
-برای چی میخوای؟
-بنال باید خودم رو برسونم بهت...
سر و کله زدن با این دختر فایده نداشت
-درست بحرف آتو ، اگه دوست داری بیا تندیس
-اونجا چیکار میکنی؟
-گفتی کجایی منم جوابت رو دادم... دوست داری خودت بیا و ببین
-وایستا اومدم...تا یه ربع دیگه اونجام
-اوکی منتظرم
-میبینمت
گوشی رو قطع کردم و دوباره به سمت دیگه ی مغازه برگشتم ، که دیدم این پسره تمام مدت من و حرفام رو تحت کنترل داشته ... سری تکون دادم و فکر کردم چه میشه کرد ، مردم خیلی فضول شدن... ولی همین طوری که نمیشه از کنارش گذشت پس...
-اون شال صورتیِ رو میبرم آقا
با حرف من دست از نگاه کردن برداشت و خیلی سریع حواسش رو داد به شال های روی میز مقابلش تا شال مد نظر من رو برام آماده کنه ، ولی دیر فهمید که من فقط شالهای کرم رنگ ازش خواستم... به حواس پرتی اش پوزخندی زدم و گفتم:
-بهتره حواستون به جای گوش دادن به مکالمه ی مشتری ها به کارتون باشه ، روز خوش.
از مغازه دراومدم و به سمت پله ها رفتم ، دیگه حوصله خرید هم نداشتم بهتره بذارم یه روز با مامان بیام.... الان بهتره یه چیز خنک خودم و آتو رو مهمون کنم.
خیلی زود اومد و با هم به یک کافی شاپ همون اطراف رفتیم و دو تا بستنی شکلاتی بزرگ سفارش دادیم... مثل همیشه ناجور چسبید.
 

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

جلوی در خونمون ترمز زد و گفت:
-ماشینت تو پارکینگه ، سوییچ هم دادم دست رباب جون
-باشه ... حالا پارک کن بریم داخل ، که مامانم الاناست که برسه
دستش روی ترمز دستی رفت ... با فشار پایین آوردنش و همزمان گفت:
-من باید برم شیده ، به مامان قول دادم برای ناهار خونه باشم ... خودت که بهتر میشناسیش ، مهمون داشته باشیم حق بیرون موندن نداریم
-اوهوم میدونم چی میگی،ولی می اومدی همه خوشحال میشدند
چشمکی زد و دستی برام تکون داد ... با لحن شیطونی گفت:
-میدونم ، بعدأ بهت سر میزنم تازه جمعه هم که با بچه ها قرار کوه داریم ...البته اونجا حسابی از خجالت سهراب در میایم
لبخندی به لحن بدجنسش زدم ... خدا خودش به داد سهراب برسه
-باشه ... مواظب خودت باش آتو
یک بوق زد و با سرعت ازم دور شد ... چند لحظه ای بود ، دور شدن آتو رو دنبال میکردم که یکدفعه صدای بوقِ ناهنجار ماشینی باعث شد از جا بپرم ... با حرص به عقب برگشتم و تو دلم هر چی فحش و ناسزا بود نثار اموات زنده و مرده ی راننده کردم ... ای بر پدر و مادرت ......... با چهره ای شادی که دیدم ، حرفی که تو فکرم داشت پا میگرفت رو خوردم و ادامه دادم ............... صلوات .
این که سینای خودمونه ... ببین بی ادب چه لبخند ژکوندی هم به چهره داره ... اومدم بهش اخم کنم ، ولی با دیدن چهره ی دوست داشتنی کنارش که با محبت خیره ی صورتم بود ، کار سینا رو فراموش کردم و از جا کنده شدم ... به سمت در ماشین که حالا باز شده بود ، پرواز کردم
-من فدای شیرین جونم بشم ...چقدر دلم برات تنگ شده بود مادری
آغوشش مثل همیشه بهترین جای دنیا بود ... جایی که آرامش هدیه میکرد به تلاطم ِقلبم ... دستاش که دورم بود پر معناترین حس دنیا رو بهم القاء میکرد ... حس مادر داشتن ... تعریف ِاین کلمه همیشه خارج از دایرة المعارف بشریت بوده و هست ...
-خدانکنه عمر ِشیرین ... باز تو سلامت رو خوردی مادری؟
دلم برای اذیت کردن ِمادری یک ذره شده بود
-سلام خوشگلِ بابایی خودم ... راه گم کردی خانم؟
چپ چپی بهم نگاه کرد ولی تا اومد جواب بده صدای آقاجون بود که از پشتِ سرم اومد و گفت:
-کم زبون بریز پدر سوخته ...بعد رو کرد سمت مادری و گفت: سلام خانمِ خودم
احساس بینشون همیشه دوست داشتنی بود ... با اونکه 35 سال از کنار هم بودنشون میگذشت ، ولی هنوز نگاهشون سرشار از عشق و محبت بود ...
شروین-کجا سوخته بابا؟
قهقه ی همه بلند شد ... ای جانم داداش ما یکم دیر رسیده و ماجرا دستش نیومده
شروین-چرا میخندید؟
-هویجوری داداشی ... فقط بابا به خودش فحش داد و گفت پدر سوخته
بابا سینا رو با دست نشون و داد ... بعدش هم حرف منو اصلاح کرد و گفت:
آقاجون-پدرسوخته رو به این بابات گفتم که لطف کرده و شیرین منو برگردونده خونه
سینا-وظیفه بود عمو این چه حرفیه ... رو کرد سمت من و ادامه داد: بابا یکی ما رو تحویل بگیره ... ده دقیقه ای دپرس شدم از کمبود محبت
نگاه آتیشی بهش انداختم که باعث شد پشت شروین سنگر بگیره و بگه
سینا-بابا اشتباه کردم ، تو بذار من برم ابراز محبت کردن پیشکش بابایی
-خجالت نکشیدی اونطوری بوق زدی و منو ترسوندی؟
سینا-من و این کارا؟ اغراق نکن خانم ، این کارا با پرستیژ من هم خوانی نداره
-مامانم اینـــــــا... پرستیژ ، یک تاکسی بگیر این همه راه رو نمیشه پیاده رفت آقا سینا
زبونی برام درآورد و طبق عادت کل کل ها گفت:
سینا-استپ ، استپ ... هر کی کم آورد ، نفر مقابل رو شام مهمون میکنه ، قبول؟
-قبول ... من قیمه نثار اقبالی میخوام
پوزخندی زد و گفت:
سینا- اول ببر بعد جاش رو مشخص کن، کم اشتها
-همینه که هست آقا سینا
شیرین-بچه ها جلوی در زشته بیاید بریم داخل
سینا-قربون خاله ی خودم، میدونی که چقدر درگیرم ... موضوع جدید هم اومده روی همه و فکرم رو مشغول کرده ، برم خونه باشم بهتره
-چه موضوعی؟
سینا-فضولی موقوف کوچولوی بابا ...
اخمی کردم و گفتم:- سینـــــــــــــا ...
لبخندی به چهره اش آورد و با انگشت مشغول باز کردن اخمم شد
سینا-اخم نکن دختر شیطون ... زشت میشی و صد البته ترسناک ...
چپ چپ نگاهش میکردم که ابرویی بالا انداخت و با لحن شادی گفت:-دارم بابا میشم فسقلی ...
اولش شوکه شدم ، ولی بعد که به خودم اومدم عمق شادی دویده توی صداش رو درک کردم
-شوخی ... ؟
سینا-نه به جان خودم ، شوخی کجا بود ... کوچولوی دوم من دو ماهه است
خبر بی نظیری بود و باعث شد یاد چند سال پیش بیوفتم و شرط رو به یاد بیارم ... دو قدم فاصله با سینا رو صفر کردم و آویزون گردنش شدم
-ای جونم ... عالیه سینا ، نیومده عاشقشم ... مبارکتون باشه
دستاش بالا اومد و دو طرف صورتم توقف کرد... با یک فشار صورتم روبروی صورتش قرار گرفت و با لبخند بوسه ای به پیشونی ام هدیه کرد
-یادش بخیر شیده ... چه شرطایی که نبستیم ، ولی اینبار ، این فسقلی با اومدنش یک برد و یک باخت اساسی روی دست باباش گذاشت
لبخندی به حرف و یاد شرطمون زدم
-این کوچولو فقط براتون برد و خوشبختی به همراه میاره ... ان شا ا... سالم بدنیا میاد ، از طرف من به مینا هم تبریک بگو
سینا-به روی چشم کوچولو
آقاجون-آقا سینا کوچولوی خودت تو راهه پس دیگه به یکدونه دختر من نگو کوچولو و فسقل بچه
سینا-عمو تا دنیا ، دنیاست شیده فسقل بچه ی خودم میمونه ...رو کرد سمت من و با تحکم گفت: حمایت من که یادت نرفته؟ باید همونجوری از بچه ام پشتیبانی کنی
-عمری اگه یادم بره ، حتمأ ... راستی نگرانیت برای چی بود؟
سینا-خاله بهت ماجرا رو میگه ، من فعلأ باید برم
-قبول ... مواظب خودت باش سینا
سینا سری تکون داد ، بعد از بوسیدن مامان و خداحافظی از بابا و شروین سوار ماشین شد
سینا-برای هر سه مون دعا کن فسقلی
نگرانی حرفش باعث تشویش فکر و ذهنم شد و در جواب گفتم :-داری منو میترسونی سینا ...
سینا-ان شا ا... به خیر میگذره ، تو فقط دعا کن
الان توی صورت شاد چند لحظه پیش ، نگرانی موج میزد ... برای اینکه از این حال در بیارمش چشمکی زدم و گفتم:
-توکل به خدا ...راستی شرط قبلی و امروز رو با هم ازت وصول میکنم ... صندوقچه و یک میز توی رستوران برای دفعه بعد آماده و رزرو باشه
قهقه ای زد و گفت:-هیچ وقت از حقت نمیگذری ... عاشق این اخلاقتم عمر ِخاله شیرین ... به چشم دختری ، تو بیا قزوین منم بندهای شرط رو اجرا میکنم ... محرم که میبینمت؟
رفتم توی فکر ... محرم ... نذر ... قزوین ... قولم به خدا و خودم ... حتما میرم ا دوباره اشتباهم رو به یاد بیارم و ازش درس بگیرم
چشمام روی هم اومد و همزمان گفتم:-خودم رو میرسونم سینایی
سینا-پس میبینمت کوچولو ...
 

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

شیرین-به کجا زل زدی عزیزکم؟
نگاه از کوچه که تا چند لحظه پیش پر بود از حضور سینا گرفتم و به سمت مامان برگشتم و با لحن گرفته ای که ناشی از حرف سینا بود گفتم:
-حالش خوب نبود... مثل همیشه شوخی نمیکرد ، فقط وقتی درباره ی اون کوچولو گفت شادی رو تو چشماش دیدم ...چیزی شده؟دستش به سمت من دراز شد و با گرفتن دستم جواب داد
شیرین-اول بریم داخل سر فرصت برات همه چیز رو تعریف میکنم... فقط این رو بدون که اتفاق بدی هنوز رخ نداده
فشاری به دستش دادم و همراهش از در ورودی گذشتم
شیرین-دختر کوچولوی من این روزا چیکار میکرده؟ مهمونی خوش گذشت؟
لبخندی تحویل چهره ی دوست داشتنی اش دادم و گفتم:
-عالی بود مامانی... تازه من فرودگاه هم رفتم و تا شب با آتوسا در حال سر و کله زدن بودم ، ولی خیلی خوش گذشت... برای جمعه هم قرار کوه داریم
شیرین-خدا رو شکر... چشمکی زدم و ادامه داد: -منیژه چه جوریا بود؟ پیر شده؟
یه لحظه یاد حرفای آتو درباره ی خاله افتادم و نیشم شل تر شد
شیرین-چرا میخندی آتیش پاره؟
-نبودید که ببینید... آتو وقتی توی فرودگاه دیدشون ، چاقو بهش میزدی خونش درنمی اومد... خاله خانم یه تیپ همچین توپ و جوون پسند زده بود ... به خودشون زحمت داده بودند و یه روسری ابریشمی نازک هم سر کرده بودند
شیرین-غیبت خانومی؟
-مامانم چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است... چیزی که دیدم رو گفتم ، ولی زیاد جالب نبود ... جاتون خالی بود ببینید شب مهمونی آرام جــــــــونم چه حالی از مژده گرفت
شیرین-آرام که مژده رو خیلی دوست داره؟
-نگران نباش غیر مستقیم حالش رو گرفت... حالا بعدا براتون تعریف میکنم چه خبر بود...
شیرین-باشه حالا بریم داخل ، من هنوز رباب خانم رو ندیدم
جلوی پله ها ازش جدا شدم و سوت زنان به سمت اتاق حرکت کردم
شروین-چیه موشی ؟ کبکت خروس میخونه...
لبخندی به چهره ی شادش زدم و گفتم: -چرا نخونه ؟ مامانم برگشته ، منم خوشحالم...
شروین-اوکی... الان میخوای بهشون بگی؟
یه دفعه زد جاده خاکی...فکر میکردم خودش دوست داره این خبر رو به بقیه بده ، ولی سوالش نشون داد دارم اشتباه میکنم .... برای اینکه مطمئن بشم پرسیدم:
-مگه خودت بهشون نمیگی؟
دستش حلقه ی شونه ام شد و در جواب گفت:
شروین-به نظرت اگه قرار بود خودم موضوع رو بیان کنم ، چرا زودتر به تو اطلاع دادم؟
شونه ای بالا انداختم
-نیدونم...
شروین-نیدونم نداریم ... کی میگی؟
-به همه یه دفعه بگم؟ میخوای به مامان بگم بعد اون فراخوان عمومی بده؟
لبخندی به طنز حرفم زد و گفت:
شروین-نه خودت سر میز به همه بگو ... حوصله ی ندارم چند روز طول بکشه
آخـــــــــــــــــــــی طفلک داداشم زیادی هول تشریف داره... شیطون نگاهش کردم و گفتم:
-باشه بابا اصلا سر میز ناهار خبر رو اعلام میکنم... تو رو هم خلاص میکنم ... خوبه؟
شروین-زهرمار....
-اِ اِ اِ چرا فحش میدی؟
شروین-به قول خودت هویجوری... برو لباسات رو عوض کن زود بیا
به صورت نظامی پاهام رو به هم کوبیدم و جواب دادم
-اطاعت قربان
 

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

بابا-دختر خودم چطوره؟
روی صندلی میز خم شدم و بوسه ای به گونه اش زدم
-عالـــــــــــــــــی..... شما چطوری؟
به تبعیت از من ، با لحن خندان و شوخی گفت:-عالـــــــــــــــــــــی ...
-ای ول بابای خودم...
شروین-به به ، دختر بابا چه نوشابه ای برای بابا باز میکنه...
بابا-حسودی نکن پسر... با سن و سالت هم خوانی نداره ...
شروین با لحن مثلا رنجیده ای رو به بابا کرد و گفت:
شروین-ببخشید بابا ، سن و سال من چشه؟
-چشم نیست ، گوشه داداشی
مامان مثل همیشه به داد تک پسرش رسید و به طرفداری از شروین گفت:
شیرین-دختر و پدر حواستون باشه که قند عسل من رو اذیت کنید ، با من طرف اید
شروین-فدای مامان خودم
-مامان....
آقا جون مثلا اومد از من طرفداری کنه ولی ... چی فکر میکردم و چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بابا-خانم نمیشه فرق گذاشت... ناز گل من ناراحت میشه... من و دخترکم یه گروه ، شما و قند عسلتون هم یه گروه... هر کی سی خودش...
شیرین-اینطوریاست حاجی؟
با حرف مامان قهقه من رفت هوا... آخ جون بحث داشت به جای باریک میکشید
-اوه اوه بابا کارت دراومد...
بابا با لحن جدی ای رو به من گفت:-تقصیر تو و اون داداش لندهورته بابا... اصلا من و خانمم یه گروه ، تو هم با داداشت برید یه گروه دیگه...
دیدم تنور زیادی داغه پس تصمیم گرفتم سریع نون رو بچسبونم و موضوع عاشق شدن قند عسل ِ مامان رو علنی کنم
-بعد عروس خانواده توی کدوم گروه باشه؟
بابا و مامان اومدن یه حرفی بزنند ولی بعد از تحلیل گفته ی من ، تازه دوزاری هاشون افتاد و با یه علامت سوال گنده که بالای سرشون بود به من خیره شدند
بابا-چی گفتی بابا؟.... برگشت سمت شروین و ادامه داد: -خبریه؟
شیرین- شیده جدی گفتی یا همین جوری ...
طفلک مامانم نمیدونست چطور حرف و سوالش رو کامل کنه
-یا هویجوری یه چیزی پروندم؟
شیرین-جواب بده به جای اینکه سوال منو کامل کنی...
-وا خوب مگه خودتون نمیخواستید زنش بدید حالا من یه خبر خوب بهتون دادم چرا اینجوری تعجب زده به من خیره شدید
بابا-پس بالاخره دم به تله دادی پیرمرد...
شروین لبخندی به حرف بابا زد و سرش و به علامت مثبت تکون داد
شیرین-مبارک باشه فداتشم... ان شا الله که خوشبخت بشی عزیزم... حالا این فرشته که باعث شده من به آرزوم برسم کی هست؟
یه چیزی داشت قلقلکم میداد و چون خودم تا بفهمم طرف کیه رسما مردم و زنده شدم ... پس یه دفعه دهان باز کردم و گفتم:
-مژده دختر ِخاله منیژه...
طفلک مامانم یه دفعه وا داد... آخــــــــــــــی ذلیل نشی شیده ، گناه داره
شیرین-جدی؟
دیدم مامان الانه که غش کنه ولی برای اینکه شروین رو ناراحت نکنه یه لبخند تلخ رو لباهاشه... از خیر اذیت کردن گذشتم و جواب دادم
-میدونم این یکی شوخی مذخرفی بود ، دیگه تکرار نمیشه... کیس مورد نظر تانیا است...میپسندید؟؟؟
ای جانــــــــــــــــم ... همچین نفس کشید و خودش رو ریلکس کرد ، که نگو و نپرس... بعد من به این آقا داداشم میگم مامان هم از مژی خوشش نمیاد ، میگه درباره ی دیگران بد حرف نزن...
مامان به سمت شروین رفت و بعد از اینکه درست و حسابی بوسه بارانش کرد و باعث شد من قشنگ عقده ای بشم ، گفت:-انتخابت حرف نداره مادری... با اجازه بابات زنگ میزنم خونه شون و برای آخر این هفته یا هفته ی دیگه یه وقت آشنایی میگیرم... البته بعد از این همه سال رفت و آمد دیگه جا برای این حرفا نمی مونه ولی بالاخره رسم و رسومات باید کامل اجرا بشه
شروین-درسته ... مرسی مامان
 

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

دوست داشتم صدای مبهمی که مخل آسایش و خوابم شده بود رو خفه کنم ولی مثل اینکه امکان پذیر نبود... هر چی من بیشتر کم محلی و بی محلی میکردم بازم تق تق قطع نمیشد... البته قطع شدن پیشکش ، هی داشت زیادتر هم میشد... با شنیدن واژه ی موشی فهمیدم که این مزاحم ِآرامش من کسی نیست ، جز شروین .. حیف که حال بلند شدن ندارم و اگرنه حسابش رو میرسیدم... انگار با عاشق شدن ، مخش تعطیل شده ... آخه بگو برادر من نصف شبی پشت در اتاق من چی میخوای؟؟؟
صدای روی هم اومدن لولای در ، نشون از وارد شدنش داشت ولی به خاطر اینکه خواب از چشمام پر نکشه ، چشمام رو بسته نگه داشتم و امیدوار بودم که با دیدن اینکه من خوابم ، بره و بذاره من یه روز تعطیل راحت تا ظهر بخوابم.....
ولی.... متاسفانه از این خبرا نبود... همچین خودش رو ول کرد روی تخت بیچاره ام که ناله ی فنرهاش به هوا رفت... نابود شد ، باید به بابا بگم یه تخت جدید برام تهیه کنه.... خنکی دستش که روی صورتم حرکت میکرد باعث شد یکم از گرمای بدنم گرفته بشه... خوشم اومد... موهام رو به یک طرف هدایت کرد و با صدای آرومی کنار گوشم گفت:
-موشی نمیخوای بلند شی؟ دیر میشه ها... آتو کله ی من و تو رو با هم میکنه...
آخه کله سحر آتو کجا بود که بخواد کله ی ما رو بکنه ، اصلا آتو غلط میکنه ... من میگم داداشم خل شد رفت ، حالا باور نکنید...
-شیده جان پاشو خانومی... باید تا نیم ساعت دیگه بریم دنبال آتوسا و مهراد و مژده
بریم دنبال آتوسا و مهراد و مژده ...؟؟؟؟ چند بار حرفش رو تکرار کردم تا بالاخره.... بله بالاخره یادم اومد امروز جمعه است و ما هم قرار کوه داریم.....در حالی که صورتم رو به دستش نزدیک تر میکردم ، ملافه رو به خودم پیچیدم و ناله کنان گفتم:
-آخه اینا عقل دارند؟؟؟ نه تو بگو ، عقل دارند ... خوب میذاشتن شب بشه بعد یک رستوران عالی قرار شام میذاشتند و دور هم خوش میگذروندن... زورمون کردند خروس خون بلند بشیم هلک هلک بکوبیم بریم بالای کوه بعد دوباره برگردیم پایین... ندارند دیگه ... ندارند
-کم غر بزن دختر... به جای این حرفا بلند شو برو صورتت رو بشور ، کنار دهنت کثیفه...
با این حرفش همچین از جا پریدم که نزدیک بود از روی تخت پرت بشم پایین... البته نصف دلیل این پرت شده شروین بود که قشنگ تختم رو تصاحب کرده بود و من رو توی یک کوچولو جا محصور ...همیشه نسبت به کسایی که دور دهانشون کثیف بود یا توی خواب آب دهانشون راه می افتاد حساس بودم...
-دروغ نگو ، اصلا هم این طور نیست ، من بد نمیخوابم...
با این حرف من صدای خنده اش بلند شد و جواب داد
-میدونستم جواب میده... حالا هم بلند شو برو صورتت رو بشور و آماده شو ، منم میرم صبحانه رو حاضر کنم.
در حال بلند شدن از تخت دست من رو هم گرفت و با قدرت اون از جام برخواستم و به سمت سرویس حرکت کردم ... اما قبل از ورود گفتم:-من چیزی نمیخورم ... بریم پیش عمو صمد و یه املت توپ بخوریم؟
در حالی که در نهایت مظلومیت نگاهش میکردم ، دستام رو به هم چسبوندم و جلوی دهانم نگه داشتم
-بریم داداشی؟
-باشه بابا اونجوری نگاهم نکن ، این هزار بار... خر شدم عزیزم ، میریم پیش عمو صمد و یک املت توپ میزنیم به بدن... بدو برو آماده شو .
-مرسی داداشی ، من رفتم
-راستی شیده سر صبحی سرده ، یه چیز گرم هم با خودت بیار
سری تکون دادم و حوله به دست وارد سرویس شدم
 

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

هنوز خوابم میومد ولی فرقی نمیکرد ، چون درست جلوی خونه ی آتو اینا بودیم و مزدای سفید سهراب خبر از حاضر بودن جمع میداد... چاره ای نداشتم ، باید پیاده میشدم.
چند لحظه بعد از شروین پیاده شدم ، باد خنکی که تو این فصل کمتر به خودم دیده بودم لرز کوچولویی رو به اندامم انداخت... داشتم از پایین اومدن و بر نداشتن سویشرتم پشیمون میشدم ، ناخودآگاه دستم به سمت در ماشین رفت ولی با شنیدن صدای آتو و ابراز محبت عاشقانه اش نرفته برگشت خورد...
آتو-تو کدوم گوری بودی که ما مجبور شدیم نیم ساعت الاف باشیم
-سلام عزیزم صبح تو هم پر از خارهای بیابون... منم به لطف تو خوبم ، تو خوبی امگلم(انگلم)؟
آتو-خفه... بیشعور برای من زبون باز کرده...
-والا مامان شیرینم که میگه من 8 ماهه بودم که اولین کلمه رو هجی کردم ، حالا تو میگی الان زبون باز کردم
آتو-کم نمک بریز... دیشب کجا خوابیدی اینقدر بامزه شدی؟
نیشخندی تحویلش دادم و گفتم:
-مثل همیشه تو جام ، حالا هم کم چرت بگو و از سر راهم برو کنار...
آتو-بی ددب... اون دختر عمه ات چرت میگه
-برو بابا...بیچاره دختر عمه ی من
دستی تکون دادم تا بی تفاوت از کنارش رد بشم ، که روی هوا دستم رو چسبید و مجبورم کرد با هم به سمت بقیه بریم... با دیدن جمع 15 یا 16 نفری ، برای راحتی خودم یه سلام دسته جمعی صادر کردم
-سلام به همگی
سهراب-سلام و ... کمی مکث کرد و با لحن مثلا جدی ادامه داد: استغفرالله ، عجله ای نبود شیده جان ، خواب بودی حالا...
زدم به شوخی و به حرفش اعتنایی نکردم... حقش بود ، همین آقا بود که اون شب مهمونی به من گفت ترشیده ... اِاِاِ هنوزم که یادش می افتم آتیش میگیرم... همین که باهاش حرف میزنم اخره لطفمن رو نشون میده
-عجب استقبال گرمی... تو رو خدا من رو خجالت زده نکنید ، من راضی به این همه لطف نیستم ... این همه جواب سلام رو من چه جوری هضم کنم ، نمیگید رو دل میکنم...اصلا به فکر من نیستید
صدای تانی که پر از خنده بود بلند شد و نشون داد که بالاخره یکی جواب منو میخواد بگه
تانی-سلام صبح بخیر عزیزم ، خوبی؟
آخ قربون زن داداش خودم که بین این همه آدم ، از همه باشعور تره... همینه که داداشم انتخابت کرده ، فقط حیف که دو روز تموم داشتم روی مخ مامان و شروین رژه میرفتم که شنبه زنگ بزنند خونه تون و قرار خواستگاری بذارند و اگرنه همین الان می اومدم درست حسابی بهت ابراز محبت میکردم.و از خجالتت در می اومدم ... دیروز تلفنی با آتو درست و حسابی فکرهامون رو یکی کردیم و قرار شد یکم مژی جون رو توی خماری ندونستن کیس مورد نظر بذاریم ، حتی آتو پیشنهاد داد که بحث راه بندازیم و الکی حدس بزنیم که ممکنه شروین با دیدن مژده ، بعد از چند سال یکدفعه این تصمیم رو گرفته و عروس آینده ی خانواده ایشون هستند ... آخ چه حالی بکنم من ، با ضایع شدن مژی جووووووون .... البته حس میکنم یه ذره ، فقط یه ذره بد ذات شدن ... ولی اشکالی نداره به قول معروف ، این نیز بگذرد...
-سلام عزیزم ، خوبم قربونت برم ... تو خوبی؟
سهراب چهار نعل دوید وسط احوالپرسی ما و گفت:
-خیلی زود اومدی حالا دو ساعت هم احوالپرسی کن... تازه خانم دستور املت هم صادر کرده... پررو
درست کنارش وایستاده بودم و روبری من مهراد ایستاده بود ... با نگاهش مجبورم کرد با سر عرض ادبی داشته باشم و بعدش کنار گوش سهراب گفتم:
-کم سوسه بیا آقای مهندس...
سهراب-مهندس و .... بدو برو سوار شو شیده
سری تکون دادم و با یه چشمک کوچولو گفتم:- چشم مهندس...
لبخندی به تکرار واژه زد و به سمت ماشینش حرکت کرد... منم با یک روحیه ی بهتر کنار آتو و مژده ، درست پشت سر جناب مهراد خان روی صندلی ولو شدم.
 

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

رد نگاه کنجکاو مژده رو دنبال کردم و به یک جفت چشم دریایی توی آیینه ماشین رسیدم ... نگاه کنید این بشر خودش دوست داره که اذیت بشه ... آخه بگو دختر یکم حیا بد نیست ... و اگه داشته باشی به کسی برنمیخوره ... ببین خودت باعث میشی عذاب وجدان رو بذارم کنار و نقشه ی آتوسا رو اجرا کنم ... لعنت بر شیطان...
با شنیدن صدای آتو که با پچ پچ نامشخصی من رو مخاطب قرار داده بود ، از فکر بیرون اومدم
-چی گفتی؟
سرش رو به من نزدیکتر کرد و این بار با صدای یکم بلندتری گفت:
آتو-مگه کری؟ ... کجا سیر میکنی ، میگم پایه ی نقشه من هستی؟ اگه جوابت مثبته من به تینا هم یک ندا بدم ، که سوتی نده
دوباره یک نگاه به مژده کردم ، فارغ از حضور سه جفت چشم دیگه به چشمهای شروین خیره بود.
-خبرش کن ... باید یک حال اساسی ازش بگیرم تا دیگه چشمش دنبال داداش من نباشه
لبخند بدجنسی تحویلم داد و شروع به نوشتن اس ام اس کرد.
نگاه به آینه ماشین بود که شروین نگاهی از داخلش به من انداخت و پرسید
شروین-الان که گشنه ات نیست؟
لبخندی به پایبندی همیشگی اش به قول و قرارهامون زدم و با سر جواب منفی دادم... چه خبره الان صبحانه بخورم... دیگران هم که فعلا مهم نیستند...شیده... شانه ای بالا انداختم و کمی فکر کردم ، ولی به نتیجه ای نرسیدم... من که گفتم یکم بد ذات شدم...
آتوسا به جای من رشته ی کلام رو به دست گرفت و بحث شروع شده توسط شروین رو ادامه داد
آتو-چه خبره از الان صبحانه بخوره .. بعدش هم این روز عادیش ساعت 10 صبح پای میز بود و تا اون لحظه طفلک رباب جون رو دق مرگ میکرد ، بعد تو الان میخوای بهش املت دستپخت عمو صمد بدی
شروین-قبول آتو ، چرا میزنی دختر...؟
آتو-آخه تو خواهرت رو بهتر از هر کسی میشناسی بعد این حرف رو میزنی... اگه فردا درباره ی همسرت ، که از قضا باید خوب بشناسیش این جور نظرها بدی ، اونوقت.... برگشت و این بار به چشمای مژده خیره شد و دستش رو به علامت کشتن روی گردنش امتداد داد و گفت: پخ پخ ات میکنه پسری.
شروین-کم چرت بگو آتو جان.
آتو-چشم...
به سمت من برگشت و به مژده اشاره کرد.... با یک نگاه کوچیک هم میشد کیلو کیلو قندی رو که داشت آب میکرد تشخیص داد... خدا نکشدت آتو که بچه ی مردم رو هپروتی کردی ، رفت...
 

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

چی میشد اگه من یکم ، فقط یکم حرف گوش کن باشم؟؟؟.... مگه شروین نگفت یه چیزی برای پوشیدن برای خودم بیارم ، پس چرا گوش ندادم...؟
مهراد-شیده خوبی؟
نگاه به حالت پرسش گر صورتش انداختم.... آخه به تو چه که من خوبم یا بدم؟؟؟ ... مثل خواهرش دوست داره توی هر کاری دخالت کنه... حیف که دلم میخواد تلافی اون حرف چند سال پیش رو بکنم واگرنه ناجور میزدم تو حالش...ولی الان یکم نزدیکی ، حداقل کلامی اش خوبه
-حالم خوبه مهراد... ببخشید آقا مهراد
با این اشتباه مثلا غیر عمدی من لبخند گشادی زو و گفت:
مهراد-نه نه راحت باش... مهراد صدام کن شیده
سرم رو به حالت خجالت پایین انداختم و با صدای آرومی گفتم:
-آخه...
مهراد-آخه نداره... خوشحال میشم باهام راحت باشی
معلومه که خوشحال میشی... باید با دمت ، گردو هم بشکنی... مردکِ مذخرف ....
با صدای شروین که مهراد رو مخاطب قرار داد ، با یه "برم ببینم چیکارم دارند" کوچولو ازم فاصله گرفت و گذاشت چند دقیقه ای راحت باشم
در حالی که با کف دستام ، بازوهام رو مالش میدادم تا گرم بشه ... سرم رو چرخوندم تا نگاهی به بچه ها که مشغول برداشتن وسایل بودند بندازم ، که با چهره ی عصبانی سهراب که داشت به من نزدیک میشد روبرو شدم...
لبخندی ظاهری به صورتم کشیدم و گفتم:به به آقای مهندس
میخواستم بزنم به شوخی ولی اون جدی پرسید
سهراب-چته شیده؟چی توی سرت داری؟
نگاهی به چهره ی جدیش انداختم... دیگه خبری از شوخی و شیطنت یک ساعت پیش نبود...
-هیچی ، مگه باید چیزی باشه؟
سهراب-تو که میدونی نمیتونی چیزی رو مخفی کنی... پس سعی نکن من رو یه خنگِ گاگول نشون بدی عزیزم... مهراد چی میگفت؟
اوه اوه ، مثل اینکه عصبانی شده.... خشم سهراب هم مثل خشم شروین غیر قابل تحمل بود... البته من تا حالا به شخصه حس اش نکرده بودم، ولی یک بار که از دست آتو و تینا عصبانی بود ، شدت عملش رو دیدم
-سهراب من همچین منظوری نداشتم...من...
خشم نشسته توی چشماش باعث شد نتونم حرفم رو ادامه بدم
سهراب-تو چی؟
وای خدایا من کم آوردم... این چرا اینجوری منو نگاه میکنه؟؟؟ تقریبا لال شده بودم و فقط تونستم اسمش رو تکرار کنم
-سهراب...
سویشرت مشکی ای رو که روی تیشرتش پوشیده بود درآورد و با شدت روی شانه ی چپم گذاشت... از سنگینی دستش که روی شانه ام قرار گرفت ، یکم به اون سمت خم شدم ولی هنوزم به چشماش که پر از خشم بود نگاه نمیکردم
سهراب-بپوشش شیده...
بدون هیچ وقفه ی زمانی ای سرم رو بلند کردم و گفتم: - سردم نیست...
به چشمام خیره شد و تکرار کرد:-بپوشش شیده، داری از سرما میلرزی ... مثل همیشه تنبل و حرف گوش نکن هستی
مظلوم شدم و سویشرت رو از روی شانه ام برداشتم و خیلی آروم تنم کردم... یکم برام بلند بود ولی از سرما و لرز چند دقیقه پیش خیلی بهتر بود.
-مرسی
سهراب-من مهراد رو بهتر از تو میشناسم پس زیاد دور و برش نباش ، حتی برای تلافی گذشته...!
یه لحظه از گفته هاش شوکه شدم... اون میدونست که ما چه نقشه هایی داریم ، حتی اگه از نقشه ها خبر نداشته باشه از کل ماجرا خبر داره... نه، من دوست دارم این کار رو بکنم و حالا با دونستن سهراب همه چیز به هم میریزه
-سهراب ، من...
سهراب-حرفم واضح بود شیده ، خواهش میکنم نذار دوباره تکرارش کنم
چرا من باید به حرفش گوش کنم...؟با خودم فکر کردم... اون سهرابه شیده...تو به حرفش گوش میدی...
سهراب-قبول؟؟؟
یه کسی درونم میگفت من نیاز دارم تا کار مهراد رو تلافی کنم پس با لحن مظلومی گفتم:-فقط یه کوچولو... باشه؟
سهراب-چرا اینقدر تو بازیگوشی دختر؟؟ ... نه ، امکان نداره بذارم و اگه بخوای ادامه بدی به داداشت میگم موشی...
-سهراب... به یک گوشه از انگشتم اشاره کردم و ادامه دادم:فقط یک کوچولو...قبول؟
سهراب-باید درباره اش فکر کنم
-تا آخر قرار امروز بهم جواب بده... باشه؟
سهراب-تا آخر قرار امروز ، و تا اون موقع نزدیک مهراد نمیری... فهمیدی؟
-شیرفهم شد مهندس
سهراب-زهرمار...
لبخند گشادی زدم و ازش فاصله گرفتم... چه خوبه که اونم میدونه ، اگه قبول کنه راحت تر میشه حال مهراد رو گرفت...
 

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

با رفتن تینا به سمت ماشین سیاوش ،آتوسا بدون فوت وقت بازجویی رو شروع کرد
آتو-شیده سهراب چرا سگ شده بود؟
لبخندی زدم و شونه ای برای حرفش بالا انداختم
آتو-لال شدی؟
برای ثابت کردن سلامتم گفتم:
-نوچ ... فقط اینکه امروز باید به مچل کردن مژده قناعت کنیم
سری به معنای نفهمیدن تکون داد و گفت:
آتو-یعنی چی؟
حرص ناشی از محدود شدن به وسیله ی کلام سهراب رو با ادا و لگدی به ماشین اش خالی کردم و گفتم:
-به سهراب قول دادم تا آخر امروز نزدیکه مهراد نرم و باهاش همکلام نشم
آتو-چلا ؟
-درست حرف بزن آتو ... نمیدونم از کجا ،ولی فهمیده که ما قصد تلافی گذشته ها رو داریم
لپاش رو باد و بعد با شدت اون رو خالی کرد ، و باعث شد از خیسی چند قطره ایِ آبِ دهانش ، چندشم بشه و چشم غره ای حواله اش کنم
آتو-ناکس خیلی زرنگه ولی اگه ما ...
میدونستم چی میخواد بگه پس وسط حرفش اومدم و جواب دادم
-من بهش قول دادم که امروز تلاشی نداشته باشم تا اون جوابم رو بده ، پس امروز همه حواسمون رو باید جمع مژده بکنیم
آتو-سهراب چه جوابی باید به تو بده؟
-بهت میگم البته وقتی که جواب مثبت اش رو گرفتم
با حالتی کاملأ نمایشی دستش رو به صورتش کوبید و گفت
آتو-خاک عالم ، ازش خواستگاری کردی دختره ی بی حیا؟
لبخندی به چرت و پرت هاش زدم و گفتم:- خواهشا خفه شو آتو
تانیا-آهای دخترای تنبل ، زود بیاید که همه معطل شماییم
با صدای تانیا که میخواست ما رو برای حرکت تحریک کنه ، حرف آتو پشت سد لبهاش ماند و با گرفتن دستم من رو با خودش همراه کرد.
چند قدمی به جمع نزدیک تر شدیم که اول صدای سهراب و بعد هم قدماش همراهم شد و گفت:-سر قولت که میمونی موشی؟
نیم چرخی به گردنم دادم و به نگاهش که خیره ی نگاهم بود چشمکی حواله کردم و جواب دادم
-معلومه جناب مهندس ، تو هم خوب درباره ی پیشنهادم فکر کن و جواب مثبت بده ، باشه؟
سهراب-مهندس قول صد در صد نمیده عزیزم...
اه باز داره منو حرص میده...
-سهراب...
سهراب-جیغ جیغ نکن ، تو سر قولت بمون تا من هم جواب مثبت بدم
ابرویی بالا انداخت و با چند قدم بلند از ما دور شد
آتو دندن هاش رو به هم سایید و با خشم گفت:
آتو-متاسفانه باید بگم که خیلی زرنگه ، چی ازش خواستی شیده؟
لب پایینم رو به دندون گرفتم و با حرص گفتم:-اه... اه ... اون همه چیز رو خیلی زود درک میکنه ...انگار بو میکشه و این اعصاب منو داغون میکنه.... من یه عالمه دغدغه دارم و تلافی کردن کارهای مهراد میشد یه زنگ تفریح برای زندگی سخت ِآینده ی نه چندان دورِ من... آتو من هنوز درباره ی کنکور و دانشگاه چیزی به آقا جون نگفتم ، میدونم زوده ولی برخورد احتمالیش که مخالفتِ داره منو آزار میده
دستاش دو طرف صورتم قرار گرفت و با صدایی که سعی در آرام کردنش داشت ، گفت:
آتو-شیده آروم...آروم باش دختر ...ما با هم یه فکری برای بابات میکنیم...ما میتونیم راضیش کنیم...حتی شروین هم کمکمون میکنه گل دختر... آقاجونت خیلی دوستت داره و حتما کوتاه میاد
-نه... نه ...اون هیچ وقت کوتاه نمیاد ولی من اجازه نمیدم که حداقل حقِ زندگیم ازم گرفته بشه....به هر طریقی که شده ادامه میدم...من میتونم..
 

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

دستی روی شونه ام قرار گرفت و باعث شد استکان چای به جای اصلیش یعنی داخل نعلبکی گلدار قرمز رنگ برگرده
شروین-صبحانه چطور بود؟
لبخند کم جونی که ناشی از به یاد آوردن بدبختی ها و قول من بود ، رو به لب آوردم و چشمهام روی هم قرار گرفت
-مثل همیشه عالی ، مرسی
شروین-قابل موشی منو نداشت ... بعد از لحظه ای مکث با دودلی و شک پرسید:- خوبی شیده؟
سرم رو به علامت مثبت تکون دادم و به جای جوابش سوال کردم
-الان چیکاره ایم؟ بازم بالا میریم؟
لبخند بزرگی تحویلم داد و گفت:- نه نمیریم بالا ، سهراب پیشنهاد کرد بریم کنار چشمه چادر بزنیم ... انگار حدس زده بود موشی من زیادی تنبله ...
اون همیشه همه چیز رو میدونه ... درسته که پروژه ی تلافی ما رو داغون کرده و باعث شده من طعم تلخ انتظار برای جواب رو بچشم ولی کارهاش یک مزیت خیلی بزرگ داره و اون نکته ی مثبت اینه که سهراب با این کارش باعث میشه باور کنی که هیچ وقت تنها نیستی ...
دستی جلوی چشمام بالا و پایین شد و از توی فکر درم آورد
شروین-کجایی دختر؟
-همین جا ، کنار تو ... پیشنهادش عالی بوده ، من که راضیم
شروین-باید هم راضی باشی تنبل خانوم
اخم نه چندان جدی ای تحویلش دادم و گفتم :-من تنبل نیستم ففط حوصله ی پیاده روی ندارم داداشی ، همین ...
ادای منو رو درآورد و تکرار کرد:-همین...
خوب راست میگفت دیگه...درسته که میگند ورزش خوبه و کوه هم نشاط به همراه داره ولی من همیشه از کوه اومدن خستگی رو به یاد داشتم... همیشه ترجیح میدادم بیام اینجا ، اول یه صبحانه ی عالی بخورم و بعدش برم کنار چشمه ... و تمام روز به منظره ی محکم کوه چشم بدوزم
-مسخره نکن شروین، بهتره راه بیوفتیم
شروین-بچه ها بهتر نیست حرکت کنیم؟
همه سری تکون دادند ، در حالی که بعضی ها هم از جاشون بلند شده بودند و یکسری هم مشغول پوشیدن کفش هاشون ... صدایی باعث شد از ترس بچرخم و دستم ناخودآگاه روی قلبم که با آخرین توانش در حال پمپاژ و ضربان بود بره و یه"هـــــــــــــی" بلند بگم
سهراب-منم شیده ، سهرابم ...نترس دختر
چپ چپی نگاهش کردم و گفتم:-این چه وضع اظهار وجود بود... قلبم داشت وایمیستاد آقای مهندس!...نفس عمیقی کشیدم ولی باعث نشد که صدای بلند تنفسم مشخص نشه ، بالاخره حرفم رو که بیشتر ته مایه های تهدید داشت ، ادامه دادم: پوف ، سهراب دیگه تکرارش نکن ، اوکی؟
مثل اینکه از نفس های تند و کشیده ی من ترسیده بود ، چون دستاش رو بالا برد و گفت:-قول میدم تکرارش نکنم موشی... الان خوبی؟
سری به نشانه ی تایید تکون دادم و از روی تخت پایین اومدم...هنوز خم نشده بودم که سویشرتش رو که وقت صبحانه درآورده بودم دوباره روی شانه هام گذاشت و کمی سرش رو پایین آورد و ابروهاش رو بالا انداخت...پسره ی پررو انتظار تشکر هم داره...!
- این ابرو بالا انداختن یعنی چی؟
سهراب-نمیدونی یعنی چی؟
-نوچ...نیدونم
اخم کم رنگی حواله ام کرد که باعث شد لبم به خنده باز بشه و اونم با یک "زهرمار" ازم فاصله بگیره... ولی ماموریتش رو خوب انجام داد و باعث شد تمام حس های بدی رو که به آینده ی نامعلومم داشتم ، برای لحظاتی فراموش کنم ... پس باید به خاطرش از سهراب و شروین تشکر کنم...
 

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

تینا-خدا خیر بده بانیِ کوتاه کردن کوهپیمایی رو ، من که حال بالا رفتن نداشتم
تانیا ضربه ای به بازوش زد و در حالی که ادای تینا رو درمی آورد ،گفت:- هر وقت حرف از فعالیت ِبدنی شد ،شما سه تا جا زدید و صد البته کاری کردید که از زیرش در برید
با سر به من ، آتو و تینا اشاره کرد و رو به مژده ادامه داد
تانیا-متأسفانه آقا شروین و سهراب هم ، همیشه بهشون کمک کردند
مژده شانه ای بالا انداخت و طبق عادت همیشه اش که با سری رو به بالا راه میرفت ، کنار تانی قدم برداشت و در حین حرکت اشاره ای به کوه کرد و گفت:- برعکس این سه تا من از کوهنوردی خیلی لذت میبرم ، ما حداقل ماهی یکبار میریم کوه
طبق عادت این چند سال که واژه ی"این" تینا رو اذیت میکرد و به این موضوع اعتقاد داشت که اجسام بی جان رو با این و اون مورد خطاب قرار میدند ، این حرف مژده استثناء نشد و تینا بدون معطلی به سمت مژده مایل شد ،با دستش درختی رو نشون داد و گفت:
تینا-مژده جون "این "رو به درخت میگن ،ما سه تا اسم داریم ... در ضمن توانش رو داریم و کوهپیمایی رو کنسل میکنیم ،شما هم میتونی امتحان کنی؟
آخ آخ این دختر همیشه دوست داشت کسایی رو که زیادی به خودشون غره شده بودنو تحت فشار بذاره... و با کم آوردن اونها یکم از غرور و خودخواهی شون رو از بین ببره و این "توان داشتن" هم از همونجا می اومد.
مژی صداش رو نازک کرد و با ناز خاصی به درخته اشاره کرد و پرسید
مژده-عزیزم حالا این ، درختِ چی هست؟
چشماش انگار داشتن حریف میطلبیدند و من خیلی راحت میتونستم جواب احتمالی تینا رو در مقابل حمله ی مژده حدس بزنم ... تینا یک فلسفه داشت ،اینکه با هر کی اونجوری رفتار میکرد که باهاش رفتار میکردند و حالا ... رفتار مژده پر از خودخواهی و غرور بود ، پس احتیاج به یک فراشکنی داشت
تینا نگاهی سطحی به درخت انداخت و بعد نگاهش رو به صورت رفت و برگشت از سر تا پای مژده کشید و خیلی جدی گفت:-درخت چنار عزیزم ... !!!
حدس این جواب برای من که مهتمل بود ، پس اصلأ تعجب نکردم ... ولی مژی جون حسابی از مفهوم پشت جمله حرصش گرفته بود و با غیض خاصی گفت:-بعید میدونم گیاه شناسی ات خوب باشه تینا جان...
آتو لبخند نامحسوسی تحویل مژده داد و به جای تینا گفت:
آتو-اتفاقأ تینا گونه های خاص رو خیلی خوب میشناسه ..... صداش رو پایین تر آورد و بعد یه نگاه به اطراف ادامه داد:-آخه میدونی چیه مژده؟...استاد خوبی داشته ، وقتی سهراب بهت درس یاد بده ، اینقدر کامل و خوب میگیری که از صد فرسخی هم ، میشی یک جنس شناس قهار...
تو دلم غوغایی بود ولی اجازه نشون دادن نداشتم ، چون میدونستم با اولین واکنش منفی ما مژده منفجر و همه جا گند کشیده میشه ...ولی یکی بین ما اصلا از بحث موجود راضی نبود و با مهربونی همیشگی اش سعی داشت موضوع رو ختم به خیر کنه...تانیا با گرفتن دست آزاد تینا و کشیدن اون به سمت جلو به یک جمله ی کلیشه ای قناعت کرد و یه جورایی از ادامه حرفا جلوگیری کرد
تانیا-از پسرا عقب موندیم بچه ها ...
منم که دیدم عروس ِعزیز ِخانواده ، کمک احتیاج داره دستم رو به کمر آتو وصل کردم و با یکم فشار به جلو همراه خودم کردمشو رو به بقیه گفتم:
-تانی راست میگه بهتره بحث گیاه شناسی رو بذارید بعد از رسیدن به چشمه انجام بدید ...لحظه ای مکث و بعد برای از بین بردن جو موجود و دوری بچه ها از مژده ، گفتم: کسی پایه ی مسابقه هست؟
آتو از کمند دستای من خودش رو آزاد کرد و گفت:-اگه تو جر نزنی من هستم
تینا از تانی فاصله گرفت و در حالی که داشت برای آتو ادا در می آورد به ما نزدیک شد... و حرف آتو رو تصحیح کرد
تینا-اونی که بیشتر از همه تقلب میکنه تویی آتو ، نه شیده
آتو-کم فک بزن دختر ... سر چی باشه؟
دستی برای کار همیشگیه اتو تکون دادم و گفتم:-باز تو پای شرط و شروط رو وسط کشیدی؟
آتو-نگفتم که شرط بندی کنید ، گفتم بازنده باید باج بده....
بعد از گفتن حرفش چند بار ابروش رو بالا انداخت و باعث شد تینا کنجکاوانه بپرسه
تینا-این باج چی هست حالا؟
من که ناجور شیطون شده بودم و هوس اذیت آتو داشتم گفتم:-مثلأ آتو باید اون ست آرایشی رو که تازه خریده بده من ، چطوره؟
چشم غره ای بهم رفت ... سری به نشونه ی تهدید تکون داد و گفت:- فکر کن یک درصد عزیزم...
تینا-بازنده باید به دو نفر دیگه کولی بده ، چطوره؟
نگاه به هیکل خودش و آتو انداختم و بعد یه نگاه آتیشی بهش ، گفتم:
-بد نیست یکم فکر کنی بعد کلمه ها رو ور ور بریزی بیرون ... برنده ها هر چی دلشون خواست از بازنده میگیرند ، به نظرم این عالیه و من موافق.
همزمان دستم رو بالا بردم و نگاه مظلومی که مطمئن بودم جواب میده به تینا انداختم ، که باعث شد جواب بده
تینا-جمع کن قیافه رو ... منم موافقم
با حرفش پریدم هوا و با جیغ جیغ گفتم:-ای ول تینا جوونم
آتو-خاک تو سرت که با یک نگاه وا دادی...
تینا-نیست تو همیشه برای این نگاه کوتاه نمیای
-بحث رو ول کنید ... همه آماده ، با شماره 3 حرکت میک ...
مژده وسط حرفم اومد و گفت:-منو معاف کنید ، آخه این کارا با پرستیژ من جور در نمیاد
تینا چشمکی زد و خیلی آروم جوری که فقط خودمون سه تا بشنویم جواب داد:-به پرستیز کدوم چناری مسابقه میاد ، که به این بیاد ؟ ... بشمار 3 ، سه نفری حرکت ... 3 ... 2 ...
هنوز شماره یک رو نگفته بود که ازشون جلو زدم و با لحن شادی گفتم:-بجنبید بچه ها ... عقب موندید
صدای یکم عصبانی آتو بود که با مخاطب قرار دادن تینا گفت:-که من بودم همیشه تقلب میکردم ...
 
بالا پایین